جدول جو
جدول جو

معنی قذی - جستجوی لغت در جدول جو

قذی
(رَ)
بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (منتهی الارب). رجوع به قذی شود
لغت نامه دهخدا
قذی
(رَ بَءْ)
بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قذت العین قذیا و قذیانا و قذیاو قذی ً، بیرون انداخت چشم خاشاک و خم را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا
قذی
(قَ)
زنان را باشد چنانکه مذی مردان را. کل ذکر یمذی و کل انثی تقذی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قذی
(قَ ذی ی)
رجل قذی العین، مردی که در چشم او خاشاک افتاده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قذی
(قِ ذا)
خاک باریک. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، اقذاء و قذی ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قذی
خاشاک در چشم یا در جام می، ریم زهدان خاشاک، جمع اقذاء
تصویری از قذی
تصویر قذی
فرهنگ لغت هوشیار
قذی
((قَ ذا))
خاشاک، جمع اقذاء
تصویری از قذی
تصویر قذی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلی
تصویر قلی
(پسرانه)
غلام، بنده، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند حسینقلی، حسنقلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غذی
تصویر غذی
غذا، آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک، خوردنی، خورش، برای مثال تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی - ۴۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوی
تصویر قوی
املای دیگر واژۀ قوا، نیرو ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وذی
تصویر وذی
مایعی که بعد از خروج منی بیرون می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وذی
تصویر وذی
مایعی که بعد از خروج منی بیرون می آید، وذیّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قذف
تصویر قذف
تهمت و افترا بستن، استفراغ کردن، دشنام دادن، پرتاب کردن، دور انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوی
تصویر قوی
توانا، نیرومند، زورمند، زیاد، موثق، استوار، موثر، سخت، مطمئن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ قَ ذا)
عقاب سخت گرسنه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شقذاء شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قذی شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ذَ عِ)
مصغر قذعمله. زن پست قامت فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قذعمله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ذی ی)
کسی که در چشم وی خاشاک افتاده باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ذَعِ مَ)
مصغر قذعمله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ ذی یَ)
عین قذیه، چشم خاشاک افتاده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
عین قذیه، چشم خاشاک افتاده. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ بالا شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابر که در پیش چشم پیدا و نمایان گردد، دور. (منتهی الارب) (آنندراج) : منزل قذیف، منزل دور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رذی
تصویر رذی
بیمارگران سخت بیمار، سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذی
تصویر عذی
کشت بارانخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذی
تصویر غذی
غذا: نفس حسی بخوردن ارزانیست غذی جان ز خوان بی نانیست. (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذی
تصویر بذی
بیهوده گو بد زبان بی شرم، بد زبان ناسزاگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذی
تصویر آذی
موج دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیعه
تصویر قذیعه
مونث قذیع دشنام ناسزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیفه
تصویر قذیفه
مونث قذیف و گروهه توپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیمه
تصویر قذیمه
بخشیده وا گذاشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیع
تصویر قذیع
سخن زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیف
تصویر قذیف
پرتابیده پرتاب شده، پرتابنده پرتاب کننده، دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذی
تصویر قاذی
آواره دور افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذی
تصویر آذی
خیزابه، کوهه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوی
تصویر قوی
نیرومند، زورمند
فرهنگ واژه فارسی سره