جدول جو
جدول جو

معنی قرطیه - جستجوی لغت در جدول جو

قرطیه
(قَ / قُ طی یَ)
نوعی از شتران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بخشی از پردۀ صلبیه که در جلو چشم قرار دارد و کاملاً شفاف است و نور را به سهولت از خود عبور می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبطیه
تصویر قبطیه
قبطی، نوعی پارچۀ کتانی سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرطه
تصویر قرطه
جامۀ کوتاه بی آستر، پیراهن
فرهنگ فارسی عمید
(قُ حِ)
آبی است میان حاجر و معدن نقره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ بَ)
کوردوبا. شهری است در آرژانتین و مرکز صنعت و زراعت است. (المنجد). این شهر کنار نهر بریمیرو قرار دارد و در آن دانشگاه و رصدخانه است. جمعیت آن به سال 1954 میلادی سیصدهزار نفر بوده است. این شهر به سال 1573 میلادی بنیاد شد. (الموسوعه العربیه)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
بر زمین به گردن افکندن کسی را. (منتهی الارب). صرع بر قفا. (اقرب الموارد) ، بر زمین انداختن. (منتهی الارب) ، استخوان شتر کشته بریدن، سخت دویدن، گریختن، خشم گرفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ شی یَ)
نسبت مؤنث است به قریش که نام طائفه یا مردی است. (معجم البلدان). رجوع به قریش و قریشی شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ شی یَ)
نوعی از اظفارالطیب
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است در سواحل حمص، و آن دورترین و آخرین توابع آن است و در کنار حلب و انطاکیه قرار گرفته، و بعضی از سرشناسان آن ده در حلب به سر میبرند و به آنان بنوقرشی میگویند و مردم گمان میبرند که از طایفۀ قریشند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ می یَ)
گره اصل حلقۀ بینی شتر که از موی و غیر آن سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قرامی ّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ فَ)
قرطف. (اقرب الموارد). رجوع به قرطف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ / یِ)
رجوع به پرده شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ناحیه ای است در یمامه. (منتهی الارب). حفصی گوید: از نواحی یمامه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بیرونی گوید: هر قاطیه یک من و ربع من است. (الجماهر ص 36)
لغت نامه دهخدا
(شَ طی یَ)
یا شرطیه. تأنیث شرطی. فرگروی. (ناظم الاطباء).
- جملۀ شرطیه. (اصطلاح نحو). رجوع به شرط شود.
- شرطیۀ متصله، فرگروی پیوسته. (از ناظم الاطباء).
- شرطیۀ منفصله، فرگروی واگشته. (ناظم الاطباء).
- قضیۀ شرطیه. (اصطلاح منطق). رجوع به قضیه و شرط شود.
- قضیۀ شرطیۀ متصله. رجوع به قضیۀ متصله شود.
- قضیۀ شرطیۀ منفصله. رجوع به قضیه و شرط شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
بنشانه رسیدن و رسانیدن. گویند: رمی فقرطس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ طَلْ لَ)
تنگبار خر. (منتهی الارب). عدل حمار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کرته پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ طی یَ)
اللغه قبطیه، لغت قدیمی مصر است که در عهد خاندان فرعون رواج داشت و آن شاخه ای از لغت های حامی است که زبان یونانی پس از فتح اسکندر جای آن را در امور رسمی دولتی و نیز در شهرها گرفت، ولی مردم عوام و ده نشینان آن را نگه داشتند و بشاخه هائی منشعب گردید. (مهمترین آنها صعیدیه و بحیریه و فیومیه است). از آن لغت، لغت قبطی بوجود آمد که دارای مفردات یونانی و ابجد یونانی است. زبان قبطی از رواج افتاده و فقط لهجۀ بحیریۀ آن در معابد و کنیسه ها شیوع دارد. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(پَ طَ یَ)
نام شهر و ولایتی. (شعوری ج 1 ص 249). شاید مراد پارت است
لغت نامه دهخدا
(قِ طی یَ)
ماریۀ قبطیه، دختر شمعون مادر ابراهیم سریۀ آن حضرت صلی الله علیه و سلم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِطی یَ)
تأنیث قبطی. رجوع به قبطی شود
لغت نامه دهخدا
(قُ / قِ طی یَ)
ثیاب قبطیه، جامۀ کتان سپید منسوب به قبط. و ضم آن بر خلاف قیاس است. ج، قباطی و قبّاطی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ)
چیز اندک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قرطیط شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چیز اندک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بلا و سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). شهری است در اندلس، و آن غیر از قرطبه است. این شهر در توابع ریّه است و مردمی شایسته دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سامه دار زبانزد کرویز (منطق) مونث شرطی، قضیه ایست که حکم در آن معلق بر شرطی باشد مثلا اگر آفتاب بتابد روز است. مقابل قضیه حملیه. یا شرطیه متصله. قضیه ایست که حکم در آن بر اتصال حصول نسبت امری باشد بر فرض وقوع امری دیگر مثلا اگر آفتاب بر آید روز روشن باشد، در مقابل شرطیه منفصله که حکوم حکم منوط بعدم حصول امر است مانند این عدد یا زوج است یا فرد که زوج بودن معلق بر فرد بودن است و بلعکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریطه
تصویر قریطه
سرخس آبی از گیاهان سرخس آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطبه
تصویر قرطبه
برزمین انداختن، گریختن، سخت دویدن، خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنیه
تصویر قرنیه
قسمتی از پرده صلبیه که در جلو چشم قرار دارد و شفاف است
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قبطی وابسته به قبط مونث قبطی. یا ثیاب قبطیه. کتان سپید منسوب به قبط. توضیح ضم آن بر خلاف قیاس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطی
تصویر قرطی
جلف، لوس، دشنامی است پسران و مردان جوان را
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کرته گونه ای پیراهن کرته: قرطه بگشای و زمانی بنشین پیش و بگوی روی بنمای که امروز چنین داردروی. (انوری چا. تبریز 371)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنیه
تصویر قرنیه
((قَ یِّ))
لایه شفافی که در جلو چشم قرار دارد و نور را از خود عبور می دهد
فرهنگ فارسی معین