جدول جو
جدول جو

معنی قراطی - جستجوی لغت در جدول جو

قراطی
(قَ طی ی)
نسبت است به قراطه که از بلاد اندلس میباشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرایی
تصویر قرایی
زهد ورزیدن، برای مثال فتادم در میان دردنوشان / نهادم زهد و قرایی به در باز (عطار۵ - ۳۳۳)، ای برآورده سر کبر از گریبان نفاق / نه به رعناییت یار و نه به قرایی قرین (سنائی۲ - ۲۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرمطی
تصویر قرمطی
قرامطه، فرقه ای از اسماعیلیه پیرو حمدان بن اشعث، ملقب به قرمط که مدت صد سال در قلمرو خلفای عباسی ایجاد فتنه و آشوب کردند
فرهنگ فارسی عمید
(قَ طُ)
ماءالعسل را نامند و آن عسل قلیل است که طبخ کرده شود با ماء کثیر. ماءالعسل ساذج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ماءالعسل ساذج است. صاحب اسرار الطب گفته عسل قلیل است که به آب بسیار پخته باشند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُ حی ی)
آنکه بود و باش قریه را لازم گرفته باشد و گاهی بسوی بادیه نرود و گویند: انت قراحی من الامر، یعنی تو خارج و بیرون هستی از کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه بود ونابودش قریه را لازم گرفته باشد، و گاهی به سوی بادیه نرود. (ناظم الاطباء) ، آنکه گاهی با مبارزان در رزمگاه حاضر نشده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که جنگ را مشاهده نکرده است. قرحان. (معجم البلدان). رجوع به قرحان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فی ی)
نسبت است به قرافه. (معجم البلدان). رجوع به قرافه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فی ی)
ابوالفضل جوهری از محدثان بود. (از معجم البلدان). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
احمد بن ابراهیم بن حکم بن صالح مکنی به ابودجانه قرافی منسوب است به قرافه که دوده ای است از معافر. وی از حرمله بن یحیی وزیر سعید اربلی و جز او حدیث کند و بطوری که ابن یونس گوید به سال 499 هجری قمری وفات کرده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ)
سوختگی آتش به چراغ که بباید انداخت. (مهذب الاسماء). آنچه از فتیلۀ دماغۀ چراغ بریده شود هنگامی که از جرم پوشیده شود، آنچه از کنارۀ فتیله سوخته شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ غُ)
شهری است در مغرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
جمع واژۀ قرطف. جامۀ مخمل که آن را قطیفه گویند. (آنندراج) ، گلیم های پرزدار. (ناظم الاطباء). و رجوع به قرطف شود
لغت نامه دهخدا
(سُطی ی)
سیف سراطی، شمشیر بران، بسیارخوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان دشت بخش سلوانا شهرستان ارومیه. واقع در 9هزارگزی شمال باختری سلوانا و 5هزارگزی شمال راه ارابه رو جرمی بدکار به ارومیه. موقع جغرافیایی آن دامنه، باطلاق و سردسیرو هوای آن سالم است. سکنۀ آن 83 تن میباشد. آب آن از چشمه و باطلاق و محصول آنجا غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را)
قرآن خوانی. قرائت قرآن. قرآن به قرائت خواندن:
فتادم در میان دردنوشان
نهادم زهد و قرائی ز سر باز.
عطار.
نمی ترسم که همچون خودنمایان
اسیر بند قرائی بباشم
اگر در جمع قرایان نشینم
ز سر تا پای رعنائی بباشم.
عطار
لغت نامه دهخدا
(قُرْ را وی ی)
نسبت است به قرّاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ وی ی)
قریه ای است از توابع نابلس، و موسوم است به قراوی بنی حسان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قران. پول معادل بیست شاهی پول سیاه. رجوع به قران شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
ج قرطس. (ناظم الاطباء). رجوع به قرطس شود، جمع واژۀ قرطس. (ناظم الاطباء). رجوع به قرطس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بُ)
ناحیه ای بود در سرمن رای. فراهم آمدنگاه اهل فساد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ طا)
جمع واژۀ ارطی و ارطاه
لغت نامه دهخدا
قراطیا و قراصیا به سریانی و یونانی خرنوب شامی است. (فهرست مخزن الادویه). محرف قراصیا است. رجوع به قراصیا و قراسیا شود
لغت نامه دهخدا
(خُ طا)
پیه که از بیخ گیاه لخ برآید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام کتابی از افلاطون. (عیون الانباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قرطاس. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ طِ)
بسیار برنده. (منتهی الأرب). قطّاع. (اقرب الموارد) ، شمشیر برنده و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قراطیس
تصویر قراطیس
جمع قرطاس، رخنه ها، کاغذها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرائی
تصویر قرائی
قرائت قرآن قرآن خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
از پیروان قرمط بی دین دربرداشتی نادرست یک تن از قرمطیان پیرو فرقه قرامطه، جمع قرامطه، مخالف مذهب و دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراچی
تصویر قراچی
ترکی ک کولی لوری
فرهنگ لغت هوشیار
درزی، گوشتفروش، پیشه ور، نای زن، شهرباش (دربخشی از مازندران) مزیر کارگر مزدبگیر کشاورزی (گویش مازندرانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطف
تصویر قراطف
جمع قرطف، آبچین ها، قطیفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرانی
تصویر قرانی
قرآن را بقرائت خواندن پول معادل بیست شاهی، پول سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراطی
تصویر سراطی
پرخور، بران شمشیر، تند رو: اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
خراشگری خراطین: پارسی تازی گشته خراتین خوی ناد هم آوای استاد شکند کرم خاکی از جانوران عمل و شغل خراط تراشیدن چوب و برابر ساختن آن، دکان خراط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطق
تصویر قراطق
((قَ طِ))
جمع قرطق یا قرطه. معرب کرته و کرتک. جامه یک لای بدون آستر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرمطی
تصویر قرمطی
((قَ مَ))
یک تن از قرمطیان، پیرو فرقه قرامطه، مخالف مذهب و دین
فرهنگ فارسی معین