جدول جو
جدول جو

معنی قرانیس - جستجوی لغت در جدول جو

قرانیس
(قَ)
اوائل توجبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اوایل سیل با غثاء. (از اقرب الموارد). اوایل توجبه با آنچه آورد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرابین
تصویر قرابین
کارابین، نوعی تفنگ لوله کوتاه سرپر، قرابین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراریط
تصویر قراریط
قیراط ها، واحد اندازه گیری وزن الماس و جواهرات، جمع واژۀ قیراط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرانین
تصویر عرانین
عرنین ها، بینی ها، مهترها و شریفهای قوم، جمع واژۀ عرنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرادیس
تصویر فرادیس
فردوس ها، باغ ها، بستان ها، بهشت ها، جمع واژۀ فردوس
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
جمع واژۀ قردوس و آن نام پدر طایفه ای است در یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
اعمال برانیه ظاهراً اعمال مقدماتی صنعت کیمیا و یا بمعنی کیمیای بمعنی اعم (شیمی) است. (یادداشت مؤلف). ج، برانیات: دبیس ممن یتعاطی الصناعه و اعمال البرانیات. (ابن ندیم). کتاب الافصاح و الایضاح فی برانیات لابن سلیمان. (ابن الندیم). کتاب الجامع برانیات لابن سلیمان. (ابن الندیم). و اما اصحاب الاعمال البرانیه فیزعمون انه لایمکن قلعه... (مفردات ابن بیطار) ، تأمل کردن. اندیشیدن: مرد که برایستاد نیافت در خود فرو گذاشتی چه چاکران ببیستگان خوار را خود عادت آنست که چنین کارها را بالا دهند واز عاقبت نیندیشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 158)، گرد آمدن: ابن برقی در کتاب آورده است که: وثب عمر الی اتان فنکحها، معنی آن این است که روزی عمر بخری برایستاد. (نقض الفضائح ص 274)
لغت نامه دهخدا
از برانی بمعنی خارج.
- مدینه البرانیه، مقابل مدینه الداخله. ظاهر البلد.
، بخاطر. بهر. (ناظم الاطباء). از بهر. لاجل. من اجل. (یادداشت بخط مؤلف). ل. را. از قبل. از آنروی. بخش. (یادداشت بخط مؤلف) :
نوردبودم تا ورد من مورد بود
برای ورد مرا ترک من همی پرورد.
کسایی.
برای مهمی وی را بجایی فرستاده آمد. (تاریخ بیهقی).
فدای جان تو گر من تلف شوم چه عجب
برای عید بود گوسفند قربانی.
سعدی.
بسان چشم که گرید برای هر عضوی
غمی به هر که رسد میکند ملول مرا.
راضی.
- امثال:
اگر برای من آب ندارد برای تو نان دارد.
برای خالی نبودن عریضه.
برای هر نخور یک بخور پیدا میشود.
- برای آتش بردن آمدن، مرادف آتش گرفتن و رفتن. (ازآنندراج). هیچ توقف نکردن:
شوخی که مباح داندم خون خوردن
آمد چو پس از هزار عذر آوردن
بنشست زمانی و دلم با خود برد
گویا آمد برای آتش بردن.
فیروزآبادی (آنندراج).
- برای خویش بودن، خود مطلب بودن و تنها منتفع شدن در کاری. (آنندراج) :
الطاف نیست اینهمه بودن برای خویش
سود است سود با تو شریک زیان ما.
ظهوری (آنندراج).
- برای فلان را، بهرفلان را. مزید علیه برای فلان و بهر فلان. (آنندراج) :
بی جرم اگرچه ریختن خون بود گناه
تو خون من بریز برای ثواب را.
خسرو (آنندراج).
، علامت تخصیص و گاه با ’را’ علامت تخصیص مؤکدشود. (یادداشت مؤلف) :
هران مثال که توقیع تو بر آن نبود
زمانه طی نکند جز برای خنی را.
انوری.
پیش پیکان دو شاخش از برای سجده را
شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا.
خاقانی.
من نیز اگرچه ناشکیبم
روزی دو برای مصلحت را
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالۀ کار خویش گیرم.
سعدی.
- از برای خدا، سوگند با خدای: گفت از برای خدا میخوانم گفت از برای خدا مخوان. (گلستان).
