جدول جو
جدول جو

معنی قدیماً - جستجوی لغت در جدول جو

قدیماً
(نَ بَ زَ دَ)
سابقاً. از روزگار سابق. از روزگار پیشین. از زمان پیشین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیماز
تصویر قیماز
کنیز، خدمتکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
خامه، سرشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدنما
تصویر قدنما
آنچه تمام قدوبالای فرد را نشان دهد مثلاً آیینه قدنما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدیمه
تصویر قدیمه
مؤنث واژۀ قدیم، پیشین، دیرین، دیرینه، قدیمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیماس
تصویر دیماس
گودال زیرزمینی، حمام، قبر
فرهنگ فارسی عمید
(نَ فَدَ)
زمانۀ دراز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ اَ دَ)
اولاً و پیش از همه و سابقاً و قدیمانه و پیش از این. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دو جامه که یکی به دیگری دوخته شود مانند لفاف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ دَ)
دائماً. بطور پیوسته. همیشه. مدام. علی الدوام همه وقت:
دایماً یکسان نماند حال دوران غم مخور.
حافظ.
و دایماً درویشان و دوستان بواسطۀ قدم شریف ایشان می آمدند. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 134)
لغت نامه دهخدا
قطب الدین از سران امراء دولت المستنجد باﷲ خلیفه است که قدرت و نفوذی عظیم یافت، ابن البلدی وزیر خلیفه از نفوذ او در دستگاه های دولتی بیمناک شده و نزد خلیفه دستگیری وی را به صلاح مقرون دانست، ابن صفیه طبیب مخصوص این داستان را به قایماز اطلاع داد و به دستیاری هم برای خلیفه که در این هنگام بیمار بود حیله ای اندیشیده و حمام کردن را مصلحت دیدند و سرانجام او را در حمامی که سه شبانه روز آن را گرم کرده بودند ساعتی نگه داشته و درها را به روی او بستند، وی در حمام جان سپرد، سپس فرزندش را به خلافت رساندند و به المستضی ٔ باﷲ لقب دادند، (عیون الانباء ج 1 ص 258، 259)، و رجوع به قطب الدین شود:
قباد قلعه ستان قایماز افسربخش
که صاحب افسر ایران غلام او زیبد،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ / نِ)
قدیماً و از روزگار قدیم و پیشین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ بَ وَ دَ)
بطور دقیق. با دقت. بدقت
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده (افزونی یاء بر قدیم درست نیست) (با یاء مصدری و بمعنی مصدری استعمال آن صحیح است) باستانی کهنه دیرینه کهن، سالدیده پیر. توضیح کلمه قدیمی... و امثال آن اگر با یاء مصدری و بمعنی مصدری استعمال شود صحیح است مانند قدیمی بودن کتاب دلیل اهمیت آنست اما اگر با یاء الحاق و بمعنی وصف مطلق بکار رود مثل کتاب قدیمی - بمعنی کتاب کهنه - غلط است و بجای آن قدیم باید نوشته شود دوست قدیم کتاب قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
قیماق قایماق ترکی مغولی برهان این واژه را ترکی گشته کیمیاک پارسی می داند. تو نمشک چرابه سپیچه سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کنیز پرستار کنیز خدمتکار: پس در خانه بگو قیماز را تا بیارد آن رقاق و قاز را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیان
تصویر قدیان
شتافتن اسپ، خوشبویی خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیمه
تصویر قدیمه
مونث قدیم جمع قدیمات قدائم. مونث قدیم، جمع قدیمات قدائم
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه قد شخص را نشان دهد یا (آینه) آیینه قدنما. آیینه ای که تمام قد و بالای انسان را نشان دهد آینه قدی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدیم، دیرینگان دیرینه ها جمع قدیم. یا قدماء خمسه. در میان فلاسفه یونان کسانی بودن، د که قایل به پنج مبدا قدیم برای عالم وجود بودن، د: باری تعالی نفس هیولی دهر و خلا و بتعبیر دیگر: باری تعالی نفس کلیه هیولای اولی مکان و زمان مطلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدماس
تصویر قدماس
سالینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدمیا
تصویر قدمیا
اقلیمیا بنگرید به اقلیمیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیما
تصویر قدیما
از روزگار سابق از زمان پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیماس
تصویر دیماس
گودال زیر زمینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیمانه
تصویر قدیمانه
از روزگار پیشین قدیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقدیمات
تصویر تقدیمات
جمع تقدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیمی
تصویر قدیمی
دیرینه، کهنه، سال دیده، پیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
((ق))
سرشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدیمی
تصویر قدیمی
کهن، باستانی، کهنه، پارینه، دیرین، دیرینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدیمی
تصویر قدیمی
Ancient, Antiquated, Old
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کنار هم، تقریباً، به طور نزدیک
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از قدیمی
تصویر قدیمی
antigo, antiquado, velho
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قدیمی
تصویر قدیمی
древний , устаревший , старый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قدیمی
تصویر قدیمی
antik, veraltet, alt
دیکشنری فارسی به آلمانی