جدول جو
جدول جو

معنی قزم - جستجوی لغت در جدول جو

قزم(قُ زُ)
مرد فرومایه. (منتهی الارب). گویند: رجل قزم. (اقرب الموارد) ، شتر هیچکاره. (منتهی الارب). رجوع به قزم شود، جمع واژۀ قزم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قزم شود
لغت نامه دهخدا
قزم(رُ)
عیب کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قزمه قزماً، عابه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قزم(قَ زِ)
مرد فرومایه. (منتهی الارب). صغیرجثۀ لئیم. (اقرب الموارد) ، شتر هیچکاره. (منتهی الارب). و رجوع به قزم و قزم شود
لغت نامه دهخدا
قزم
مردم فرومایه، شتر هیچکاره
تصویری از قزم
تصویر قزم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلزم
تصویر قلزم
دریا، حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، بحر، ژو، زو، راموز، یم، داما
قلزم نگون: کنایه از آسمان در اصل نام دریای سرخ است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوم
تصویر قوم
گروهی از مردم با ویژگی های مشترک زبانی، تاریخی و نژادی، خویشاوندان، همسر، زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزح
تصویر قزح
ادویه، چاشنی، تخم پیاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم
تصویر قدم
سابقه در امری، دیرینگی، مقابل حدوث، در فلسفه وجود چیزی در جهان ازل و بدون وابستگی به چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسم
تصویر قسم
بخش، جزئی از یک چیز قسمت شده، بهره، نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزم
تصویر بزم
جشن، مهمانی، مجلس عیش و عشرت و باده گساری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیم
تصویر قیم
کسی که سرپرست و عهده دار امور طفل یتیم باشد، متولی امر و عهده دار آن
متولی وقف
راست و معتدل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم
تصویر قدم
اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه، گام، کار، عمل
قدم افشردن: پا فشردن، پافشاری کردن
قدم برداشتن: حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن
قدم برگرفتن: حرکت کردن، راه افتادن
قدم بریدن: ترک آمد و شد کردن، پا بریدن
قدم زدن: راه رفتن و گردش کردن
قدم گذاردن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
قدم گشادن: کنایه از راه رفتن
قدم نهادن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی
قدم گذاشتن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزم
تصویر عزم
اراده، قصد، آهنگ، ثبات و پایداری در کاری که اراده شده
عزم کردن: قصد کردن، آهنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم
تصویر رزم
جنگ، نبرد، پیکار، رزمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیم
تصویر قیم
قیمت ها، بهاها، نرخ ها، ارزش ها، ارج ها، جمع واژۀ قیمت
فرهنگ فارسی عمید
(قَ مَ)
کوتاه قامت خوار و زشت. (منتهی الارب). القصیر الدمیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ مَ)
مؤنث قزم. کوتاه بالا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: رجل قزمه و امراءه قزمه، ای قصیر و قصیره. (اقرب الموارد) ، خرداندام ناکس بی خیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ زِ مَ)
قزمه. (اقرب الموارد). رجوع به قزمه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
مؤنث قزم. گویند: هی قزمه، یعنی زن فرومایه. (از اقرب الموارد). رجوع به قزمه و قزمه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ مَ)
قزمه. (اقرب الموارد). رجوع به قزمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
ضعیف. (مهذب الاسماء) ، برگزیدن، ذخیره داشتن شتر قصیه را، نگاه داشتن اطراف لشکر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بپایان چیزی رسیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حزم
تصویر حزم
استوار کردن، استوار بستن، تباه کردن، بریدن و کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزم
تصویر جزم
امضا و تنفیذ کردن، سوگند بهره و نصیب، و قسمت بریدن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم
تصویر رزم
جنگ، محاربه و مقاتله، جدال و حرب و نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزم
تصویر آزم
ناب، نیش، پرهیزکننده
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی خشین ازمرغان شکاری آک نهادن نکوهش، کوته اندام مردم فرومایه، کوتاهی کوته اندام بی اندام زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم
تصویر بزم
مجلس شراب و جشن ومهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزم
تصویر آزم
دندان نیش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ازم
تصویر ازم
پرهیز، خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رزم
تصویر رزم
مخاصمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بزم
تصویر بزم
ضیافت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلم
تصویر قلم
خامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوم
تصویر قوم
تیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قیم
تصویر قیم
استور، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قسم
تصویر قسم
سوگند
فرهنگ واژه فارسی سره