، از پی. (یادداشت بخط مؤلف). پی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قران. پول معادل بیست شاهی پول سیاه. رجوع به قران شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قلنسوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلنسوه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شدائد امور. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دوده ای است از ازد که به بصره آمدند و در محله ای از آن سکونت کردند و آن محل بنام آنان نامیده شد. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام کتابی از افلاطون. (عیون الانباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دروازه ای است در بصره که به طایفۀ قردوس منسوب است و راویانی بدان نسبت دارند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قرطاس. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ را نی یَ)
منسوب به برانی. و رجوع به برانی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طُ)
سرسام تیز را گویند خاصه، و سرسام تیز آماس غشاء دماغ باشد نه آماس گوهر دماغ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ورم وآماس حجاب و ورم دماغ باشد. (برهان). سرسام حاد. (ابوعلی سینا). یقال قرانیطس للورم الحار فی حجاب الدماغ الرقیق و الغلیظ دون جرمه. و سمی به لأنه یضر من قرنطیس و هو الذهن و الرأی. (ابوعلی سینا، مقاله ثالثه فی اورام الرأس از کتاب ثالث قانون چ طهران). ورم و آماس حجاب و ورم دماغ. (آنندراج). سرسام گرم
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قرنوص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرنوص شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
درختی است کوهی. برش همچو زیتون قابض است و مجفف و مدمل جهت ریشهای بزرگ و پرگوشت کننده زخمهای ریزه. (منتهی الارب) (از آنندراج). نام درختی کوهی که میوۀ آن سرخ وقابض است. (ناظم الاطباء). نام درختی است بزرگ، و آن در کوههای سردسیر روید. برگ آن مانند برگ آزاددرخت و میوۀ آن شبیه به زیتون باشد لیکن درازتر از زیتون است و چون برسد سرخ شود. اسهال را بغایت نافع است. (برهان). درختی است بزرگ در کوهستان سردسیر روید و ورق وی مانند ورق زیتون آزاددرخت بود و ثمر وی مانند زیتونی دراز و چون نارسیده بود سبز بود و چون رسیده گردد سرخ گردد مانند خون، و آن را خورند و در طعم وی عفوصتی تمام بود و طبیعت آن گرم و قابض بود و موافق اسهال شکم و قرحۀ امعاء بود و چون در طبخ کنند و بخورند و در نمک آب نهند مانند زیتون و رطوبتی که از ورق وی چون تر بود حاصل گردد بسوزانند و بر قوبا مالند نافع بود. (از اختیارات بدیعی). زقال اخته است. (تحفۀ حکیم مؤمن). راهن. آل. سرخک. قرنوس. طاقدانه
لغت نامه دهخدا
تصویری از قراصیا
تصویر قراصیا
یونانی تازی گشته آلبالو گیلاس از گیاهان آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
مرزیهیدن مرخشگان زبانزد اخترماری (مرخشه نحس) یونانی تازی گشته زغال اخته از گیاهان زغال اخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطیس
تصویر قراطیس
جمع قرطاس، رخنه ها، کاغذها
فرهنگ لغت هوشیار
قرابینه فرانسوی تازی گشته توفک تفنگ کوچک، جمع قربان، همنشینان برخیان قسمی تفنگ کوتاه و سبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدامیس
تصویر قدامیس
جمع قدموس، شتران بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباریس
تصویر قباریس
لاتینی تازی گشته کبر از گیاهان کبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراسیا
تصویر قراسیا
آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فردوس، از رشته اوستایی پردیسگان بهشت ها باغ های بهشتی باغ بوستان، جمع فرادیس، بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
انگشتو گونه ای افروشه (حلواء) نوعی حلوای سخت و لزج که آن را مانند قبیطا سازند با مغز و بی مغز و با قیچی آن را باندازه یک گلوله یا بزرگتر برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرانیطس
تصویر قرانیطس
یونانی تازی گشته آماس دماغ ورم جرم دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غرنوق، جوانان زیبا کلنگ ها کاکل ها جمع غرنوق. یا غرانیق علی. اصنام بتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرانیه
تصویر عرانیه
آبخیز، میانه دریا، کوهه کند آنچه کوهه (موج) به کنارافکند، پرآبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراغیس
تصویر طراغیس
یونانی برهنه جو از دارو ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرابیس
تصویر قرابیس
جمع قربوس، کوهه زین ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرانی
تصویر قرانی
قرآن را بقرائت خواندن پول معادل بیست شاهی، پول سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرانین
تصویر عرانین
جمع عرنین، پیشوایان شایسته
فرهنگ لغت هوشیار