جدول جو
جدول جو

معنی قزلقان - جستجوی لغت در جدول جو

قزلقان
(قِ زِ گِ)
دهی از دهستان گرم خان بخش حومه شهرستان بجنورد واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری بجنورد و 5 هزارگزی خاور جادۀ مالرو عمومی بجنورد به نجف آباد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنه 322 تن. آب آن از چشمه ومحصول آن غلات، بنشن. شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلقانه
تصویر قلقانه
به عنوان انعام
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از سپاهیان شیعه مذهب شاه اسماعیل اول که از حامیان سلطنت صفوی بودند. آن ها را به مناسبت کلاه سرخ رنگی که بر سر می گذاشتند قزلباش می نامیدند و به تدریج تمام ارتش صفویه به این اسم نامیده شد
فرهنگ فارسی عمید
(طَ لَ)
نمد. ساکیز. لبد. لبده. پلاس. کلاه نمد. کلاه نمدی. رجوع به طالقانی شود. (دزی ج 2 ص 81)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
و آن را زالق، جالق، صالق، جالقان نیز ضبط کرده اند و رجوع به فهرست تاریخ سیستان شود. یاقوت گوید: صالقان به فتح لام ازقرای بلخ است و از اصطخری آرد که آن شهرکی است نزدیک بست و در آن میوه ها و خرمابنها و کشت زارها باشد و بیشتر مردم آن جولاهه و آب آن از نهر است. و سمعانی صالقان را به سکون لام ضبط کرده و در منتهی الارب به کسرلام آمده است و رجوع به جالق و جالقان و ژالق شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
شهری است به خراسان بر حد میان طخارستان و ختلان، جائی است بر دامن کوه با کشت و برز بسیار. (حدودالعالم). شهری است به خراسان بر سد حد گوزگانان است و از آن این پادشاهی است، شهری با نعمت بسیار است و از او نبیذ بسیار خیزد و نمد خیزد. (حدود العالم). شهری است میان بلخ و مروالرود. از آن شهر است ابومحمد، محمود بن خداش الطالقانی. (منتهی الارب) (آنندراج). این شهر بین مروالرود و بلخ واقع، و میان این دو شهرستان سه روز یا سه منزل مسافت است، اصطخری گوید: بزرگترین شهرستان طخارستان طالقان میباشد. این شهرستان در زمین همواری واقع شده است و فاصله آن تا کوه یک تیر پرتاب است، نهری بزرگ و باغهای بسیار دارد، و به اندازۀ ثلث بلخ باشد، و بعد از طالقان و زوالین بزرگترین شهرستان طخارستان بشمار رود، جماعتی ازفضلاء از این خاک برخاسته اند، از آن جمله است ابومحمد، محمود بن خداش الطالقانی. (معجم البلدان ج 6). طالقان از ولایت طخارستان است، و از اقلیم چهارم، طولش از جزایر خالدات، فا. و عرض از خط استوا، ک. له. شهر کوچک است اکثر مردم آنجا جولاه باشد، و در او غله و میوه بسیار است، و معمور و آبادان است و از آنجا تا مرو شش فرسنگ مسافت است. (نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ 3صص 179- 156). طالقان کرسی ولایت طخارستان، واقع دردومنزلی ولوالج و سه منزلی بدخشان است. (تاریخ مغول). آقای اقبال در حاشیۀ کتاب مذکور توضیح داده اند: هنوز هم به این اسم باقی، و در مشرق قندز و بر سر راه فیض آباد واقع است. (تاریخ مغول عباس اقبال ص 58). چون یزدجرد بمرد، از پس او هیجده سال ابن هرمز برادر کهتر که پیش پدر بود ملک بگرفت. آن پسر مهتر از سیستان بسوی ملک هیاطله رفت، به غرجستان و طخارستان و بلخ، و خبر خویش بگفت که برادر کهتر ملک بگرفت، و حق من است و از وی سپاه خواست، ملک او را طالقان داد، و گرامی کرد، و لکن سپاه ندادش. (ترجمه طبری بلعمی).
سوی طالقان آمد و مرورود
سپهرش همیداد گفتی درود.
فردوسی.
دگر طالقان شهر تا فاریاب
همیدون ببخش اندرون اندرآب.
فردوسی.
سوی طالقان آمد و مرورود
جهان پر شد از نالۀ نای و رود.
فردوسی.
