جدول جو
جدول جو

معنی قرچ - جستجوی لغت در جدول جو

قرچ
صدای کشیده شدن ریسمان یا سایش دو چوب خشک برهم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرع
تصویر قرع
دیگی شبیه کدو تنبل در دستگاه تقطیر به همراه، که مایع در آن جوشانده می شد، کوفتن، زدن
قرع وانبیق: دستگاهی برای تقطیر مایعات و گرفتن گلاب، عرق و مانند آن، شامل یک دیگ، لولۀ افقی و لوله ای مارپیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرچ
تصویر هرچ
املای دیگر واژۀ هرچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرص
تصویر قرص
محکم، سخت
آسوده، راحت
نوعی داروی خوراکی جامد که در شکل ها و اندازه های مختلف و با خواص متفاوت عرضه می شود
گرده نان، کلیچه، گرده
هر چیز گرد مثلاً قرص خورشید، قرص ماه
قرص کمر: در علم زیست شناسی دانه ای پهن و قهوه ای رنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته می شد و در طب قدیم گرد آن را با زردۀ تخم مرغ مخلوط می کردند و به صورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار می بردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرچ
تصویر کرچ
ویژگی مرغ خانگی ای که بر روی تخم خوابیده است، کرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاچ
تصویر قاچ
یک قسمت بریده شده از خربزه، هندوانه یا میوۀ دیگر، برآمدگی جلوی زین اسب، کوهۀ زین، شکاف، ترک، تراک، قاش، تکه، پاره، چند عدد از چیزی
قاچ قاچ: پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرب
تصویر قرب
قربه ها، مشک های آب یا شیر، جمع واژۀ قربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرچه
تصویر قرچه
گوشه ای در دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرچ
تصویر گرچ
گچ، جسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره به دست می آید و وقتی آن را در آب خمیر کنند به زودی سفت و محکم می شود و خود را می گیرد غالباً برای سفید کردن اتاق ها و قالب گیری و مجسمه سازی به کار می رود،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرچ
تصویر کرچ
قطعۀ بریده شده از خربزه یا هندوانه، قاش، قاچ، برای مثال ماند کرچی گفت این را من خورم / تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم (مولوی - ۲۴۸)
کرچ کرچ: قطعه قطعه، تکه تکه، قاش قاش، برای مثال به تیغ اگر بکند کرچ کرچ پهلویم / به سان خربزۀ نرم دل خموشم من (سیفی بدیعی - لغتنامه - کرچ کرچ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرع
تصویر قرع
ریختن موی سر، کچل شدن، کچلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرط
تصویر قرط
شعلۀ آتش
گوشواره
پستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرن
تصویر قرن
واحد اندازه گیری زمان برابر با صد سال، سده
واحد اندازه گیری زمان برابر با سی سال
پاره ای از زمان
در علم زیست شناسی شاخ جانورانی مانند گاو و قوچ
بالای کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرح
تصویر قرح
قرحه ها، زخم ها، ریش ها، جراحت ها، در پزشکی آبله ها، جمع واژۀ قرحه
فرهنگ فارسی عمید
یک رستنی که ریشه و برگ و گل ندارد و فقط تنه دارد، و ماده کلروفیل در آن نیست، شکلش چتری و غالباً در جاهای مرطوب و یا در تنه درختان میروید
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سیاه پشت میان پشت ترکی سیاه سیاه. خوش خواننده خوش خوان، نیکو خواننده قرآن. خوش خواننده خوش خوان، نیکو خواننده قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرو
تصویر قرو
جوی بزرگ و دراز که در آن ستوران آب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
یک دوره صد ساله، سده، جای شاخ از سر انسان، گیسو، وقت و زمان چیزی را به چیزی بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرم
تصویر قرم
چنارگون از گیاهان مهتر بزرگ مردم، شترگرامی که برآن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرق
تصویر قرق
جای هموار، در بیابان سیر کردن بازداشت و منع
فرهنگ لغت هوشیار
سرخ تند، سزاوار، ستم کردن، تاراج کردن، چفته بستن، آمیختن، آک نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرع
تصویر قرع
کوفتن و زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرظ
تصویر قرظ
وریزتازی از گیاهان وریزتازی از گیاهان مهتری پس ازخواری قرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاچ
تصویر قاچ
شکاف، یک قسمت بریده از خربزه یا هندوانه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کرت کرته خاری باشد که آن را شتر خوار گویند افرازه (شعله)، گوشواره بناگوش، پستان، نره خرد نره کودک گندنا از گیاهان قرض
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غرچه پارسی است یکی از نغمات فرعی ایران که توسط آن می توان از سه گاه وارد شور شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرچ
تصویر پرچ
میله یا میخ نازک که سر آن را کوبیده و پهن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی زینه دار، زینه پوش (زینه جنگ افزار) رئیس جبه خانه، جبه پوش سلاحدار مسلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرچه
تصویر قرچه
((قَ رَ چَ))
یکی از نغمات فرعی ایران که توسط آن می توان از سه گاه وارد شور شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرچی
تصویر قرچی
((قُ))
رئیس جبه خانه، جبه پوش، سلاحدار، مسلح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورچ
تصویر ورچ
معجزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قرض
تصویر قرض
وام، بدهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قرن
تصویر قرن
سده
فرهنگ واژه فارسی سره
دو یا چند میوه ی به هم چسبیده
فرهنگ گویش مازندرانی
کوزه ی بزرگ، خمره، دیگ مسی، قدکوتاه، کوتاه انداک، نوعی زنگوله ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی