جدول جو
جدول جو

معنی قرمصه - جستجوی لغت در جدول جو

قرمصه
(رَ تَ)
به قرماص درآمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرماص و قرمص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرصه
تصویر قرصه
گرده، گرد، گردۀ نان
فرهنگ فارسی عمید
گوشت ریزکرده که آن را تف داده و نگه می دارند و یا از آن خوراک درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
تباه گردانیدن، گرد آوردن چیزی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ صَ)
یکی قمص. (اقرب الموارد). مگس خرد که بر آب بود. (مهذب الاسماء). رجوع به قمص شود
لغت نامه دهخدا
(قِمِ)
خانه زمین کند و گو فراخ درون تنگ دهانه که مردم سرمازده در آن گرم شوند و سرما دفع کنند. (منتهی الارب). حفره واسعهالجوف ضیقهالرأس یستدفی ٔ فیها الصرد من البرد، جای کوماج نهادن. (اقرب الموارد) ، جای تخم کبوتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرموص و قرماص شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
پوست پاره ای که از بینی ستور بریده و آونگان گذارند جهت نشان، نشانی است که بر تیر قمار نمایند مانند قرم شتر را، جامه ای که بدان فرش را پاک کنند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
جای بریدن از بینی شتر، پوست پارۀ بریدۀ آونگان گذاشته جهت نشان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ / مِ)
نوعی خورش که مرکب است از گوشت خردکرده و سبزی و لوبیا و غیره. قرمه سبزی.
- قرمه کردن، تکه تکه کردن. قیمه کردن. خرد کردن
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ)
یک قرص. کلیچه، گردۀ آفتاب. (منتهی الارب). و رجوع به قرص شود:
گرچه محور سپرد قرصۀ خور
قرص خور بین که به محور سپرند.
خاقانی.
حربا منم تو قرصۀ شمسی روا بود
گر قرص شمس نور به حربا برافکند.
خاقانی.
قرصۀ خورشید که صابون توست
شوخ کن جامۀ پرخون توست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تذلل و خواری کردن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
خوردن بادام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قمرص الرجل، اکل اللوز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
یک بار پلیدی انداختن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
باریک نوشتن. (منتهی الارب). و آن لغتی است در قرمطه. (اقرب الموارد) ، گام نزدیک نهاده رفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرمطه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
گریختن و از جنگ پشت دادن خروس. و یا صواب با سین است نه صاد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، در گریز نشاندن باز را، در گریز نشستن وی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). و این فعل هم لازم و هم متعدی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تنگ و باریک نبشتن خط، نزدیک نهادن گام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ می یَ)
گره اصل حلقۀ بینی شتر که از موی و غیر آن سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قرامی ّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ بیْ یَ)
هر دو دست را زیر هر دو پای بستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نوعی از جماع که گرد کند هر دو طرف زن را چندان که دست و پایش با هم بسته شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ بی ی)
خواندن سگ بچه. گویند: قرقص بالجرو، خواند سگ بچه را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرقسه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ لَ)
یکی قرمل. درختی است سست و بی خار که زیر پا بشکند، و بدان مثل زده شده است: ذلیل عاذ بقرمله، یعنی خود خوار است و پناه به ذلیلی دیگر برده است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
شکستن، بریدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را صَ)
نشکنج گیرنده، سرزنش کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ را صَ)
واحدقراص. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قراص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرمطه
تصویر قرمطه
خط زیبا و دقیق نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
(گویش گیلکی) این واژه که اینک به جای (دوجین) به کارمی رود همان کراسه (دفتر) از ریشه پهلوی است
فرهنگ لغت هوشیار
مفردقرم: یک چنارگون قرمه پارسی ترکی گشته غرمج پختنی است ازگوشت و روغن وارزن این واژه را برهان سیاهدانه دانسته سیاهدانه غرمج است 0 خورشی که اکنون غرمه (یاقرمه) گویند همان غرمج است گدک زیچک گوشت ریزه ریزه کرده که آن را تف دهند و سپس از آن خوراک سازند یا در کوزه ای کرده سر آن را محکم بندند و در مواقع ضرورت از آن جهت تهیه خوراک استفاده کنند و این عمل در ده های ایران متداول است، گوشت بریان
فرهنگ لغت هوشیار
زمین کند گرمخانه، لانه کبوتر، کازه شکارگر، کوماچدان تنورکوماچ پزی گرمخانه، کازه شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
گرده قرص گرده: قرصه ای نان، قرص جرم (خورشید و ماه و غیره) : ز آتش لاله شمال سوخت سحر گه بخور قرصه خورشید را لخلخه کرد از بخار (عمادی. گنج شخن 311: 1) یا قرصه زر. آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمله
تصویر قرمله
گیسوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروصه
تصویر قروصه
زبان گزیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمشه
تصویر قرمشه
تباهاندن تباه کردن، به دست آوردن فراهم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
((قُ مِ))
گوشتی که آن را خرد و در روغن تفت می دهند تا بتوان برای مدتی آن را نگه داری و استفاده کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرمطه
تصویر قرمطه
((قَ مَ طَ یا طِ))
تنگ و باریک نوشتن، نزدیک نهادن گام
فرهنگ فارسی معین
گوشت ریز سرخ کرده جهت نگاهداری طولانی که اصل آن قورماتق
فرهنگ گویش مازندرانی