جدول جو
جدول جو

معنی قرقس - جستجوی لغت در جدول جو

قرقس
(قِ قِ)
گلی است که بدان مهر کنند، و به فارسی جرجشت گویند. (المعرب جوالیقی ص 270)
لغت نامه دهخدا
قرقس
(قَ قَ)
گوشتی است همچون عصب که در دهان رحم روید، به تابستان دراز و به زمستان کوتاه شود. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
قرقس
(قِ قِ)
پشه ریزه. (منتهی الارب). چیزی است پشه مانند که بدان جرجس گویند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قرقس
پشه سالک پشه سالک پشه شنی پشه ریزه
تصویری از قرقس
تصویر قرقس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرقف
تصویر قرقف
خمر، می، شراب، آب سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرقی
تصویر قرقی
پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، قوش، باشه، سیچغنه، باشق، بازک، واشه، بازکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرقر
تصویر قرقر
صدای چرخ یا دولاب، هنگام چرخیدن، صدای لولای در، هنگام باز و بسته شدن، املای دیگر واژۀ غرغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرقر
تصویر قرقر
سخنان درشت و زیر لبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض
قرقر کردن: سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، قرقر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(قُ قُ)
کوهی است نزدیک مکه نزدیک معدن البرام و یسوم. برخی آن را قدقد نامند، ولی کندی قدقد را جای دیگری داند
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
دهی از دهستان چری بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 43 هزارگزی شمال باختری قوچان. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 56 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، تریاک و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام دو کوه است در یمن. (منتهی الارب) (آنندراج). نام کوهی است در یمن. (ناظم الاطباء). آل قراس، کوههای خنک و سرد یا چند پشته است در اطراف سراه و مائد. (منتهی الارب) (آنندراج). نام چندین کوه خنک و سرد نزدیک سراه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سخت و ستبر از شتر و جز آن. (از اقرب الموارد). قراسیه. رجوع به قراسیه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام پسر سالم غنوی شاعر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ قِ)
حشفه. (اقرب الموارد). سر نره تا جای ختنه. (منتهی الارب). حشفه الذکر. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَل ل)
رجوع به مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
پیراهن زنان، جامه ای است بی آستین. ج، قراقل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
می. (منتهی الارب). خمر. (اقرب الموارد). اسم است برای آن، یا صفت است که به جای اسم نشیند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: اعذب الاسماء الطلاء و الطفها السلاف و اخفّها المدام و اقبحها القرقف و افضلها الراح لاشتقاقها من الروح لملائمتها وامتزاجها بها. (منتهی الارب) ، پرنده ای است کوچک. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
می. (منتهی الارب) ، پرنده ای است کوچک، و گویند که آن را قرقب خوانند. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
کاغذ. (منتهی الارب). رجوع به قرطاس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
می. (بحر الجواهر). قرقف. رجوع به قرقف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن واقع در 20000 گزی جنوب خاور داران و7000 هزارگزی راه داران به سمندگان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی، هوای آن معتدل. 271 تن سکنه دارد. محصول آن غلات آبی و دیمی، کتیرا و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
نام جد ابومحمد عبدالله بن عمر بن احمد بن قرض حافظ راوی است. وی از علی بن محمد بن منصور هاوی روایت کند و ابوالحسین محمد بن احمد بن جمیع غسانی از او روایت دارد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ قَ)
وادیی است در بلاد روم، و نام آن در شعر ابوتمام و بحتری آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
سگ را خواندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و این به باء متعدی شود. (منتهی الارب). قرقصه. رجوع به قرقصه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ)
کاغذ. (منتهی الارب). رجوع به قرطاس شود
لغت نامه دهخدا
لاتینی تازی گشته نفج (کاغذ) رخنه لاتینی تازی گشته نفج (کاغذ) رخنه لاتینی تازی گشته نفج (کاغذ) رخنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقب
تصویر قرقب
شکم، مرغ چرخ ریسک ازپرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسقس
تصویر قسقس
شیربیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقر
تصویر قرقر
پوست روی، زمین هموار نادرست نویسی غرغر: آوای شکم، غرولند زیرلبی
فرهنگ لغت هوشیار
می سرد، آب سرد مرغ چرخ ریسک (این واژه راخاقانی درچکامه مسیحائیه ظورده) محمدمعین این واژه را دگرگشته قرفس که تازی گشته لاتینی است می داند که برابرپارسی آن ابدام (جسم) است می شراب. (قرقف)، خاقانی در قصیده مسیحائیه گوید: سه اقنوم و سه قرقف را ببرهان بگویم مختصر شرح موفا. (خاقانی. عبد 27) درباره این کلمه حدسهای مختلف زده اند که دو وجه زیرا هم آنهاست: الف - مارگیلوث نوشته: احتمال می دهد کلمه ای که خاقانی استعمال کرده محرف کلمه یونانی باشد (نظیر فیلقوس) که نویسندگان نصاری آنرا به معنی متن کتاب مقدس بکار می بردند... محتمل است منظور از سه متنی که خاقانی در تایید عقیده تثلیث می خواست شرح کند رساله اول قدیس یوحنا بندهای 8 7 6 باشد، مینورسکی این تعبیر را عالی می داند. ب - تعبیر فوق هر چند نیکوست اما کاملا با سه اقنوم مذکور در بیت وفق نمی دهد. و در صورت صحت نسخه اصل ظاهرا فرقف باید باشد، نگارنده احتمال می دهد که این کلمه محرف قرفس (بمعنی جسم جسد) است که بغلط قرقس شده و در کتابت قرقس به فرقف تحریف گردیده. در صورت صحت این حدس سه قرفس سه تجسم و سه مظهر است (وجود علم حیات) برای سه اقنوم که عبارتند از: اب و ابن و روح القدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقل
تصویر قرقل
جامه بی آستین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقو
تصویر قرقو
از ریشه پارسی کرکم (زعفران) زعفران
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی واشک (گویش مازندراین) قرغوی از پرندگان پرنده ایست شکاری از دسته بازها که جثه اش از باز معمولی (قوش) کوچکتر است و پرهای پشتش قهوه یی و پرهای شکمش روشن و مایل بخاکستری است و رنگ پرهای دمش متناوبا قهوه یی روشن و سیر خاکستری است. در حدود 40 گونه از این پرنده شکاری ناشناخته شده که در سراسر کره زمین زندگی می کنند. قرقی با وجود کوچکی جثه بسیار تیزپر و چابک است. چون مرتبا بجوجه دیگر پرندگان یا تخم آنها حمله می کنند و همچنین آفت پرندگان کوچک از قبیل گنجشک و کبوتر است جزو پرندگان مضر و زیان آور محسوب می شود و بهمین جهت بمنظور حفظ نسل پرندگان مفید این پرنده را شکار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقف
تصویر قرقف
((قَ قَ))
می، شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرقی
تصویر قرقی
((قِ))
باز، پرنده شکاری
فرهنگ فارسی معین