جدول جو
جدول جو

معنی قذا - جستجوی لغت در جدول جو

قذا
(قُ)
جمع واژۀ قذاءه. رجوع به قذاءه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قفا
تصویر قفا
پشت گردن، پس سر، پس، دنبال، پشت سر
قفا خوردن: پس گردنی خوردن
قفا زدن: پس گردنی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قذال
تصویر قذال
پس سر، پشت گردن میان دو گوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کذا
تصویر کذا
چنین، همچنین، چنین است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذا
تصویر حذا
ازا، برابر، رو به رو
فرهنگ فارسی عمید
(قَ ءَ)
خاشاک که در چشم افتد. ج، قذاء. جج، اقذاء
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قذاذه. رجوع به قذاذه شود، آنچه از بریدن پر افتد از پر مرغ و جز آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ ذَ)
تراشۀ زر و سیم و جز آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، قذاذات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُب ب)
پلید گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). و این از باب سمع و نصر وکرم هر سه آمده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قذروف. (منتهی الارب). به معنی عیب. (آنندراج). رجوع به قذروف شود
لغت نامه دهخدا
(قَذْ ذا فَ)
یکی قذّاف. (منتهی الارب). رجوع به قذاف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
تثنیۀ قذال. دو بستنگاه افسار اسب در پس پیشانی آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ مِ)
فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج). واسع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُذْ ذا قُذْ ذا)
کلمه ای که کودکان تازی در بازی گویند. قذّه قذّه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قذیفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مقاذاه. پاداش دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند: قاذتیه مقاذاتاً وقذاء، پاداش دادم آن را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قذّ جج اقذّ. (منتهی الارب). تیر باپرو تیر بی پر و هموار تراشیدۀ بی خم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَذْ ذا)
ترازو، برنشستنی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). مرکب و هر برنشستنی. (ناظم الاطباء) ، فلاخن. (منتهی الارب) (آنندراج). منجنیق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنچه بدان چیزی را دور اندازند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، قرب قذّاف، قرب با کوشش که در آن فتور نباشد. (منتهی الارب). قرب شبگیری است که صبح آن به آب رسند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
روض القذاف، موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پس سر. بناگوش. هو مابین نقرهالقفاء الی الاذن. (اقرب الموارد). ج، اقذله، بستنگاه افسار اسب در پس پیشانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، قذل و اقذله
لغت نامه دهخدا
(قُذْ ذا)
سپیدی هر دو کرانۀ سر یا موی آن از پیری، سپیدی بال مرغ، کلمه ای که کودکان عرب وقت بازی گویند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِذْ ذا)
جمع واژۀ قذّه به معنی کیک. (منتهی الارب) (آنندراج) :
یا ابتا ارقنی القذان
و النوم لاتألفه العینان
لغت نامه دهخدا
(قَ)
واحدقذی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قذی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اذا
تصویر اذا
چون برای آن که پس ناگاه رنجه کردن، رنجه شدن، رنجش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذاه
تصویر قذاه
خاشاک در چشم یا در جام می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذان
تصویر قذان
سپید مویی، سپید پری در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذا
تصویر حذا
روبرو شدن برابر شدن رویاروی بودن، برابر روبرو: (بحذاء منزل وی نزول کرد)، کفش، نعل، سم ستوران، جمع احذیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذاف
تصویر قذاف
منجنیق که از آن تیر و سنگ اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذام
تصویر قذام
بخشنده، پر آب چون چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذال
تصویر قذال
میان دو گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذاریف
تصویر قذاریف
جمع قذروف، آک ها، آهوک ها، عیب ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذاذه
تصویر قذاذه
تراشه سونش تراشیده موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذال
تصویر قذال
((قَ))
پس سر، بناگوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غذا
تصویر غذا
خوراک، خوراکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوا
تصویر قوا
نیروها
فرهنگ واژه فارسی سره