- قریح
- زخمی خسته، پاک ناب
معنی قریح - جستجوی لغت در جدول جو
- قریح
- مجروح، زخمی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
استعداد، ادراک و قدرت طبیعی در آفرینش و درک آثار هنری، طبع و ذوق طبیعی در سرودن شعر و نویسندگی، اول هر چیز
ذوق، طبع
طبیعت طبع، ادراک اندر یافت، طبع شعر و نویسندگی: تا کسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش درو پوشم، جمع قرایح (قرائح) قریحه خراشیدن، بقریحه خود فشار آوردن: متکلفی خاطر رنجانیده است و قریحت خراشیده
نزدیک
خسته رنجور، آشکار
داروی خشک سوده یا کوفته پراکندنی پاشیدنی در چشم و جراحات ذریره جمع ذرورات، نوعی بوی خوش عطر ذریره جمع اذره. گروزه (جمعیت)، پشته
روشن
زخمی جرد افگار خسته زخمدار افگرا مجروح
آسان، روان شاش، بی زین اسپ
بریده گوشت، نازک و پهن شرم شرم زن چوز شرمگاه آلت تناسلی زن شرم زن، از اعلام مردانست
ظاهر و آشکارا، بی پرده، هویدا
مجروح، زخمی، زخم دار، برای مثال خویشتن را لقب نهاده مسیح / وز دمش صدهزار سینه جریح (سنائی۱ - ۴۰۰)
روشن و آشکار، خالص، پاکیزه
آنکه چشمش به شادی روشن شود
قرح ها، قرحه ها، جمع واژۀ قرح
نزدیک، همدم، همسر، یار، مصاحب
سید، مهتر، پهلوان، حریف، هم نبرد
قریحه ها، استعدادها، ادراک و قدرت طبیعی در آفرینش و درک آثار هنری، طبع و ذوق طبیعی در سرودن شعر و نویسندگی، اول چیزها، جمع واژۀ قریحه
آب خالص و پاکیزه، زمینی که در آن آب و درخت نباشد
صد و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴ آیه، ایلاف
شعر، سخنی که دارای وزن و قافیه باشد، سخن منظوم، کلام موزون
گور، قبر، بی لحد، مغاکی که در میان گور سازند برای مرده
جای دور، انداخته شده
ناپسند و زشت
آب صاف پاکیزه بی آمیختگی چیزی
شوربا شله
کپی فربه چادر
طبیعت طبع، ادراک اندر یافت، طبع شعر و نویسندگی: تا کسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش درو پوشم، جمع قرایح (قرائح) قریحه خراشیدن، بقریحه خود فشار آوردن: متکلفی خاطر رنجانیده است و قریحت خراشیده
دهکده، شهر، هر جائی که مسکن و ماوای مردمان باشد و دارای بناهای چندی بود، متصل بهم
همسر، همسال مرد، نزدیک، همنشین
آبله ریزه، مهتر بزرگ مردم، هماورد، گشن برگزیده سرور قوم مهتر، همارود حریف