جدول جو
جدول جو

معنی قزم - جستجوی لغت در جدول جو

قزم
مردم فرومایه، شتر هیچکاره
تصویری از قزم
تصویر قزم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ترکی خشین ازمرغان شکاری آک نهادن نکوهش، کوته اندام مردم فرومایه، کوتاهی کوته اندام بی اندام زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسم
تصویر قسم
سوگند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قیم
تصویر قیم
استور، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوم
تصویر قوم
تیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلم
تصویر قلم
خامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بزم
تصویر بزم
ضیافت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رزم
تصویر رزم
مخاصمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بزم
تصویر بزم
مجلس شراب و جشن ومهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازم
تصویر ازم
پرهیز، خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزم
تصویر آزم
دندان نیش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزم
تصویر آزم
ناب، نیش، پرهیزکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم
تصویر رزم
جنگ، محاربه و مقاتله، جدال و حرب و نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزم
تصویر جزم
امضا و تنفیذ کردن، سوگند بهره و نصیب، و قسمت بریدن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزم
تصویر حزم
استوار کردن، استوار بستن، تباه کردن، بریدن و کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم
تصویر رزم
جنگ، نبرد، پیکار، رزمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزح
تصویر قزح
ادویه، چاشنی، تخم پیاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزم
تصویر هزم
شکست دادن و پراکنده ساختن دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم
تصویر قدم
سابقه در امری، دیرینگی، مقابل حدوث، در فلسفه وجود چیزی در جهان ازل و بدون وابستگی به چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کزم
تصویر کزم
سبزه ای که در کنار جوی و حوض می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزم
تصویر وزم
پاروی چوبی بزرگ و پهن برای روبیدن برف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسم
تصویر قسم
بخش، جزئی از یک چیز قسمت شده، بهره، نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزم
تصویر بزم
جشن، مهمانی، مجلس عیش و عشرت و باده گساری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیم
تصویر قیم
کسی که سرپرست و عهده دار امور طفل یتیم باشد، متولی امر و عهده دار آن
متولی وقف
راست و معتدل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم
تصویر قدم
اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه، گام، کار، عمل
قدم افشردن: پا فشردن، پافشاری کردن
قدم برداشتن: حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن
قدم برگرفتن: حرکت کردن، راه افتادن
قدم بریدن: ترک آمد و شد کردن، پا بریدن
قدم زدن: راه رفتن و گردش کردن
قدم گذاردن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
قدم گشادن: کنایه از راه رفتن
قدم نهادن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی
قدم گذاشتن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزم
تصویر عزم
اراده، قصد، آهنگ، ثبات و پایداری در کاری که اراده شده
عزم کردن: قصد کردن، آهنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوم
تصویر قوم
گروهی از مردم با ویژگی های مشترک زبانی، تاریخی و نژادی، خویشاوندان، همسر، زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیم
تصویر قیم
قیمت ها، بهاها، نرخ ها، ارزش ها، ارج ها، جمع واژۀ قیمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلزم
تصویر قلزم
دریا، حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، بحر، ژو، زو، راموز، یم، داما
قلزم نگون: کنایه از آسمان در اصل نام دریای سرخ است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزم
تصویر عزم
آهنگ نمودن در کاری و دل نهادن و کوشش کردن، قصد، اراده
فرهنگ لغت هوشیار
هر دانه میوه انگور که به خوشه متصل است یک عدد از میوه انگور که به خوشه متصل است یک حبه انگور غژمه حبه گله غجمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قام
تصویر قام
ساحر، جادوگر، فالگیر
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه پا از سر انگشت تا پاشنه پا پیشی در کار، پی و اثر، پیش پای، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحم
تصویر قحم
سالخورده زال تکیده بیابان نوردی، به کسی رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قثم
تصویر قثم
خاکی رنگ، زبر
فرهنگ لغت هوشیار