مسکن و منزل و خانه و مأوا. جایی که در آن قرار گیرند. جای استراحت و آرامش. آرامگاه. آنجا از خانه که محل استراحت و آرامش است. (ناظم الاطباء) : اقبال مطیع و بخت منقاد آمد به قرارگاه میعاد. نظامی. روزی که از این قرارگاهت تدبیر بود به عزم راهت. نظامی. هر روز مسافری ز راهی کردی بر او قرارگاهی. نظامی. ترا به کوی اجل هم قرار خواهد بود قرارگاه تو دارالقرار خواهد بود. سعدی
مسکن و منزل و خانه و مأوا. جایی که در آن قرار گیرند. جای استراحت و آرامش. آرامگاه. آنجا از خانه که محل استراحت و آرامش است. (ناظم الاطباء) : اقبال مطیع و بخت منقاد آمد به قرارگاه میعاد. نظامی. روزی که از این قرارگاهت تدبیر بود به عزم راهت. نظامی. هر روز مسافری ز راهی کردی بر او قرارگاهی. نظامی. ترا به کوی اجل هم قرار خواهد بود قرارگاه تو دارالقرار خواهد بود. سعدی
زرادگه. جائی که زره سازند. (فرهنگ فارسی معین) ، زرادخانه. جایگاه ساز و برگ جنگ. سلاح خانه. محل نگهداری وسائل و مهمات جنگی: تا دیدم آن دوات پراز کلک تیغ فعل زرادگاه رستم دستان شناسمش. خاقانی. رجوع به زراد و زرادخانه شود
زرادگه. جائی که زره سازند. (فرهنگ فارسی معین) ، زرادخانه. جایگاه ساز و برگ جنگ. سلاح خانه. محل نگهداری وسائل و مهمات جنگی: تا دیدم آن دوات پراز کلک تیغ فعل زرادگاه رستم دستان شناسمش. خاقانی. رجوع به زراد و زرادخانه شود
وطن، (محمود بن عمر ربنجنی)، موطن، مسکن، جای، جایگاه: مگر کو بماند به نزدیک شاه کند کشور و بومت آرامگاه، فردوسی، که ما را دل از بوم و آرامگاه چگونه بود شاد بی روی شاه ؟ فردوسی، بسازم بر این بوم آرامگاه بمهر و وفای تو ای نیکخواه، فردوسی، همه کوهشان بود آرامگاه چنین بود آئین هوشنگ شاه، فردوسی، ترا گنگ دژ باشد آرامگاه نبیند مرا نیز شهر و سپاه، فردوسی، پسران موردبن سام واﷲ اعلم هم بر این شکل زمین مکران و کرمان به نام ایشان خوانند و آرام گاه بدین کشورها ساختند، (مجمل التواریخ)، ، مقر، مستقر: که ایدر ترا باشد آرامگاه هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه، فردوسی، خود آگاه نی خسرو از این گزند نشسته به آرامگاه ارجمند، فردوسی، ، محل آسایش، جای آمن، مأمن، آرامگه: زمینی زراغن بسختی چو سنگ نه آرامگاه و نه آب و گیاه، بهرامی، ترا تا نسازم سلیح و سپاه نجویم خور و خواب و آرامگاه، فردوسی، همی راند یک ماه خود با سپاه ندیدند از ایشان کس آرامگاه، فردوسی، کنی خانه تا زنده ای سال و ماه وز آن پس کیت باشد آرامگاه ؟ اسدی، گر از فتنه آید کسی در پناه ندارد جز این کشور آرامگاه، سعدی، ، خانه، منزل، خفتنگاه: چنین تا شب تیره سر برکشید ... چو رفتند هر کس به آرامگاه پراندیشگان جان شاه و سپاه، فردوسی، فراز آوریدند بیمر سپاه ز شادی بریدند و آرامگاه، فردوسی، ، آبادی، آبادانی: بپرسید از آن سر شبان، راه شاه کز ایدر کجا یابم آرامگاه چنین داد پاسخ که آبادجای نیابی مگر باشدت رهنمای ازیدر کنون چار فرسنگ راه چو رفتی پدید آید آرامگاه وز آن سوی پیوسته شد ده بده بهر ده یکی نامبردار مه، فردوسی، ، مهاد، (مجمل اللغه)، مهد، دارالقرار، سکن، (ربنجنی)، آرامگه، قرار، قرارگاه، محل آرامش: ... که چون رفت و آرامگاهش کجاست نهان گشت از ایدر پناهش کجاست ؟ فردوسی، ، قبر، گور، مرقد، مدفن، دخمه، - آرامگاه شیر، عرین، کنام
