جدول جو
جدول جو

معنی قرظان - جستجوی لغت در جدول جو

قرظان
(قُ رَ)
قلعه ای است به زبید. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قربان
تصویر قربان
(پسرانه)
چیزی که بوسیله آن به خدا تقرب یابند، قربانی، فدایی، نزدیک شدن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قربان
تصویر قربان
ظرفی که در آستانۀ پر شدن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قربان
تصویر قربان
ذبح کردن حیوانی حلال گوشت مانند گاو، گوسفند و شتر در راه خدا و صدقه دادن گوشت آن
عنوانی احترام آمیز در خطاب به آقایان
قربانی
جعبه ای که کمان را درآن می گذاشتند، کماندان
قربان کردن: ذبح کردن حیوانی حلال گوشت مانند گاو، گوسفند و شتر در راه خدا و صدقه دادن گوشت آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قران
تصویر قران
قرار گرفتن دو ستاره در یک برج و یک درجه،
در دورۀ قاجار و پهلوی واحد پول ایران معادل ریال، کلمۀ قران در معنی واحد پول ایران از وقتی متداول شد که نام فتحعلی شاه را در سکه ها السلطان صاحب قران ضرب کردند و مردم آن سکه ها را سکۀ صاحب قران نامیدند و بعد به تدریج تبدیل به قران گردید،
به هم نزدیک شدن، نزدیک شدن دو چیز به یکدیگر
قران سعدین: نزدیک شدن دو ستارۀ سعد مانند مشتری و زهره در یک برج
قران نحسین: نزدیک شدن دو ستارۀ نحس مانند زحل و مریخ در یک برج
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
ام قردان، جایی میان ران و سم ستور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
جمع واژۀ قراد. (منتهی الارب). رجوع به قراد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ رَ)
ده کوچکی است از دهستان بوزی بخش شادگان شهرستان خرم شهر واقع در 30 هزارگزی شمال خاوری شادگان و یکهزار گزی شمال راه اتومبیل رو شادگان به ایستگاه گرگر. سکنۀآن 40 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). شیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ تُ)
موضعی است. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ رَ)
بامداد و شبانگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ حَلْ لَ)
جائی است در دیار بنی جعده از بنی عامر که مالک بن صمصامۀ جعدی در شعر خود از آن یاد کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
اقلیمی است در روم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و گاه قرمان خوانده شود. (اقرب الموارد). شهری است در ترکیه. نام قدیم آن لارندا است. این شهر در جنوب شرقی قونیه در فاصله 57000 گزی آن قرار گرفته و خاندان قرمان اغلو در قرن چهاردهم میلادی آن را پایتخت خود گردانیدند. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رَآ)
نخست گیاه خوردن گرفتن ستور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، به ضعف و سستی خوردن. (منتهی الارب). الاکل الضعیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرد دیوث که دیگری را در زن خود شریک کرده باشد. (منتهی الارب). قرمساق. غرزن. کشخان
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را)
شیشه. آبگینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
ناحیه ای است در سراه از بلاد دوس که در آن حادثه ای واقع شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دریازن. ج، قراصین (دریازنان، دزدان دریایی)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
داهیه، خوی گیر، زین یا جل شتر که پالان بر زیر آن نهند. (منتهی الارب). قرطاط. رجوع به قرطاط شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
عید قربان، عید اضحی. گوسفندکشان. روز دهم ذیحجه الحرام است. و یکی از روزهای بزرگ و اعیاد باعظمت اسلامی است. در این روز حاجیان در منی ̍ نزدیک مکه گوسفند قربانی کنند:
تیر مژگان و کمان ابرویش
عاشقان را عید قربان میکند.
؟
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد که در 30 هزارگزی شمال باختری مشهد و دوهزارگزی شمال کشف رود واقع است. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. 9 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. این ده را به اصطلاح محلی کلاته قربان نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مخلافی است به یمن و آن را مخلاف قیظان نامند و آن نزدیک به ذی جبله است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قارظین. لقب دو تن که هر دو یا یکی از آن دو به نقل اساطیر به جستجوی برگ درخت سلم شدند و برنگشتند: 1- یذکربن عنزه بود. 2- عامر بن رهم، و این مثل شد: الاآتیک او یؤب القارظ العنزی. (منتهی الارب) (تتمه صوان الحکمه ص 19) : نیایم تا قارظ عنزی بازنگردد:
بهر تنی که می اندر شود غمش بشود
چنانکه باز نیاید چو قارظ عنزی.
منوچهری.
... در جهان آواره شد و ثانی فقید ثقیف و ثالث قارظین گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی 1272 ص 378).
رجوع به قارظ عنزی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قروان
تصویر قروان
میان پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرعان
تصویر قرعان
جمع قرعا، زنان کل زنان بی مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرصان
تصویر قرصان
دزد دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردان
تصویر قردان
جمع قراد، کنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
نجنگیده: مرد، غارچک گونه ای از سماروغ ها زخم وزیلی زخمین گونه ای قارچ سفید رنگ کوچک است و بنظر می آید یکی از قارچهای تیره بازیدیومیست ها و از دسته آمانیت ها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرتان
تصویر قرتان
بام وشام بامدادوشبانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیزی که بوسیله آن بسوی خداوند تقرب پیدا کنند، و روز دهم ذیحجه که حجاج در مکه قربانی میکنند عیداضحی یا عید قربان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قران
تصویر قران
((قِ))
واحد پول ایران در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی و آن مسکوکی نقره بود به وزن 24 نخود، معادل یک ریال کنونی
یک قران را دو قران کردن: با زحمت بسیار سودی به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قران
تصویر قران
((قِ))
به هم نزدیک شدن، به هم پیوستن، اجتماع دو سیاره در یک برج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قربان
تصویر قربان
((قَ))
کمان دان، جای کمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قربان
تصویر قربان
((قُ))
هرچیزی که به وسیله آن به خداوند تقرب جویند، عنوانی برای نشان دادن ارادت و اخلاص به فردی که دارای مقام مهمی است، صدقه، تصدق
قربان صدقه کسی رفتن: کنایه از اظهار محبت و اخلاص و ارادت کردن به کسی، اصرار و التماس
فرهنگ فارسی معین
برخی، تصدق، فدا، نثار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریال، واحد پول
فرهنگ گویش مازندرانی