جدول جو
جدول جو

معنی قرضمه - جستجوی لغت در جدول جو

قرضمه
(رَ)
بریدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گرفتن. (منتهی الارب) : هو یقرضم کل شی ٔ، یأخذه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قرضمه
بریدن، گرفتن
تصویری از قرضمه
تصویر قرضمه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گوشت ریزکرده که آن را تف داده و نگه می دارند و یا از آن خوراک درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(قِ ضِ)
پدر قبیله است از مهره بن جیدان، و یا فرضم به فاء است نه قاف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بدغذاگردیدن. شیرزده شدن. گویند: قرقم الصبی، بدغذا شد کودک و شیرزده گردید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
جای بریدن از بینی شتر، پوست پارۀ بریدۀ آونگان گذاشته جهت نشان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
پوست پاره ای که از بینی ستور بریده و آونگان گذارند جهت نشان، نشانی است که بر تیر قمار نمایند مانند قرم شتر را، جامه ای که بدان فرش را پاک کنند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
روی آوردن به کارزار و حمله کردن بر دشمن. (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شعر هیچکاره گفتن. (منتهی الارب). شعر ردی گفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
شکستن، بریدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ / مِ)
نوعی خورش که مرکب است از گوشت خردکرده و سبزی و لوبیا و غیره. قرمه سبزی.
- قرمه کردن، تکه تکه کردن. قیمه کردن. خرد کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
گرد کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قرضب اللحم فی البرمه قرضبه، گرد کرد آن را در دیگ. (منتهی الارب) ، پراکندن و پریشان کردن چیزی را. و این از اضداد است، بریدن، تمامۀ گوشت را خوردن، دویدن، چیزی خشک خوردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ ضِ ءَ)
یکی قرضی ٔ. (اقرب الموارد). رجوع به قرضی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). شهری است در اندلس، و آن غیر از قرطبه است. این شهر در توابع ریّه است و مردمی شایسته دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
پوست پارۀ بریدۀ آونگان گذاشته از بینی شتر، نان سوخته ای که در تنور بماند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عیب، کرکرۀ شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنجم سپل شتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
آنچه به کرانۀ دندان گزند و خورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: ماذقت قضمه، ای مایقضم علیه، ای شیئاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
طائر رضمه. نعت است از رضم به معنی ثابت و برجا ماندن مرغ در پریدن. (منتهی الارب). مرغ ثابت و برجا. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
یکی رضم. به معنی سنگ بزرگ که در عمارت بر هم نهند. (آنندراج). یکی رضم و رضم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). سنگ بزرگ. ج، رضام. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
مفردقرم: یک چنارگون قرمه پارسی ترکی گشته غرمج پختنی است ازگوشت و روغن وارزن این واژه را برهان سیاهدانه دانسته سیاهدانه غرمج است 0 خورشی که اکنون غرمه (یاقرمه) گویند همان غرمج است گدک زیچک گوشت ریزه ریزه کرده که آن را تف دهند و سپس از آن خوراک سازند یا در کوزه ای کرده سر آن را محکم بندند و در مواقع ضرورت از آن جهت تهیه خوراک استفاده کنند و این عمل در ده های ایران متداول است، گوشت بریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرضم
تصویر قرضم
پوست انار درپوست پیرایی به کارمی رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرزمه
تصویر قرزمه
بدسرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرضبه
تصویر قرضبه
پراکندن، گردکردن ازواژگان دوپهلو، بریدن، دویدن، خشکبارخوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقمه
تصویر قرقمه
شیر زدگی در کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
((قُ مِ))
گوشتی که آن را خرد و در روغن تفت می دهند تا بتوان برای مدتی آن را نگه داری و استفاده کرد
فرهنگ فارسی معین
استقراض، دین، قرض، وام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوشت ریز سرخ کرده جهت نگاهداری طولانی که اصل آن قورماتق
فرهنگ گویش مازندرانی