وَطن، (محمود بن عمر ربنجنی)، موطن، مسکن، جای، جایگاه: مگر کو بماند به نزدیک شاه کند کشور و بومت آرامگاه، فردوسی، که ما را دل از بوم و آرامگاه چگونه بود شاد بی روی شاه ؟ فردوسی، بسازم بر این بوم آرامگاه بمهر و وفای تو ای نیکخواه، فردوسی، همه کوهشان بود آرامگاه چنین بود آئین هوشنگ شاه، فردوسی، ترا گنگ دژ باشد آرامگاه نبیند مرا نیز شهر و سپاه، فردوسی، پسران موردبن سام واﷲ اعلم هم بر این شکل زمین مکران و کرمان به نام ایشان خوانند و آرام گاه بدین کشورها ساختند، (مجمل التواریخ)، ، مقر، مستقر: که ایدر ترا باشد آرامگاه هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه، فردوسی، خود آگاه نی خسرو از این گزند نشسته به آرامگاه ارجمند، فردوسی، ، محل آسایش، جای آمن، مأمن، آرامگه: زمینی زراغن بسختی چو سنگ نه آرامگاه و نه آب و گیاه، بهرامی، ترا تا نسازم سلیح و سپاه نجویم خور و خواب و آرامگاه، فردوسی، همی راند یک ماه خود با سپاه ندیدند از ایشان کس آرامگاه، فردوسی، کنی خانه تا زنده ای سال و ماه وز آن پس کیت باشد آرامگاه ؟ اسدی، گر از فتنه آید کسی در پناه ندارد جز این کشور آرامگاه، سعدی، ، خانه، منزل، خفتنگاه: چنین تا شب تیره سر برکشید ... چو رفتند هر کس به آرامگاه پراندیشگان جان شاه و سپاه، فردوسی، فراز آوریدند بیمر سپاه ز شادی بریدند و آرامگاه، فردوسی، ، آبادی، آبادانی: بپرسید از آن سر شبان، راه شاه کز ایدر کجا یابم آرامگاه چنین داد پاسخ که آبادجای نیابی مگر باشدت رهنمای ازیدر کنون چار فرسنگ راه چو رفتی پدید آید آرامگاه وز آن سوی پیوسته شد ده بده بهر دِه یکی نامبردار مِه، فردوسی، ، مِهاد، (مجمل اللغه)، مهد، دارالقرار، سکن، (ربنجنی)، آرامگه، قرار، قرارگاه، محل آرامش: ... که چون رفت و آرامگاهش کجاست نهان گشت از ایدر پناهش کجاست ؟ فردوسی، ، قبر، گور، مرقد، مدفن، دَخمه، - آرامگاه شیر، عرین، کنام
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. در 36هزارگزی جنوب مهاباد و 4هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است کوهستانی و معتدل است، 216 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. در 36هزارگزی جنوب مهاباد و 4هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است کوهستانی و معتدل است، 216 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی است. دستگاهی است بسیار قدیم و اصیل. این دستگاه جنبۀ پهلوانی و حماسی دارد و حرکت و پیشرفت را میرساند. مقدمۀ آن متین وموقر است و مویه و منصوری آن خون انگیز و مخالف آن شکایت آمیزست. مبارک باد، آواز محلی شاد و پرجنبش که درسراسر ایران در جشن های عروسی با هلهله و شادی می خوانند، در این دستگاه ساخته شده است و فواصل پی در پی و درجات آن از مایۀ ’دو’ بدین ترتیب است: ب. ب. + ط. ج. ط. ب. ب. + ط. ج. گوشه های دیگر این دستگاه عبارتند از: بدر، زابل، بسته نگار، مویه، حصار، پس حصار، معربد، مخالف، مغلوب، دوبیتی، کرشمه، حزین، خزان، حدی، ارجوزه، منصوری، ساربانک، پرپرستوک، شهرآشوب، حاشیه، لزگی، کنایه از کالبد عنصری باشد که از چهار عنصر ترکیب یافته است. (از آنندراج) خانه چهارم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن چهار خال کعبتین باید. چهارخان. چارخان. رجوع به شش گاه و یک گاه شود. (یادداشت مؤلف)
یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی است. دستگاهی است بسیار قدیم و اصیل. این دستگاه جنبۀ پهلوانی و حماسی دارد و حرکت و پیشرفت را میرساند. مقدمۀ آن متین وموقر است و مویه و منصوری آن خون انگیز و مخالف آن شکایت آمیزست. مبارک باد، آواز محلی شاد و پرجنبش که درسراسر ایران در جشن های عروسی با هلهله و شادی می خوانند، در این دستگاه ساخته شده است و فواصل پی در پی و درجات آن از مایۀ ’دو’ بدین ترتیب است: ب. ب. + ط. جَ. ط. ب. ب. + ط. جَ. گوشه های دیگر این دستگاه عبارتند از: بدر، زابل، بسته نگار، مویه، حصار، پس حصار، معربد، مخالف، مغلوب، دوبیتی، کرشمه، حزین، خزان، حدی، ارجوزه، منصوری، ساربانک، پرپرستوک، شهرآشوب، حاشیه، لزگی، کنایه از کالبد عنصری باشد که از چهار عنصر ترکیب یافته است. (از آنندراج) خانه چهارم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن چهار خال کعبتین باید. چهارخان. چارخان. رجوع به شش گاه و یک گاه شود. (یادداشت مؤلف)
ربیع. (مهذب الاسماء). فصل بهار. مقابل تابستانگاه یا پائیزگاه یا زمستانگاه. (از فرهنگ فارسی معین) : عاجز شود از اشک و غریو من هر ابر بهارگاه با بختو. رودکی (احوال و اشعار ج 3 ص 1068). و بهارگاه سوی غزنین برویم. (تاریخ بیهقی). پژند... دربهارگاه پدید آید. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و چندان مدت که توقف می کرد به انتظار بهارگاه بود در بیابان آب و گیاه بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 80). و پادشاه زادگان و خویشان که در آن نزدیکی بودند تمامت در موافقت بهارگاه قراقورم چون ثریا جمع شدند. (جهانگشای جوینی). و بهارگاه ارغون آقا بارگاهی هزار میخی زر اندر زر و خرگاهی عالی. (تاریخ رشیدی). گوئیم لفظ هوادلیل بود بر سه معنی، با یکی هوای فصول سال چون تابستان و زمستان و بهارگاه و تیرماه. (هدایهالمتعلمین). و آنرا باید به بهارگاه ببرند تا دیگر باره برآید. (فلاحت نامه) ، سخن بیهوده نمودن
ربیع. (مهذب الاسماء). فصل بهار. مقابل تابستانگاه یا پائیزگاه یا زمستانگاه. (از فرهنگ فارسی معین) : عاجز شود از اشک و غریو من هر ابر بهارگاه با بختو. رودکی (احوال و اشعار ج 3 ص 1068). و بهارگاه سوی غزنین برویم. (تاریخ بیهقی). پژند... دربهارگاه پدید آید. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و چندان مدت که توقف می کرد به انتظار بهارگاه بود در بیابان آب و گیاه بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 80). و پادشاه زادگان و خویشان که در آن نزدیکی بودند تمامت در موافقت بهارگاه قراقورم چون ثریا جمع شدند. (جهانگشای جوینی). و بهارگاه ارغون آقا بارگاهی هزار میخی زر اندر زر و خرگاهی عالی. (تاریخ رشیدی). گوئیم لفظ هوادلیل بود بر سه معنی، با یکی هوای فصول سال چون تابستان و زمستان و بهارگاه و تیرماه. (هدایهالمتعلمین). و آنرا باید به بهارگاه ببرند تا دیگر باره برآید. (فلاحت نامه) ، سخن بیهوده نمودن
خستگاه آرام جای، زهدان مسکن منزل ماوا، جایی که در آن استراحت کنند آرامگاه مقابل مستقر. یا قرارگاه نطفه. رحم زهدان، مجموع سازمانها و اعضایی که تحت نظر فرمانده یک واحد کار کنند و آن شامل ارکان ستاد مخابرات اردنانس دژبان و غیره است
خستگاه آرام جای، زهدان مسکن منزل ماوا، جایی که در آن استراحت کنند آرامگاه مقابل مستقر. یا قرارگاه نطفه. رحم زهدان، مجموع سازمانها و اعضایی که تحت نظر فرمانده یک واحد کار کنند و آن شامل ارکان ستاد مخابرات اردنانس دژبان و غیره است