جدول جو
جدول جو

معنی قراریط - جستجوی لغت در جدول جو

قراریط
قیراط ها، واحد اندازه گیری وزن الماس و جواهرات، جمع واژۀ قیراط
تصویری از قراریط
تصویر قراریط
فرهنگ فارسی عمید
قراریط
(قَ)
قاریط. دانۀ تمر هندی. (منتهی الارب). هستۀ تمر هندی. (ناظم الاطباء). حب تمر هندی. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ قیراط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قیراط شود
لغت نامه دهخدا
قراریط
(قَ)
گویند جایی است. (امتاع الاسماع ج 1 ص 9). و کان بعد ذلک یرعی (رسول الله) غثماً لاهل مکه علی قراریط. (امتاع الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حشره ای بالدار به رنگ سبز یا آبی که بیشتر روی گیاه های تازه می نشیند و سم خطرناکی دارد. اگر در غذا بیفتد آن را مسموم می کند، بیشتر به لفظ جمع نامیده می شود، آلاکلنگ، آله کلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرابین
تصویر قرابین
کارابین، نوعی تفنگ لوله کوتاه سرپر، قرابین
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
جایگاهی است در شش میلی واقصه که در بین عقبه و واقصه واقع است و خرابه ها و قبه های کوچک در آن مشاهده میشود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
اقراری، قبولی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤلف آتشکده آرد: از شاعران گیلان است و جوانی است مستعد که در خدمت خان احمدخان به رتق و فتق کارهای مردم همت می گماشته بعد از انقلاب حرکت کرده و به قزوین آمده. اسمش مولانانورالدین محمد است. این چند شعر از او انتخاب شد:
از آن چون صید ناوک خورده از پیشت گریزانم
که شاید شغل صیدم فارغت ازدیگران سازد.
*
ناورد تاب وداعش دل بی تاب ای کاش
که نهان بار سفر بندد و غافل برود.
*
مردم از نومیدی و شادم که نومید از تو ساخت
سختی جان دادنم امیدواران ترا.
*
مگر از خانه برون بود که شب در کویش
هیچ ذوقم به نگاه در و دیوار نبود.
*
من از جفاش نترسم ولی از آن ترسم
که عمر من به جفا کردنش وفا نکند.
*
از امتداد گردون شادم که میتوان کرد
بیگانه وار با او آغاز آشنائی.
*
نالۀ من گر اثری داشتی
یار ز حالم خبری داشتی
آنکه به من از همه دشمن تر است
کاش ز من دوست تری داشتی.
(آتشکدۀ آذر چ دکتر شهیدی ص 168)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بریت، بمعنی صحرا، و این لغتی است دربریه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به بریه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ری ی)
درزی. (منتهی الارب) (آنندراج). خیاط. (اقرب الموارد) ، نای زن. (منتهی الارب) (آنندراج). قصب زن. نایی. (از اقرب الموارد) ، مرد شهرباش که از کسی احسان نخواهد، هر پیشه ور. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
محمد بن احمد اسکافی مکنی به ابواسحاق (281- 357 هجری قمری) منشی محمد بن یاقوت بود. رجوع به خاندان نوبختی عباس اقبال ص 201 و 202 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
منسوب به قراریط. رجوع به قراریط شود
لغت نامه دهخدا
حب خروع است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
انگشتو گونه ای افروشه (حلواء) نوعی حلوای سخت و لزج که آن را مانند قبیطا سازند با مغز و بی مغز و با قیچی آن را باندازه یک گلوله یا بزرگتر برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذاریف
تصویر قذاریف
جمع قذروف، آک ها، آهوک ها، عیب ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرابیس
تصویر قرابیس
جمع قربوس، کوهه زین ها
فرهنگ لغت هوشیار
قرابینه فرانسوی تازی گشته توفک تفنگ کوچک، جمع قربان، همنشینان برخیان قسمی تفنگ کوتاه و سبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباریس
تصویر قباریس
لاتینی تازی گشته کبر از گیاهان کبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباریش
تصویر قباریش
کبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرارات
تصویر قرارات
خوراک سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراسیا
تصویر قراسیا
آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراصیا
تصویر قراصیا
یونانی تازی گشته آلبالو گیلاس از گیاهان آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطیس
تصویر قراطیس
جمع قرطاس، رخنه ها، کاغذها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطاط
تصویر قراطاط
ترکی قره طاط بنگرید به قره طاط قره طاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقاط
تصویر قراقاط
ترکی سیاه اخته از گیاهان، خسرودارو از گیاهان قره قاط
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ترپک هلناک آب کشک جوشیده ترف (گویش نایینی) ماده نیم جامد تیره رنگی است که در حقیقت جوشانده غلیظ شده آب کشک است و تهیه آن بدین طریق است که ماست را می جوشانندو پس از غلیظ شدن و بقوام آمدن آن را در کیسه ای پارچه یی می ریزند و آبهای تراوش شده از آن را در ظرفی جمع آوری می کنند. سپس آنچه درون کیسه است بصورت گلوله یا بیضی در می آورند و در آفتاب خشک میکنند و قروت و کشک ماستی نامند و آبی که چکیده و در ظرف جمع شده باشد در دیگ می ریزند و قدری شیر با آن می آمیزند و می جوشانند و پس از آنکه قوام گرفت بصورت قرص در می آورند و چون خشک شد شکننده و باصطلاح پوک است و ترشی مطلوب و مطبوعی دارد و آن موسوم است به ترف و آب قروت است. دیگر آنکه دوغ کره گرفته را می جوشانند و چون غلیظ شد در کیسه می ریزند و از ماده جنبی که در کیسه است کشک دوغی می سازند و از چکیده آن پس از جوشانیدن گلوله ها می سازند که سرخ تیره مایل به سیاهی است و ترشی آن تند و زبان گز است و این نوع را قراقروت و ترف سیاه نامند این است که معمول گوسفندداران در حدود طبس است. ترکیب قراقروت بیشتر از اسید لاکتیک و املاح محلول در آب است و ترشی قراقروت نیز به واسطه وجود مقادیر فراوان از همین اسید است قارقروت قره قروت ترپ ترف تلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراریت
تصویر فراریت
از ساخته های فارسی گویان نپایی نپایایی گریزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماریط
تصویر عماریط
جمع عمروط، دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضاریط
تصویر عضاریط
جمع عضروط، مزدوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراریح
تصویر ذراریح
جمع ذروح، کاغنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقراری
تصویر بقراری
بقراری که. از قراری که بشرحی که
فرهنگ لغت هوشیار
درزی، گوشتفروش، پیشه ور، نای زن، شهرباش (دربخشی از مازندران) مزیر کارگر مزدبگیر کشاورزی (گویش مازندرانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراریج
تصویر فراریج
جمع فروبج، جوجگان خانگی چوزگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراریح
تصویر ذراریح
((ذَ))
جمع ذراح و ذروح، نوعی حشره بالدار به رنگ آبی یا سبز. این حشره دارای دو شاخک و شش دست و پا و مفاصل متعدد است و سم شدیدی دارد، آله کلو
فرهنگ فارسی معین
کارگر قراردادی
فرهنگ گویش مازندرانی