جدول جو
جدول جو

معنی قرقصه - جستجوی لغت در جدول جو

قرقصه
(رَ بی ی)
خواندن سگ بچه. گویند: قرقص بالجرو، خواند سگ بچه را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرقسه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرقره
تصویر قرقره
استوانه ای با دو انتهای پهن که به دور آن نخ پیچیده شده باشد، قاب یا ماسورۀ چرخان که برای پیچیدن نخ یا طناب یا فیلم یا نوار یا امثال آن ها به کار می رود
چرخ نصب شده روی محوری با دورۀ برآمده برای حمل تسمۀ تخت یا دورۀ شیاردار برای حمل طناب یا تسمۀ جناغی یا زنجیر، پولی، املای دیگر واژۀ غرغره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرصه
تصویر قرصه
گرده، گرد، گردۀ نان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرقره
تصویر قرقره
خندۀ بلند، قهقهه
فرهنگ فارسی عمید
(قُ صَ)
یک قرص. کلیچه، گردۀ آفتاب. (منتهی الارب). و رجوع به قرص شود:
گرچه محور سپرد قرصۀ خور
قرص خور بین که به محور سپرند.
خاقانی.
حربا منم تو قرصۀ شمسی روا بود
گر قرص شمس نور به حربا برافکند.
خاقانی.
قرصۀ خورشید که صابون توست
شوخ کن جامۀ پرخون توست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ صَ)
آن جای که برقصند: مرقصۀ صوفیه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عُ قُ صَ / عُ رَ قِ صَ)
یکدانه عرقص. (از اقرب الموارد). رجوع به عرقص شود
لغت نامه دهخدا
(فُ قُ)
حصاری است از اعمال دانیه در اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بچۀ سگ را خواندن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ صَ)
قصقص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصقص شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
گریختن و از جنگ پشت دادن خروس. و یا صواب با سین است نه صاد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، در گریز نشاندن باز را، در گریز نشستن وی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). و این فعل هم لازم و هم متعدی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
به قرماص درآمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرماص و قرمص شود
لغت نامه دهخدا
(رُ بیْ یَ)
هر دو دست را زیر هر دو پای بستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نوعی از جماع که گرد کند هر دو طرف زن را چندان که دست و پایش با هم بسته شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ بَ)
آواز شکم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُبْ بَ)
گوشت پارۀ شکار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ رَ)
لقب هازل نعمان بن منذر
لغت نامه دهخدا
(رُ)
سگ را خواندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و این به باء متعدی شود. (منتهی الارب). قرقصه. رجوع به قرقصه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شَکْ کی)
گام نزدیک نهادن، سخن زودزود و پیوسته گفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
دهی است جزء دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری ترکمان و 8 هزارگزی شوسۀ تبریز به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است و 637 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
قارقا. دهی جزء دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری سراب و 12000 گزی شوسۀ سراب به تبریز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی معتدل است. سکنۀ آن 702 تن. آب آن از نهر و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ را صَ)
واحدقراص. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قراص شود
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را صَ)
نشکنج گیرنده، سرزنش کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بدغذاگردیدن. شیرزده شدن. گویند: قرقم الصبی، بدغذا شد کودک و شیرزده گردید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قروصه
تصویر قروصه
زبان گزیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقره
تصویر قرقره
صدا کردن شکم، قهقهه، بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقعه
تصویر قرقعه
لاک پشت
فرهنگ لغت هوشیار
گرده قرص گرده: قرصه ای نان، قرص جرم (خورشید و ماه و غیره) : ز آتش لاله شمال سوخت سحر گه بخور قرصه خورشید را لخلخه کرد از بخار (عمادی. گنج شخن 311: 1) یا قرصه زر. آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقمه
تصویر قرقمه
شیر زدگی در کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
(گویش گیلکی) این واژه که اینک به جای (دوجین) به کارمی رود همان کراسه (دفتر) از ریشه پهلوی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقبه
تصویر قرقبه
گوشت پاره آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقره
تصویر قرقره
((قِ قِ رِ))
قرقره، چرخی که ریسمان دور آن پیچیده می شود برای بالا کشیدن چیزی، غرغره
فرهنگ فارسی معین
بوبین، چرخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماسوره که داخل مکو است و دور آن نخ پیچیده شود، از وسایل.، نوعی درخت جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی