جدول جو
جدول جو

معنی قرقور - جستجوی لغت در جدول جو

قرقور
(قُ)
کشتی دراز یا بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از کشتی عجمی است که عرب نیز نام آن را در ادبیات خود به کار برده است:
قرقور ساج ساجه مطلّی
بالقیر و الضبات زنبری.
(المعرب جوالیقی ص 271)
لغت نامه دهخدا
قرقور
خارکداراز ماهیان
تصویری از قرقور
تصویر قرقور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرقر
تصویر قرقر
سخنان درشت و زیر لبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض
قرقر کردن: سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، قرقر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرقرو
تصویر قرقرو
کسی که بسیار قرقر می کند، بسیار انتقاد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرقر
تصویر قرقر
صدای چرخ یا دولاب، هنگام چرخیدن، صدای لولای در، هنگام باز و بسته شدن، املای دیگر واژۀ غرغر
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
می. (منتهی الارب). خمر. (اقرب الموارد). رجوع به قرقف و قرقف شود، درم. (منتهی الارب). درهم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
به معنی فرفور است که تیهو باشد و آن مرغی است شبیه به کبک. (برهان). مصحف فرفور است. رجوع به فرفور شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بطنی است در ماسبذان از نواحی جبل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بنائی است دراز که کودکان بسنگریزه ها برآرند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بناء من حجاره طویل یبنیه الصبیان و الناطور علی هیاءه مخروط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
شهری است از اعمال کسکر که بین واسط و بصره و اهواز واقع است. (معجم البلدان). صاحب قاموس آن را از توابع کسکر دانسته، و آن سرزمینی است که قصبۀ آن واسط است. فاضلی گوید: واسط شهری بوده که حجاج بن یوسف آن را بنیادکرده در میان کوفه و بصره و به همین جهت به واسط موسوم شده و اکنون خراب است، و کسکر ولایتی است از گیلان و در آن پشمینه بافند که بدل ماهوت است و اواسطالناس از آن جبه و بالاپوش کنند و متداول و معروف است، و انسب این است که قرقوبی که جامه ای است بافتۀ این ولایت باشد نه واسط که سالهاست ویران است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیابان فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قرقوس شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بچۀ سگ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
زمین هامون سفت نرم ستبر بی گیاه. و گاه است که بیرون آمده است از او آب سوزندۀپلیدی که گویا پاره ای آتش است و بلند و آرمیده میباشد. (شرح قاموس). بیابان فراخ درشت تابان بی گیاه برآمدنگاه آب گرم پلید، گویا پرکالۀ آتش است، کلمه ای است که بدان بزغاله ای را وقت توبره نمودن خوانند، و نیز سگ را بدان خوانند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ قا رِ)
آواز بکن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). اسم فعل است بمعنی امر، و آن شاذ است، چه از رباعی مجرد بنا شده است. (اقرب الموارد). و این کلمه معدول از قرقر بمعنی صوت است، و از رباعی جز لفظ قرقار وعرعار لفظ دیگری معدول نشده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تلوسۀ خرما است که به شیرازی نارونه نامند که وعاء طلع نخل باشد، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن واقع در 20000 گزی جنوب خاور داران و7000 هزارگزی راه داران به سمندگان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی، هوای آن معتدل. 271 تن سکنه دارد. محصول آن غلات آبی و دیمی، کتیرا و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
نام جد ابومحمد عبدالله بن عمر بن احمد بن قرض حافظ راوی است. وی از علی بن محمد بن منصور هاوی روایت کند و ابوالحسین محمد بن احمد بن جمیع غسانی از او روایت دارد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
به یونانی زعفران را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آب خنک. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ثبات و قرار ورزیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، آرمیدن. (منتهی الارب)، خنک گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) .روشن چشم گردیدن. (ترجمان ترتیب عادل)، سپری شدن گریه، دیدن آنچه آرزوی دیدن آن را دارند. (منتهی الارب). گویند: قرّت عینه قروراً و قرهً (ق ر / ق ر ر) ، خنک گردید، سپری شد گریه، یا دید آنچه آرزوی آن داشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بانگ شتر و کبوتر، اسم است قرقره را، نوعی از آوند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرقر
تصویر قرقر
پوست روی، زمین هموار نادرست نویسی غرغر: آوای شکم، غرولند زیرلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرور
تصویر قرور
آب خنک، اشک شادی ایستادگی، آرمیدن، خنک شدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقو
تصویر قرقو
از ریشه پارسی کرکم (زعفران) زعفران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروقر
تصویر قروقر
پارسی است غروغر آسمان غرمبه تندر
فرهنگ لغت هوشیار
بانگ شتر، بانگ کبوتر بانگ شتر کبوتر کبوتر بغدادی: زاغ پاسرخ و تهو باشد و دراج سفید اردهی فاخته و مخلفهای قرقار. (بسحاق اطعمه. استانبول 11)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقوص
تصویر قرقوص
توله سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقوف
تصویر قرقوف
درم همرس، می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقور
تصویر فرقور
فرفور تیهو از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروقر
تصویر قروقر
((قَ رُّ قُ))
تندر، آسمان غرنبه
فرهنگ فارسی معین
از اصوات است، صدای کلاغ
فرهنگ گویش مازندرانی