جدول جو
جدول جو

معنی قرارگاه - جستجوی لغت در جدول جو

قرارگاه
جای آرام گرفتن و ساکن شدن، منزل، خانه، مسکن
تصویری از قرارگاه
تصویر قرارگاه
فرهنگ فارسی عمید
قرارگاه(قَ)
مسکن و منزل و خانه و مأوا. جایی که در آن قرار گیرند. جای استراحت و آرامش. آرامگاه. آنجا از خانه که محل استراحت و آرامش است. (ناظم الاطباء) :
اقبال مطیع و بخت منقاد
آمد به قرارگاه میعاد.
نظامی.
روزی که از این قرارگاهت
تدبیر بود به عزم راهت.
نظامی.
هر روز مسافری ز راهی
کردی بر او قرارگاهی.
نظامی.
ترا به کوی اجل هم قرار خواهد بود
قرارگاه تو دارالقرار خواهد بود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
قرارگاه
مسکن و منزل و خانه و ماوا
تصویری از قرارگاه
تصویر قرارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
قرارگاه
ستاد، مرکز، مقر، جایگاه، ماوا، مسکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرارنامه
تصویر قرارنامه
عهدنامه، در علم حقوق قرارداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرامگاه
تصویر آرامگاه
جای آرمیدن، محل آسایش، کنایه از گور، مزار، مقبره، جای اسکان، محل استقرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قربانگاه
تصویر قربانگاه
جای قربان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تعهدی معملاً کتبی که بر اساس آن دو یا چند شخص حقیقی یا حقوقی وظایف و حقوقی نسبت به هم در نظر می گیرند، عهدنامه، پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکارگاه
تصویر شکارگاه
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، نخجیرگاه، صیدگاه، متصیّد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
(زَرْ را)
زرادگه. جائی که زره سازند. (فرهنگ فارسی معین) ، زرادخانه. جایگاه ساز و برگ جنگ. سلاح خانه. محل نگهداری وسائل و مهمات جنگی:
تا دیدم آن دوات پراز کلک تیغ فعل
زرادگاه رستم دستان شناسمش.
خاقانی.
رجوع به زراد و زرادخانه شود
لغت نامه دهخدا
وطن، (محمود بن عمر ربنجنی)، موطن، مسکن، جای، جایگاه:
مگر کو بماند به نزدیک شاه
کند کشور و بومت آرامگاه،
فردوسی،
که ما را دل از بوم و آرامگاه
چگونه بود شاد بی روی شاه ؟
فردوسی،
بسازم بر این بوم آرامگاه
بمهر و وفای تو ای نیکخواه،
فردوسی،
همه کوهشان بود آرامگاه
چنین بود آئین هوشنگ شاه،
فردوسی،
ترا گنگ دژ باشد آرامگاه
نبیند مرا نیز شهر و سپاه،
فردوسی،
پسران موردبن سام واﷲ اعلم هم بر این شکل زمین مکران و کرمان به نام ایشان خوانند و آرام گاه بدین کشورها ساختند، (مجمل التواریخ)،
، مقر، مستقر:
که ایدر ترا باشد آرامگاه
هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه،
فردوسی،
خود آگاه نی خسرو از این گزند
نشسته به آرامگاه ارجمند،
فردوسی،
، محل آسایش، جای آمن، مأمن، آرامگه:
زمینی زراغن بسختی چو سنگ
نه آرامگاه و نه آب و گیاه،
بهرامی،
ترا تا نسازم سلیح و سپاه
نجویم خور و خواب و آرامگاه،
فردوسی،
همی راند یک ماه خود با سپاه
ندیدند از ایشان کس آرامگاه،
فردوسی،
کنی خانه تا زنده ای سال و ماه
وز آن پس کیت باشد آرامگاه ؟
اسدی،
گر از فتنه آید کسی در پناه
ندارد جز این کشور آرامگاه،
سعدی،
، خانه، منزل، خفتنگاه:
چنین تا شب تیره سر برکشید ...
