جدول جو
جدول جو

معنی قرمشه - جستجوی لغت در جدول جو

قرمشه
(رَ تَ)
تباه گردانیدن، گرد آوردن چیزی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قرمشه
تباهاندن تباه کردن، به دست آوردن فراهم کردن
تصویری از قرمشه
تصویر قرمشه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گوشت ریزکرده که آن را تف داده و نگه می دارند و یا از آن خوراک درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(قُ مَ / مِ)
نوعی خورش که مرکب است از گوشت خردکرده و سبزی و لوبیا و غیره. قرمه سبزی.
- قرمه کردن، تکه تکه کردن. قیمه کردن. خرد کردن
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
جای بریدن از بینی شتر، پوست پارۀ بریدۀ آونگان گذاشته جهت نشان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
پوست پاره ای که از بینی ستور بریده و آونگان گذارند جهت نشان، نشانی است که بر تیر قمار نمایند مانند قرم شتر را، جامه ای که بدان فرش را پاک کنند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
باریک نوشتن. (منتهی الارب). و آن لغتی است در قرمطه. (اقرب الموارد) ، گام نزدیک نهاده رفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرمطه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
به قرماص درآمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرماص و قرمص شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تنگ و باریک نبشتن خط، نزدیک نهادن گام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ می یَ)
گره اصل حلقۀ بینی شتر که از موی و غیر آن سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قرامی ّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ لَ)
یکی قرمل. درختی است سست و بی خار که زیر پا بشکند، و بدان مثل زده شده است: ذلیل عاذ بقرمله، یعنی خود خوار است و پناه به ذلیلی دیگر برده است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
دهی است جزء دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری ترکمان و 8 هزارگزی شوسۀ تبریز به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است و 637 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
مردم آمیخته از هر جنس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
مردم آمیخته از هر جنس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) : فی الدار قرمش من الناس، ای اخلاط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَمْ مَ)
آنکه بخورد هر چیزی را، مردم بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ مِ شَ سَیْ یِ اَ)
نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصرشیرین میان چشمه سفید و ماهیدشت، در 591هزارگزی طهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مفردقرم: یک چنارگون قرمه پارسی ترکی گشته غرمج پختنی است ازگوشت و روغن وارزن این واژه را برهان سیاهدانه دانسته سیاهدانه غرمج است 0 خورشی که اکنون غرمه (یاقرمه) گویند همان غرمج است گدک زیچک گوشت ریزه ریزه کرده که آن را تف دهند و سپس از آن خوراک سازند یا در کوزه ای کرده سر آن را محکم بندند و در مواقع ضرورت از آن جهت تهیه خوراک استفاده کنند و این عمل در ده های ایران متداول است، گوشت بریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمش
تصویر قرمش
مردم درآمیخته همه جورمردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریشه
تصویر قریشه
پنیرآب نرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمطه
تصویر قرمطه
خط زیبا و دقیق نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمله
تصویر قرمله
گیسوبند
فرهنگ لغت هوشیار
((قُ مِ))
گوشتی که آن را خرد و در روغن تفت می دهند تا بتوان برای مدتی آن را نگه داری و استفاده کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرمطه
تصویر قرمطه
((قَ مَ طَ یا طِ))
تنگ و باریک نوشتن، نزدیک نهادن گام
فرهنگ فارسی معین
آواز مرغ تخم گذار
فرهنگ گویش مازندرانی
گوساله ای که بیش از دو سال داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
گوشت ریز سرخ کرده جهت نگاهداری طولانی که اصل آن قورماتق
فرهنگ گویش مازندرانی
غرش خشم آلود سگ
فرهنگ گویش مازندرانی