- قراصه
- (گویش گیلکی) این واژه که اینک به جای (دوجین) به کارمی رود همان کراسه (دفتر) از ریشه پهلوی است
معنی قراصه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لت پاره
زن رقص کننده
استوارگردیدن محکم و استوار گردیدن
مؤنث واژۀ رقاص، آنکه شغلش رقصیدن است، پاندول ساعت
ویژگی هر چیر مستعمل و از کار افتاده، زر و سیم و پول اندک، هر چیز فلزی شکسته و خرده ریزه، ریزههای فلز که هنگام بریدن یا تراشیدن آن می ریزد
ترسو: زن پوست درخت
آشکار دزد
ریزه های زر وسیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد
آرامگاه
خویشاوندی بستگی نزدیکی مانند، خویش، دانای دریافت پارسی تازی گشته کراوه آوند شیشه ای شکم دار تنگ شیشه شراب صراحی، ظرف شیشه یی. یا قرابه زرین. آفتاب، قسمی صندوق
زبان گزیدگی
بابونه از گیاهان، گزنه از گیاهان، لگام تنگ یونانی تازی گشته آلبالو گیلاس بابونه
گرده قرص گرده: قرصه ای نان، قرص جرم (خورشید و ماه و غیره) : ز آتش لاله شمال سوخت سحر گه بخور قرصه خورشید را لخلخه کرد از بخار (عمادی. گنج شخن 311: 1) یا قرصه زر. آفتاب
قرائت در فارسی خونش، دانش خوانش نپی (قرآن)
گرده، گرد، گردۀ نان
قرص ها، محکم ها، سخت ها، آسوده ها، راحت ها، گرده نان ها، کلیچه ها، گرده ها، چیزهای گرد، جمع واژۀ قرص