از دههای سمرقند است. (معجم البلدان). سمعانی در انساب گوید: گمان میرود که از دههای سمرقند بوده باشد، و جماعتی بدان منسوبند. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قزغندی شود
از دههای سمرقند است. (معجم البلدان). سمعانی در انساب گوید: گمان میرود که از دههای سمرقند بوده باشد، و جماعتی بدان منسوبند. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قزغندی شود
از جای برجستن باشد بر مثال آهو. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). برجستگی از جای مانند آهو. (ناظم الاطباء). خیز. جست. جستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کرد رو به یوزواری یک زغند خویشتن را زآن میان بیرون فکند. رودکی (یادداشت ایضاً). ، بمعنی آواز وصدای بلند هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). بمعنی بانگ بلند که درندگان کنند. (انجمن آرا) (آنندراج) : یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی زغندی برزدم چون شیر بر روباه درغانی. ابوالعباس (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، آواز سیاه گوش و یوز را نیز گفته اند. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). بخصوص بانگ یوز را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، خود یوز را زغند گفته اند، چنانکه فردوسی ’؟’ گفته: بغرید بر وی چو شیر و زغند. (انجمن آرا) (آنندراج)
از جای برجستن باشد بر مثال آهو. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). برجستگی از جای مانند آهو. (ناظم الاطباء). خیز. جست. جستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کرد رو به یوزواری یک زغند خویشتن را زآن میان بیرون فکند. رودکی (یادداشت ایضاً). ، بمعنی آواز وصدای بلند هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). بمعنی بانگ بلند که درندگان کنند. (انجمن آرا) (آنندراج) : یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی زغندی برزدم چون شیر بر روباه درغانی. ابوالعباس (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، آواز سیاه گوش و یوز را نیز گفته اند. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). بخصوص بانگ یوز را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، خود یوز را زغند گفته اند، چنانکه فردوسی ’؟’ گفته: بغرید بر وی چو شیر و زغند. (انجمن آرا) (آنندراج)
یکی از بلوک تربت حیدری شامل 8 قریه و مساحت آن 5 فرسنگ مربع و عده تقریبی خانوار 1240 و عده تقریبی سکنه 6200 مرکز آن نیز ازغند. از سمت شمال محدود ببلوک ((رخ)) و از سمت مشرق به بلوک ((محولات)) و از جنوب و مغرب بترشیز. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 200)
یکی از بلوک تربت حیدری شامل 8 قریه و مساحت آن 5 فرسنگ مربع و عده تقریبی خانوار 1240 و عده تقریبی سکنه 6200 مرکز آن نیز ازغند. از سمت شمال محدود ببلوک ((رُخ)) و از سمت مشرق به بلوک ((محولات)) و از جنوب و مغرب بترشیز. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 200)
بمعنی بزغنج است و آن پسته مانندی باشد که بدان پوست را دباغت کنند، و بعضی گویند نام درختی است. (برهان). قرظ. (زمخشری). نام درختی است. درنسخۀ میرزا و در مؤید مسطور که مانند پسته چیزیست که از درخت پسته بهم رسد و مغز ندارد و بآن پوست رادباغت کنند، و بباء فارسی نیز آمده. (مجمعالفرس)
بمعنی بزغنج است و آن پسته مانندی باشد که بدان پوست را دباغت کنند، و بعضی گویند نام درختی است. (برهان). قرظ. (زمخشری). نام درختی است. درنسخۀ میرزا و در مؤید مسطور که مانند پسته چیزیست که از درخت پسته بهم رسد و مغز ندارد و بآن پوست رادباغت کنند، و بباء فارسی نیز آمده. (مجمعالفرس)
نام قلعه ایست که سلطان ابراهیم غزنوی در آن محبوس بوده است، و بهمین جهت زندانی بودن مسعودسعد بمدت ده سال در نظر این پادشاه چندان غریب و غیرمعتاد نمی آمده است. ابوحنیفۀ اسکافی در ابیات زیر از قصیده ای که در مدح سلطان ابراهیم گفته بدان اشارت دارد: بی از آن کآمد ازو هیچ خطا از کم و بیش سیزده سال کشید او ستم دهر ذمیم سیزده سال اگر ماند در خلد کسی بر سبیل حبس آن خلد نماید چو جحیم سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس کز همه نعمت گیتیش یکی صبر ندیم. بزگند. نام قلعه ای که فرزندان مسعود قرار گرفته و از طغرل در امان ماندند. و رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 34 و حواشی چهارمقاله ص 45 و تاریخ بیهقی چ تهران صص 389-390 شود
نام قلعه ایست که سلطان ابراهیم غزنوی در آن محبوس بوده است، و بهمین جهت زندانی بودن مسعودسعد بمدت ده سال در نظر این پادشاه چندان غریب و غیرمعتاد نمی آمده است. ابوحنیفۀ اسکافی در ابیات زیر از قصیده ای که در مدح سلطان ابراهیم گفته بدان اشارت دارد: بی از آن کآمد ازو هیچ خطا از کم و بیش سیزده سال کشید او ستم دهر ذمیم سیزده سال اگر مانَد در خلد کسی بر سبیل حبس آن خلد نماید چو جحیم سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس کز همه نعمت گیتیش یکی صبر ندیم. بزگند. نام قلعه ای که فرزندان مسعود قرار گرفته و از طغرل در امان ماندند. و رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 34 و حواشی چهارمقاله ص 45 و تاریخ بیهقی چ تهران صص 389-390 شود
بمعنی پزغنج است و آن پسته مانندی باشد بی مغز که بدان پوست را دباغت کنند. (برهان قاطع). بزغند. بزغنج. بزغن. بزغش، صاحب فرهنگ شعوری آنرا بمعنی برگ سماق و برگی که با آن دباغت کنند آورده و گوید در بعض نسخ بمعنی آواز استر آمده است
بمعنی پزغنج است و آن پسته مانندی باشد بی مغز که بدان پوست را دباغت کنند. (برهان قاطع). بزغند. بزغنج. بزغن. بزغش، صاحب فرهنگ شعوری آنرا بمعنی برگ سماق و برگی که با آن دباغت کنند آورده و گوید در بعض نسخ بمعنی آواز استر آمده است
قاسم بن سهل بن محمود، مکنی به ابومحمد. از محدثان است. وی از حرث بن اسد عتکی دبوسی روایت نوشت و محمد بن بکر بن احمد فقیه از او روایت نقل کرد. (اللباب فی تهذیب الانساب). واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
قاسم بن سهل بن محمود، مکنی به ابومحمد. از محدثان است. وی از حرث بن اسد عتکی دبوسی روایت نوشت و محمد بن بکر بن احمد فقیه از او روایت نقل کرد. (اللباب فی تهذیب الانساب). واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.