جدول جو
جدول جو

معنی قرن - جستجوی لغت در جدول جو

قرن
سده
تصویری از قرن
تصویر قرن
فرهنگ واژه فارسی سره
قرن
واحد اندازه گیری زمان برابر با صد سال، سده
واحد اندازه گیری زمان برابر با سی سال
پاره ای از زمان
در علم زیست شناسی شاخ جانورانی مانند گاو و قوچ
بالای کوه
تصویری از قرن
تصویر قرن
فرهنگ فارسی عمید
قرن
یک دوره صد ساله، سده، جای شاخ از سر انسان، گیسو، وقت و زمان چیزی را به چیزی بستن
فرهنگ لغت هوشیار
قرن
((قَ رْ))
یک دوره صد ساله، جمع قرون
تصویری از قرن
تصویر قرن
فرهنگ فارسی معین
قرن
((قَ رَ))
شتری که آن را با شتر دیگر به هم بسته باشند، ریسمانی که با آن دو شتر ببندند، ترکش، شمشیر، تیز
تصویری از قرن
تصویر قرن
فرهنگ فارسی معین
قرن
((قِ رَ))
نظیر، مانند، هم دست و حریف در شجاعت و کشتی و جز آن
تصویری از قرن
تصویر قرن
فرهنگ فارسی معین
قرن
شاخ، سرون، تندی سر مردم که به منزله جای سرون جانور است، زبر سر، گیسو، موی بافته، نوک مو، سر کوه، کرانه قرص آفتاب و بالای آن، آن چه نخست پیدا شود از شعاع آفتاب، رئیس قوم، مهتر
تصویری از قرن
تصویر قرن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرنی
تصویر قرنی
قره نی بنگرید به قره نی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنق
تصویر قرنق
خدمتکار، کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اقرن: بنگرید به اقرن و دژ شهر، مارشاخدار، نادرست نویسی کرنا خرنا پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنا
تصویر قرنا
قرین ها، نزدیک ها، همدم ها، همسرها، یارها، مصاحب ها، جمع واژۀ قرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقرن
تصویر اقرن
پیوسته ابرو، گوسپند شاخدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرن
تصویر مقرن
توانائی و قوت دهنده و یاریگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرن
تصویر پرن
(دخترانه)
پروین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قرون
تصویر قرون
سده ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قرض
تصویر قرض
وام، بدهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورن
تصویر ورن
شهوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درن
تصویر درن
چرک، ریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارن
تصویر قارن
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر کاوه آهنگر و سپهدار فریدون پادشاه پیشدادی، نام یکی از خاندانهای بزرگ در دوره اشکانیان، نام پسر قباد و برادر انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترن
تصویر ترن
قطار
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی گیاه از خانواده آرنها که از انواع آن اریصارن یا لوف آذان الفیل یا فیلگوش لوف الجعدرا میتوان نام برد. بندگاه میان ساعد و بازو از طرف بیرون: مرفق، از فنون کشتی گیری در خاک است و آن عبارتست از اینکه کت طرف را گرفته درو میکنند بطوریکه پشت طرف بخاک رسد. نوعی ازآن ایستاده عمل میشود و آنرا (آرنج سر پا) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرن
تصویر ثرن
رنجاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترن
تصویر ترن
قطار راه آهن را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرط
تصویر قرط
شعلۀ آتش
گوشواره
پستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرع
تصویر قرع
ریختن موی سر، کچل شدن، کچلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرن
تصویر غرن
صدای گریه و ناله، گریه و نوحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرین
تصویر قرین
نزدیک، همدم، همسر، یار، مصاحب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرن
تصویر فرن
تابۀ مخصوص نان پزی، کنایه از نانوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درن
تصویر درن
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرن
تصویر کرن
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرنگ، کورنگ، کران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرن
تصویر پرن
پروین، برای مثال متفرق بنات نعش از هم / به هم اندر خزیده نجم پرن (مسعودسعد - ۳۳۳)، پرنیان
گذشته، پیشین، دیروز، روز گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرع
تصویر قرع
دیگی شبیه کدو تنبل در دستگاه تقطیر به همراه، که مایع در آن جوشانده می شد، کوفتن، زدن
قرع وانبیق: دستگاهی برای تقطیر مایعات و گرفتن گلاب، عرق و مانند آن، شامل یک دیگ، لولۀ افقی و لوله ای مارپیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرب
تصویر قرب
قربه ها، مشک های آب یا شیر، جمع واژۀ قربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترن
تصویر ترن
نسترن، نام درختچه و گلی خوش بو به رنگ سرخ یا سفید، کوچک تر از گل سرخ که در هر شاخه اش چندین گل شکفته می شود، نسترون، نستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرص
تصویر قرص
محکم، سخت
آسوده، راحت
نوعی داروی خوراکی جامد که در شکل ها و اندازه های مختلف و با خواص متفاوت عرضه می شود
گرده نان، کلیچه، گرده
هر چیز گرد مثلاً قرص خورشید، قرص ماه
قرص کمر: در علم زیست شناسی دانه ای پهن و قهوه ای رنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته می شد و در طب قدیم گرد آن را با زردۀ تخم مرغ مخلوط می کردند و به صورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار می بردند
فرهنگ فارسی عمید