جدول جو
جدول جو

معنی قدو - جستجوی لغت در جدول جو

قدو
(قِدْوْ)
اصل که از آن شاخها برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد). ج، اقداء. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
قدو
(رَءْمْ)
خوشبوی شدن طعام. (منتهی الارب) (آنندراج). خوشمزه شدن طعام. (منتهی الارب) ، نزدیک شدن، از سفر آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قدو
خوشبوی، خوشمزگی خوراک، باز آمدن باز گشتن از راه
تصویری از قدو
تصویر قدو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قدوم
تصویر قدوم
بازآمدن، آمدن از جایی، از سفر برگشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدور
تصویر قدور
قدرها، دیگ ها، مرجل ها، جمع واژۀ قدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدوس
تصویر قدوس
پاک و منزه از هر عیب و نقص، از صفات و نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدوه
تصویر قدوه
سرمشق، الگو، کسی که به او اقتدا کنند، شخصی که از او پیروی کنند، پیشوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدود
تصویر قدود
قدها، بلندی اندام ها، قامت ها، بالاها، کنایه از اندازه ها، درازاها، جمع واژۀ قد
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
پشته ای است به سراه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پیش آینده. گویند: هو قدوس بالسیف، ای قدم به. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُدْ دو)
پاک. (منتهی الارب). ای المنزه عن کل عیب و نقص. (ترتیب عادل) ، مبارک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُدْ دو)
نامی از نامهای خدای تعالی. (منتهی الارب). قدوس سبوح، رب الملائکه و الروح. یکی ازصفات خدای تعالی است که مکتوب بازوهای قدوس او. (کتاب مزامیر 98:1 و کتاب اشعیاء 52:10). و ’کلام قدوس او’. (کتاب ارمیاء 23:9). و ’روز مقدس من’. (کتاب اشعیاء 58:13). و ’روح قدوس او’. (کتاب اشعیاء 63:11). و ’اسم قدوس من’. (کتاب عاموس 2:7). و ’ذکر قدوس او’. (کتاب مزامیر 30:4 و 97:12). و ’به قدوسیت خود سوگند خوردم’. (کتاب مزامیر 89:35) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(قُدْ دو)
مسکن سماوی خدا است. (کتاب مزامیر 102:19 و کتاب اشعیاء 63:15 مقابل مزامیر 36:14) (قاموس کتاب مقدس). مسکن خدای تعالی در زمین یامحل بروز جلال و ظهور عظمت او تعالی برای قوم خود. (سفر خروج 15:13). گاهی از اوقات لفظ قدس تنها (کتاب مزامیر 63:2) یا به الحاق لفظ دیگر همچو یا محراب (مزامیر 28:2) یا کرسی (مزامیر 47:8) یا حدود که مقصودعموم اراضی موعوده باشد (مزامیر 78:54) یا شهرها (کتاب اشعیاء 64:10) یا خانه (کتاب اشعیاء 64:11) و خیمه جماعت و هیکل را قدس دنیائی گویند (رسالۀ عبرانیان 9:1) تا معلوم شود که پاینده و برقرار نخواهند بود و نمونۀ قدس سماوی میباشند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(قَ وا)
استقامت. (منتهی الارب) (آنندراج). پایداری. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَدْ دو)
ابن محمد بن سلیمان مشهور به مستغانمی فقیهی است از مردم مستغانم از ولایت وهران. وی در حدود بیست تألیف دارد. از آنهاست: 1- جلاءالران در مواریث. 2- دررالفیض اللدفی فیما یتعلق بالکسب العیانی و السنی. به سال 1322 هجری قمری درگذشت. رجوع به تعریف الخلف 2:322 و اعلام زرکلی ج 2: 792 و معجم المؤلفین ج 8 ص 129 شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قد، به معنی پوست بزغاله. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قد شود، مسکن یا کوه. (مزامیر 2:6) ، هیکل. (مزامیر 5:7) ، موضع. (مزامیر 24:3)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بازایستاده از بانگ و فریاد، ریزان بر چیزی، اسب که حاجت آید او را به عنان زدن تا بازایستد، مرد خوار رانده و ترک داده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ)
پیشوا. قده. (منتهی الارب) (آنندراج). مرجع. مقتدا:
یکی گفتش ای قدوۀ راستی
بدین بر چرا نیکوئی خواستی.
سعدی.
، راه مسلوک. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَءْنْ)
از سفر بازآمدن. (منتهی الارب). گویند: قدم من سفره قدوماً و قدماناً و مقدماً، از سفر بازآمد. (منتهی الارب) :
که هیهات قدر تو نشناختم
به شکر قدومت نپرداختم.
سعدی.
، در پیش رفتن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدو
تصویر بدو
تند رو، کسی که بسیار دود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدوه
تصویر قدوه
پیشوا پیشوا مقتدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدوح
تصویر قدوح
مگس، چاه لب پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدود
تصویر قدود
جمع قد، پوست بزغالگان جمع قد پوستهای بزغالگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدور
تصویر قدور
توانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدوس
تصویر قدوس
نامی از نامهای خدایتعالی، پاک و منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدوم
تصویر قدوم
از سفر برگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حد، کوستک ها خچور، آیین ها، اندازه ها زجر کردن و راندن شتران بسرود و آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدوس
تصویر قدوس
((قُ دُّ))
پاک، مبارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدوم
تصویر قدوم
((قُ))
از سفر بازآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدوه
تصویر قدوه
((قُ وِ))
پیشوا، مقتدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدر
تصویر قدر
اندازه، ارج، گونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدح
تصویر قدح
سبو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدو
تصویر بدو
آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
قسوه، مدل، نمونه، امام، پیشوا، رهبر، مقتدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قدسی، قدیس، مقدس، منزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد