جدول جو
جدول جو

معنی قردوحه - جستجوی لغت در جدول جو

قردوحه(قُ حَ)
مهرۀ گلو که در گلوی کودکان مراهق برآید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قردوحه
مهره گلو
تصویری از قردوحه
تصویر قردوحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مردوده
تصویر مردوده
ویژگی زن طلاق داده شده که به خانۀ پدر بازگشته است، تاریک و متروک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
چرخ، ارابه، گاری، هر چیز شبیه چرخ که دور خود بچرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرلوحه
تصویر سرلوحه
نام یا عنوانی که بالای نامه یا صفحۀ کتاب بنویسند، تذهیب و نقش و نگار که در قدیم در بالای نخستین صفحۀ کتاب خطی رسم می کردند و گاه نام کتاب را هم در آن می نوشتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کردوسه
تصویر کردوسه
دستۀ بزرگ سوار یا اسب، در علم زیست شناسی دو استخوان که با یک مفصل به هم متصل شده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
سعد. قاتل قتیبه بن مسلم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ حَ)
ستایش و آنچه بدان ستایش کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج). مدیح. (اقرب الموارد). ج، امادیح. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
رجوع به امدوحه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لِ)
آشی است مانند کاچی و آنرا از آرد میده پزند. (برهان قاطع). طعامی است مانند کاچی که بعربی سخینه گویند و مردم درویش میخورند. (شمس اللغات). آردوله. آردهاله، بیرون شدن آب از سر ظرفی. ارذام قصعه، لبریز شدن کاسه و جز آن. بی-رون شدن آب از سر کاسه. (منتهی الأرب) ، ارذام برخمسین و جز آن، از پنجاه درگذشتن عمر و مانند آن
لغت نامه دهخدا
(اُ حَ)
طنابی دولا بر بالائی آویخته باشد که بر آن نشینند و در هوا آیند و روند. ریسمانی که هر دو سر آن بدرختی یا جائی بندند و کودکان در آن نشینند و ازین طرف بدان طرف روند. ریسمانی است که از جانبی آویزند و زنان و کودکان و دختران بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (منتهی الارب). تاب. کاز. بانوج. بازپیچ. بادپیچ. (آنندراج). رجاحه. مرجوحه. جان بازی. (آنندراج). وازینج. (خلاص). نرموره. بژموره. لوکانی. غناوه. اورک و بزبان گیل هلاچین گویند. ج، اراجح (زمخشری) ، اراجیح. (مهذب الاسماء). رجوع به وازینج شود.
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کشیدن ستور و جز آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قود شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از عشقه و لبلاب است که بر درخت پیچد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دهی از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. واقع در 11 هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 1500 گزی شوسۀ میانه به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگۀ معتدل است. سکنۀ آن 272 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به گفت بر خود چیزی را ثابت کردن. گویند: قردح الرجل، اذا قرّ بما یطلب منه. (منتهی الارب) ، رام و خوار شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ دُ حَ)
مهره گلو مانا به جوز که در گلوی کودک مراهق برآید. (منتهی الارب). مهرۀ حلقوم که در گلوی کودکان مراهق برآید، و آن را سیب باباآدم گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کپی دفزک بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
درشتی سخن. (منتهی الارب). کلام استوار. (از اقرب الموارد) ، خط میان پشت، سر مرد، سر کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه در کرانه های حله باشد از خرما. (منتهی الارب). قطعۀادیم از خرما، مانند کردیده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قردوس. رجوع به قردوس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دا)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
زمین درشت بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
گوشۀ شکاف کوه. ج، قرادیع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ)
نام یکی از لغویین و نحویین است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وردوکه
تصویر وردوکه
خانه ای که باچوب و علف پوشیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردوده
تصویر مردوده
مونث مردود جمع مردودات
فرهنگ لغت هوشیار
ارابه گاری گردون: بگردونه ها بر چه مشک و عبیر چه دیبا و دینار و مشک و حریر، ارابه ای که توپ را حمل کند: توپهای بزرگ سنگ انداز را که در گنجه بود بنیروی اقبال شاهی از آب کر گذرانیده باعرابه و گردونه باردوی معلی آورد. یا گردونه داود. بنات النعش کبری، نعش (از بنات النعش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربوله
تصویر قربوله
پاپیتال پیچک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرلوحه
تصویر سرلوحه
آنچه بالای نامه کتیبه در ورودی و مانند آن نگارند عنوان، اصل اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امدوحه
تصویر امدوحه
ستایه (مدیحه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجوحه
تصویر ارجوحه
بادپیچ تاب، آلاکلنگ، دشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردحه
تصویر قردحه
زینه گری بازسازی جنگ افزار، سیب آدم، رام گشتن خوارشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردوح
تصویر قردوح
کپی بزرگ سگسر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردیده
تصویر قردیده
کشک پشت درآدمی، بالای کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرلوحه
تصویر سرلوحه
((~. لَ حَ یا حِ))
عنوان، اصل، اساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
((گَ نِ))
ارابه، گاری، چرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
محوطه
فرهنگ واژه فارسی سره