چو رفتند هر کس به آرامگاه
پراندیشگان جان شاه و سپاه،
فردوسی،
فراز آوریدند بیمر سپاه
ز شادی بریدند و آرامگاه،
فردوسی،
، آبادی، آبادانی:
بپرسید از آن سر شبان، راه شاه
کز ایدر کجا یابم آرامگاه
چنین داد پاسخ که آبادجای
نیابی مگر باشدت رهنمای
ازیدر کنون چار فرسنگ راه
چو رفتی پدید آید آرامگاه
وز آن سوی پیوسته شد ده بده
بهر ده یکی نامبردار مه،
فردوسی،
، مهاد، (مجمل اللغه)، مهد، دارالقرار، سکن، (ربنجنی)، آرامگه، قرار، قرارگاه، محل آرامش:
... که چون رفت و آرامگاهش کجاست
نهان گشت از ایدر پناهش کجاست ؟
فردوسی،
، قبر، گور، مرقد، مدفن، دخمه،
- آرامگاه شیر، عرین، کنام
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. در 36هزارگزی جنوب مهاباد و 4هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است کوهستانی و معتدل است، 216 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی است. دستگاهی است بسیار قدیم و اصیل. این دستگاه جنبۀ پهلوانی و حماسی دارد و حرکت و پیشرفت را میرساند. مقدمۀ آن متین وموقر است و مویه و منصوری آن خون انگیز و مخالف آن شکایت آمیزست. مبارک باد، آواز محلی شاد و پرجنبش که درسراسر ایران در جشن های عروسی با هلهله و شادی می خوانند، در این دستگاه ساخته شده است و فواصل پی در پی و درجات آن از مایۀ ’دو’ بدین ترتیب است: ب. ب. + ط. ج. ط. ب. ب. + ط. ج. گوشه های دیگر این دستگاه عبارتند از: بدر، زابل، بسته نگار، مویه، حصار، پس حصار، معربد، مخالف، مغلوب، دوبیتی، کرشمه، حزین، خزان، حدی، ارجوزه، منصوری، ساربانک، پرپرستوک، شهرآشوب، حاشیه، لزگی، کنایه از کالبد عنصری باشد که از چهار عنصر ترکیب یافته است. (از آنندراج)
خانه چهارم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن چهار خال کعبتین باید. چهارخان. چارخان. رجوع به شش گاه و یک گاه شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
میعاد. موعد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ربیع. (مهذب الاسماء). فصل بهار. مقابل تابستانگاه یا پائیزگاه یا زمستانگاه. (از فرهنگ فارسی معین) :
عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با بختو.
رودکی (احوال و اشعار ج 3 ص 1068).
و بهارگاه سوی غزنین برویم. (تاریخ بیهقی). پژند... دربهارگاه پدید آید. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و چندان مدت که توقف می کرد به انتظار بهارگاه بود در بیابان آب و گیاه بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 80). و پادشاه زادگان و خویشان که در آن نزدیکی بودند تمامت در موافقت بهارگاه قراقورم چون ثریا جمع شدند. (جهانگشای جوینی). و بهارگاه ارغون آقا بارگاهی هزار میخی زر اندر زر و خرگاهی عالی. (تاریخ رشیدی). گوئیم لفظ هوادلیل بود بر سه معنی، با یکی هوای فصول سال چون تابستان و زمستان و بهارگاه و تیرماه. (هدایهالمتعلمین). و آنرا باید به بهارگاه ببرند تا دیگر باره برآید. (فلاحت نامه) ، سخن بیهوده نمودن
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ / مِ)
عهدنامه، شرطنامه، نامه ای که در قرار و مدار چیزی نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمارگاه
تصویر شمارگاه
دیوان محاسبات، دفتر خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریرگاه
تصویر سریرگاه
پایتخت
فرهنگ لغت هوشیار
خستگاه آرام جای، زهدان مسکن منزل ماوا، جایی که در آن استراحت کنند آرامگاه مقابل مستقر. یا قرارگاه نطفه. رحم زهدان، مجموع سازمانها و اعضایی که تحت نظر فرمانده یک واحد کار کنند و آن شامل ارکان ستاد مخابرات اردنانس دژبان و غیره است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهارگاه
تصویر بهارگاه
فصل بهار مقابل تابستانگاه پاییزگاه زمستانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرامگاه
تصویر آرامگاه
وطن، موطن، مسکن، گور، مزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرادگاه
تصویر زرادگاه
جایی که زره سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامگاه
تصویر خرامگاه
میعاد، موعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرارداد
تصویر قرارداد
دارای پایداری، تعیین شده، قول، پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزارگاه
تصویر مزارگاه
زیارتگاه، جای زیارت
فرهنگ لغت هوشیار
موضعی که از پس سر که قفا در آن است: پشت چو کیمخت سزای درفش چرم قفا گاه سزاوار کفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربانگاه
تصویر قربانگاه
جای قربانی کردن حیوانات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرارنامه
تصویر قرارنامه
شرط نامه، عهد نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکارگاه
تصویر شکارگاه
محل شکار، جای صید کردن، نخجیرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبه حماسی و پهلوانی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرامگاه
تصویر آرامگاه
جای آرمیدن، مجازاً به معنی گور، قبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرارداد
تصویر قرارداد
پیمان، عهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرامگاه
تصویر آرامگاه
مقبره، قبر، مدفن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قرارداد
تصویر قرارداد
پیمان نامه، پیمان
فرهنگ واژه فارسی سره