جدول جو
جدول جو

معنی قرزمه - جستجوی لغت در جدول جو

قرزمه
(رَ)
شعر هیچکاره گفتن. (منتهی الارب). شعر ردی گفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قرزمه
بدسرایی
تصویری از قرزمه
تصویر قرزمه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزمه
تصویر رزمه
بقچۀ لباس، بستۀ رخت، پشتوارۀ جامه، لنگۀ بارقماش
فرهنگ فارسی عمید
گوشت ریزکرده که آن را تف داده و نگه می دارند و یا از آن خوراک درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ مَ / مِ)
رزمه. بقچۀ بزرگ. (فرهنگ خطی). بوقچۀرخت. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (غیاث اللغات) (از برهان). بستۀ قماش. (آنندراج) (از شعوری ج 2 ص 15). بقچه. (یادداشت مؤلف). بلغنده. (دهار) (یادداشت مؤلف) :
زایر کز آنجا بازگردد برد
دیبا به تخت و رزمه و زر به من.
فرخی.
با جامۀ زری زرد چون شنبلید
با رزمۀ سیمی پاک چون نسترن.
فرخی.
صد و سی هزار از خز و پرنیان
دوصد رزمه، نوحلۀ چینیان.
اسدی.
کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون
گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش.
ناصرخسرو.
ز لاله باغ همه پر ز رزمۀ حله
ز سبزه باغ همه پر ز تودۀ مینا.
مسعودسعد.
اگر پیش از دارو خوردن کاری کند با رنج، چون چیزی گران فرا بار نهادن یا رزمه بستن و گشادن یا لختی ریاضت قوی کردن... مقصود تمامترحاصل شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
فراش صنع و قدرت او گسترد بساط
از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش.
سوزنی.
گر همه یک بدره زر بودت و یک رزمه ثیاب.
انوری (از آنندراج).
از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم
دستم سمنستان و برم لاله زار کرد.
خاقانی.
ز بوی زلفش با باد بیضۀ عنبر
ز نقش رویش در آب رزمۀ دیبا.
؟ (از فرهنگ خطی).
فایق که روی رزمه و طراز حله و عمده حمله بود در اثناء آن حال فروشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 177).
رومی و زنگیش چو صبح دورنگ
رزمۀ روم داد و بزمۀ زنگ.
نظامی.
زنی بیامد و مرا بگرفت که رزمۀ جامۀ من برده ای نگاه کردند کنیزکی می آمد و رزمۀ جامه می آورد. (تذکره الاولیاء عطار). از برقه وموصل و بغداد هر سال هزار و اند رزمه ابریشم فرستاده بیاوردی. (تاریخ طبرستان).
کهنه پیرایان صنع از بهر نوعهدان باغ
رزمه ها از کارگاه روم و ششتر بسته اند.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان).
، یک لنگه بار و اسباب قماش. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). لنگه یعنی یک عدل بار. (فرهنگ خطی). یک لنگه بار و اسباب قماش را نیز گفته اند و بعضی گویند این لغت عربی است و به کسر اول است. (برهان) :
صد رزمۀ فضل بار بسته
یک مشتریم نه پیش دکان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ مَ)
قزمه. (اقرب الموارد). رجوع به قزمه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
مؤنث قزم. گویند: هی قزمه، یعنی زن فرومایه. (از اقرب الموارد). رجوع به قزمه و قزمه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زِ مَ)
قزمه. (اقرب الموارد). رجوع به قزمه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ مَ)
مؤنث قزم. کوتاه بالا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: رجل قزمه و امراءه قزمه، ای قصیر و قصیره. (اقرب الموارد) ، خرداندام ناکس بی خیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ / مِ)
نوعی خورش که مرکب است از گوشت خردکرده و سبزی و لوبیا و غیره. قرمه سبزی.
- قرمه کردن، تکه تکه کردن. قیمه کردن. خرد کردن
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
سخت گزیدن. دندان فروبردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نیمروز خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). در نیمروز خوردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَسْوْ)
از حلق فروبردن. (منتهی الارب) (آنندراج) : قلزمه، ابتلعه. (اقرب الموارد). فروبردن است، مثل تقلزم. (شرح قاموس) ، ملامت کردن، بانگ کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، ناکس بودن. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
توک ساختن زن موی را بالای سر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بدغذاگردیدن. شیرزده شدن. گویند: قرقم الصبی، بدغذا شد کودک و شیرزده گردید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
شکستن، بریدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بریدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گرفتن. (منتهی الارب) : هو یقرضم کل شی ٔ، یأخذه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). شهری است در اندلس، و آن غیر از قرطبه است. این شهر در توابع ریّه است و مردمی شایسته دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
پوست پارۀ بریدۀ آونگان گذاشته از بینی شتر، نان سوخته ای که در تنور بماند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عیب، کرکرۀ شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنجم سپل شتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ هََ)
بازگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لعنت کردن، پر کردن، چنانکه خنور را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
جای بریدن از بینی شتر، پوست پارۀ بریدۀ آونگان گذاشته جهت نشان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
پوست پاره ای که از بینی ستور بریده و آونگان گذارند جهت نشان، نشانی است که بر تیر قمار نمایند مانند قرم شتر را، جامه ای که بدان فرش را پاک کنند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
رزمه. پشتوارۀ جامه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه در یک جامۀ استوار و فراهم کرده شود. (از اقرب الموارد) ، ضرب شدید. ج، رزم، رزم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ زَ)
یک مشت از هر چیزی. (منتهی الارب). قریب یک مشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرزم
تصویر قرزم
قلزم بنگرید به قلزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرزه
تصویر قرزه
مشتی یک مشت
فرهنگ لغت هوشیار
مفردقرم: یک چنارگون قرمه پارسی ترکی گشته غرمج پختنی است ازگوشت و روغن وارزن این واژه را برهان سیاهدانه دانسته سیاهدانه غرمج است 0 خورشی که اکنون غرمه (یاقرمه) گویند همان غرمج است گدک زیچک گوشت ریزه ریزه کرده که آن را تف دهند و سپس از آن خوراک سازند یا در کوزه ای کرده سر آن را محکم بندند و در مواقع ضرورت از آن جهت تهیه خوراک استفاده کنند و این عمل در ده های ایران متداول است، گوشت بریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلزمه
تصویر قلزمه
سرزنش، بانگ کردن، اوباردن اوباریدن، فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرضمه
تصویر قرضمه
بریدن، گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقمه
تصویر قرقمه
شیر زدگی در کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
پشتواره ای جامه پلونده بلغنده (بقچه) هدایت در فرهنگ ناصری می نویسد: (رزمه فارسی است در لغت عربی نیز آورده اند) بوقچه رخت بسته لباس، لنگه بار قماش و اثاثه پشتواره. یا روی رزمه اصطلاحی است که در مورد تفوق و رجحان کسی بر دیگری استعمال شود (نسائم الاسحار 183 ببعد)
فرهنگ لغت هوشیار
((قُ مِ))
گوشتی که آن را خرد و در روغن تفت می دهند تا بتوان برای مدتی آن را نگه داری و استفاده کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزمه
تصویر رزمه
((رَ مِ))
بقچه لباس
فرهنگ فارسی معین
اندک
فرهنگ گویش مازندرانی