و رجوع به تاریخ سیستان ص 26 و التفهیم چ تهران ص 335 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200، 201، 544، 582 و جهانگشای جوینی چ لیدن ج 1 ص 92، 104، 105، 106، 119، 131، 132. و جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 51، 58، 139، 194، 196، 200 و ترجمه ایران در زمان ساسانیان رشید یاسمی صص 357- 204 وحبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 254، 430، 348، 171 و حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 6، 15، 26، 127 و تاریخ مغول عباس اقبال ص 36، 47، 48، 50، 57، 58، 62، 64، 73، 171، 176 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
لقب پادشاهان ’شهرک’ از حدود ماوراءالنهر. بنابر روایت کریستنسن دانمارکی، سلاطین ممالکی که مجاور سرحدهای شرقی و شمالی ایران بوده اند، اغلب به القاب مخصوصه معروفند، من جمله ’طالقان’ لقب پادشاه شهرک از حدود ماوراءالنهر بوده است. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی ص 357)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
همان زالق است. دمشقی آرد: زرنج و أرق قلعه... از شهرهای سجستان (سیستان) اند. (نخبه الدهر ص 183)
لغت نامه دهخدا
دیگ بزرگ و این ظاهراً ترکی است و بجای قاف دوم به کاف نیزآمده و خاژغان به خاء معجمه و زای فارسی نیز مستعمل، (آنندراج)، رجوع به قازغان و غازغان و غزغن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
دو پر میان دم عقاب. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، اقازل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قصی ّ. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به قصی شود، جمع واژۀ قصی ̍. کناره ها و دوریها. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به قصی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد، در22هزارگزی شمال خاوری فریمان و 22هزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد به سرخس و در جلگه واقع هوای آن معتدل است، 964 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن بنشن و غلات و چغندر و تریاک و شغل اهالی زراعت است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
چوبی است که بدان کشتی را برند. اداری ٔ صدرها بالقیقلان. (بلوغ الارب ج 3 ص 366)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ)
سرخ رنگ و عدسی رنگ، لقب عیسو پسر نخستین اسحاق است و چون وی بجهت شوربای عدسی که یعقوب برادرش پخته بود حق بکوریت خود را فروخت بدین واسطه و بملاحظۀ سرخ رو بودنش وی را عیسو نام کردند. (سفر پیدایش 25:25 و 30). و رجوع به ادومیه و عیسو شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
قلقل یا گیاه دیگری است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلقل شود
لغت نامه دهخدا
دهی است به مرو. (منتهی الارب). قریه ای است از نواحی مرو، و از مرو پنج فرسخ فاصله دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شمیل که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 261 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
نام یکی از دهستانهای بخش مانۀ شهرستان بجنورد می باشد که در باختر بجنورد و کسبایر واقع و موقعیت دهستان و جلگه و در اطراف آن تپه های مرتفعی است که آنرا از سایر دهستان ها جدا مینماید به ترتیب موسومند در شمال و شمال باختری به کوه دوچنگ که جلگه مانه را از سملقان جدا می سازد - در جنوب ارتفاعات پلنگ جنوب خاوری رشته ارتفاع آلاداغ خاور ارتفاعات کانی سالان و کشانک - که سملقان را از کسبایرجدا مینماید. هوای دهستان سملقان معتدل و دارای چشمه های زیادی است مخصوصاً هزار و چشمۀ سالیان تشکیل رودخانه ای را داده، به رود اترک متصل میشود و بواسطۀازدیاد آب محصول فراوانی دارد. این دهستان از 39 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل و مجموع نفوس آن در حدود 7771تن است. مرکز دهستان آشخانه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). رجوع به جغرافیای طبیعی کیهان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
ظاهراً معرب بیلگان. (غیاث). شهر بیلقان که به ارمنی آن را فیداگران میگفتند پس از خراب شدن بردعه کرسی اران قرار گرفت و اگرچه امروز ظاهراً کلیۀ آثار آن شهر محو شده ولی جغرافی نویسان عرب محل تقریبی آن را بدست داده اند. بیلقان در چهارده فرسخی جنوب بردعه و هفت یا نه فرسخی شمال ارس در جاده ای که از برزند می آمد قرار داشت و تا قرن نهم جای مهمی محسوب بود. ابن حوقل در قرن چهارم مینویسد شهری نیکوست، دارای آب فراوان و باغستان و درخت و آسیابهای بسیار و به تهیۀ حلوای معروف به ناطف مشهور است. در سال 617 هجری قمری که مغولها آن شهر را محاصره کردند و باروی آن را مستحکم دیدند خواستند بارو را با منجنیق خراب کنند و چون سنگی که بوسیلۀ منجنیق به حصار اندازند نیافتند چنارهای کهن رابا اره قطعه قطعه ساخته با منجنیق به بارو پرتاب کردند و بارو را خراب نموده وارد شهر شدند و پس از غارت شهر را سوزانیدند. بعد از رفتن مغولها مردم شهر که فرار اختیار کرده بودند، پس از چندی بشهر خود برگشته به آبادی آن پرداختند و آن شهر دوباره معمور گردید. در آخر قرن هشتم بیلقان در محاصرۀ امیرتیمور قرار گرفت و او پس از تصرف شهر امر کرد ابنیۀ خراب آن رااز نو ساختند و نهری نیز از رود ارس جدا کردند و بشهر آوردند که شش فرسخ طول و پانزده ذراع عرض داشت و آن را بنام برلاس، عشیرۀ تیمور، نهر برلاس نامید. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 191). و یاقوت در معجم البلدان نویسد شهری است نزدیک دربند که آن را باب الابواب گویند و از توابع ارمینیۀ کبری و نزدیک شروان قراردارد و گویند نخستین کس که آن را ایجاد کرد قباد پس از تصرف ارمینیه بوده است. و برخی دیگر ایجاد آن رانسبت به بیلقان بن ارمنی بن لنطی بن یونان دهند و گروهی این شهر را از توابع اران میدانند و سلمان بن ربیعه در روزگار خلافت عثمان آن را از راه صلح و پرداخت جزیت فتح نمود تا آنکه مغولها بر آن تاختند و آن را ویران کردند و عده ای بدان منسوبند از جمله ابوالمعالی عبدالملک بن احمد بن عبدالملک بن عبدکان بیلقانی محدث متوفی 496 هجری قمری (از معجم البلدان). شهری قدیم در اران جنوب قفقاز که گویند بدست قباد ساسانی ساخته شد. (از دائره المعارف فارسی). و رجوع به تاریخ سیستان ص 78، 77، تاریخ جهانگشای ج 1 ص 116 ج 2 ص 182، نزهه القلوب ص 91، تاریخ مغول ص 331، 137، تاریخ رشیدی ص 85، تاریخ غازان ص 99، و حدود العالم، ابن خلدون ص 62، فهرست اعلام حبیب السیر، مرآت البلدان ج 1 ص 327، مراصدالاطلاع، تاریخ گزیده ص 282، 592، اخبارالدولهالسلجوقیه (فهرست اعلام) ، قاموس الاعلام ترکی ج 2، تاریخ کرد ص 115، برهان قاطع، آنندراج، غیاث و ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از قرای مرو است. اکنون خراب است و رودخانه ای که در حوالی آن میگذرد هم اکنون بدین نام معروف است. (از مرآت البلدان ج 1 ص 161). از دیه های مرو که خراب و بائر شده و فقط نام آن بر رودخانه ای باقی مانده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91). از قرای مرو است و خراب شده و امروز نهری که در آن حدود است بنام نهر بالقان معروف است. (ازمعجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’بعقیده صاحب معجم البلدان از شهرهای سجستان است و بعقیدۀ بعضی این شهر در قلمرو بست واقع میباشد، پرجمعیت و معمور است و دو بازارمعتبر دارد’. (مرآت البلدان ج 4 ص 78). و رجوع به ’جالقان’ (با جیم) در معجم البلدان ج 3 ص 39 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان کنار رود خانه شهرستان گلپایگان. در 8هزارگزی خاور گلپایگان و 6هزارگزی خاور شوسۀ گلپایگان به خمین و در جلگه واقع و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. 347 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، لبنیات، تریاک، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سپر. (آنندراج، از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دیگ وپاتیل بزرگ را گویند. (برهان). قزغان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
برجستن، لنگان رفتن. قزل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قزل الرجل قزلاناً، لنگان رفت (منتهی الارب) ، مشی مشیه الاعرج. (اقرب الموارد). قزل فلان، وثب (اقرب الموارد) ، برجست. (منتهی الارب). رجوع به قزل شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی جزء بخش کن شهرستان تهران. دارای 1395 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و رود محلی. محصول آنجا غلات، گردو، سیب، گلابی، آلبالو، قلمستان و صیفی. زارعین مزرعۀ دوچناران ساکن سولقان هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
در این سروده نظامی به دفع نزلیان آسمان گیر زجعبه داده جوزا را یکی تیر شکمپرستان
فرهنگ لغت هوشیار
اناردشتی از گیاهان گیاهی است از تیره پروانه واران که بالغ بر 200 گونه دارد و همه متعلق به نواحی حاره زمینند قلقل قلاقل قلاقلا انار دانه دشتی رمان البری انار صحرایی. توضیح دانه این گیاه راحب البلسان و بشام نامند که در تداوی مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
یا سرخ سر، به طوایف مختلف ترک که با سلطان حیدر و مخصوصاً با پسر او شاه اسماعیل اول صفوی در ترویج شیعه و تحصیل سلطنت یاری کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزلقوش
تصویر قزلقوش
ترکی خشین ازمرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مغولی دیگ مسین ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند پاتیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالقان
تصویر طالقان
پارسی تازی گشته تالگان تایگان نام شهری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقان
تصویر قلقان
ترکی سپر
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند پاتیل. قازعان بنگرید به قازغان
فرهنگ لغت هوشیار
هر فرد از گروه قزلباش (به طوایف ترک که با سلطان حیدر صفوی و مخصوصاً با پسر او شاه اسماعیل اول در ترویج مذهب شیعه و به دست آوردن سلطنت یاری کردند، اطلاق می شود. این طوایف به سبب کلاه سرخی که بر سر می گذاشتند بدین نام معروف شدند)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قازقان
تصویر قازقان
قازغان. قزقان. قزغان. خاژغان. غزغن. قازگان، دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند، پاتیل
فرهنگ فارسی معین