جدول جو
جدول جو

معنی قزمه - جستجوی لغت در جدول جو

قزمه
(قَ مَ)
مؤنث قزم. گویند: هی قزمه، یعنی زن فرومایه. (از اقرب الموارد). رجوع به قزمه و قزمه شود
لغت نامه دهخدا
قزمه
(قُ زُ مَ)
قزمه. (اقرب الموارد). رجوع به قزمه شود
لغت نامه دهخدا
قزمه
(قَ زَ مَ)
مؤنث قزم. کوتاه بالا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: رجل قزمه و امراءه قزمه، ای قصیر و قصیره. (اقرب الموارد) ، خرداندام ناکس بی خیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قزمه
(قَ زِ مَ)
قزمه. (اقرب الموارد). رجوع به قزمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلمه
تصویر قلمه
قلم مانند، در کشاورزی قسمتی از شاخۀ درخت که آن را به شکل قلم می برند و در شرایطی نگه می دارند تا ریشه داده و سبز شود
قلمه زدن: ( در کشاورزی، بریدن قلمه، کاشتن قلمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیمه
تصویر قیمه
خورشی که از گوشت ریزکرده، لپه، پیاز داغ، سیب زمینی سرخ کرده و رب تهیه می شود، گوشت خردکرده
قیمه کردن: کنایه از ریز کردن، ریزریز کردن گوشت و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازمه
تصویر ازمه
زمام ها، مهارها، افسارها، کنایه از اختیارها، جمع واژۀ زمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزمه
تصویر حزمه
مقداری از هر چیز مانند دستۀ گل، کاغذ و بستۀ هیزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزمه
تصویر رزمه
بقچۀ لباس، بستۀ رخت، پشتوارۀ جامه، لنگۀ بارقماش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزمه
تصویر بزمه
گوشه ای از بزمگاه، قسمتی از مجلس عیش و عشرت، برای مثال ارم نقشی از بزمۀ بزم اوست / قیامت نموداری از رزم اوست (خواجوی کرمانی - لغتنامه - بزمه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنمه
تصویر قنمه
بوی چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیمه
تصویر قیمه
گوشت خرد کرده
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی خشین ازمرغان شکاری آک نهادن نکوهش، کوته اندام مردم فرومایه، کوتاهی کوته اندام بی اندام زشت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قائم، نگهبانان پاسداران قومی خویشاوندی، زانیچی (ملی جمع قائم (قایم) نگهبانان مستحفظان: قریب پنجاه شصت هزار سوار شمشیر زن بر گستواندار که به ظاهر بلخ در حلقه قومه خاص مرتب بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزمه
تصویر گزمه
پاسبان، شبگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزمه
تصویر هزمه
نشیب سرازیر، مغاک گودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلزمه
تصویر قلزمه
سرزنش، بانگ کردن، اوباردن اوباریدن، فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
قلمه زدن نهاله زدن نهاله کاشتن آنچه بشکل قلم باشد، شاخه درخت که آن را در زمین فرو کنند تا ریشه بگیرد و نمو کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسمه
تصویر قسمه
نصیب و بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرزمه
تصویر قرزمه
بدسرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصمه
تصویر قصمه
تیله شکننده تیله تکه پاره
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته از قودمت پیش پیشی، دلیری سریانی تازی گشته قدمت در فارسی کهوانی پیشینگی دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزمله
تصویر قزمله
نره
فرهنگ لغت هوشیار
مفردقرم: یک چنارگون قرمه پارسی ترکی گشته غرمج پختنی است ازگوشت و روغن وارزن این واژه را برهان سیاهدانه دانسته سیاهدانه غرمج است 0 خورشی که اکنون غرمه (یاقرمه) گویند همان غرمج است گدک زیچک گوشت ریزه ریزه کرده که آن را تف دهند و سپس از آن خوراک سازند یا در کوزه ای کرده سر آن را محکم بندند و در مواقع ضرورت از آن جهت تهیه خوراک استفاده کنند و این عمل در ده های ایران متداول است، گوشت بریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذمه
تصویر قذمه
آشام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتمه
تصویر قتمه
پاره ای گرد، تیرگی تازی خاکیسرخی از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
سخت دشوار، نابودی، خشکسال، کار بی اندیشه بی باک دنبال درد سر: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است غامه از گل های خاتمکاری ترکی دشنه گرجی، جمع قائم، پایا ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزمه
تصویر عزمه
فریز (فریضه)، بایا بایسته (واجب) خانواده دود مان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزمه
تصویر حزمه
دسته، بند هیزم و کاغذ و علف و جز آن، توپ، تخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقمه
تصویر زقمه
سمار و غیان غارچ ها مرگیه (طاعون)
فرهنگ لغت هوشیار
پشتواره ای جامه پلونده بلغنده (بقچه) هدایت در فرهنگ ناصری می نویسد: (رزمه فارسی است در لغت عربی نیز آورده اند) بوقچه رخت بسته لباس، لنگه بار قماش و اثاثه پشتواره. یا روی رزمه اصطلاحی است که در مورد تفوق و رجحان کسی بر دیگری استعمال شود (نسائم الاسحار 183 ببعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمه
تصویر آزمه
ناب، نیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزمه
تصویر بزمه
گوشه ای از بزمگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمه
تصویر ازمه
((اَ زِ مِّ))
جمع زمام، مهارها، افسارها
فرهنگ فارسی معین