جدول جو
جدول جو

معنی قدمت - جستجوی لغت در جدول جو

قدمت
پیشینه، دیرینگی، دیرینه، کهنگی
تصویری از قدمت
تصویر قدمت
فرهنگ واژه فارسی سره
قدمت
پیشی، دیرینگی، سابقه در امری، در فلسفه قدم
تصویری از قدمت
تصویر قدمت
فرهنگ فارسی عمید
قدمت
کهنگی و دیرینگی
تصویری از قدمت
تصویر قدمت
فرهنگ لغت هوشیار
قدمت
((قِ مَ))
کهنگی، دیرینگی
تصویری از قدمت
تصویر قدمت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قسمت
تصویر قسمت
بخش، برخ، پاره، سرنوشت، بخت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدما
تصویر قدما
پیشینیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدرت
تصویر قدرت
توانایی، توان، نیرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قیمت
تصویر قیمت
بها، ارزش، نرخ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خدمت
تصویر خدمت
پیشکاری، پیشگاه، نیرورسانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خدمت
تصویر خدمت
پرستاری، و تعهد و تیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدمت
تصویر صدمت
کوفتن ضرب زدن، کوب ضرب، آسیب آزار، مصیبت، جمع صدمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قامت
تصویر قامت
قد، بلندی تنۀ آدمی، اندام
اذان خفیف و کلماتی که در آغاز نماز می گویند، اقامه
قامت بستن (زدن، گفتن): به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن
قامت کردن: به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت بستن، برای مثال بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت / در نماز آیند آن ها یی که قامت می کنند (اوحدی - ۲۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسمت
تصویر قسمت
نصیب، بهره، جزء، بخش، سرنوشت، تقدیر، در ریاضیات تقسیم
قسمت کردن: بخش کردن، تقسیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدرت
تصویر قدرت
توانستن، توانایی داشتن، توانایی انجام دادن کاری یا ترک آن، توانایی، نیرو، سلطه، نفوذ فرمان
قدرت داشتن: نیرو و توانایی داشتن
قدرت کردن: قدرت و توانایی نشان دادن
قدرت نمودن: قدرت و توانایی نشان دادن، قدرت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قامت
تصویر قامت
قد، بالا، رعنا و موزون
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته از قودمت پیش پیشی، دلیری سریانی تازی گشته قدمت در فارسی کهوانی پیشینگی دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدیم. یا قدماء خمسه. در میان فلاسفه یونان کسانی بودند که قایل به پنج مبدا قدیم برای عالم وجود بودند: باری تعالی نفس هیولی دهر و خلا و بتعبیر دیگر: باری تعالی نفس کلیه هیولای اولی مکان و زمان مطلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدرت
تصویر قدرت
توانستن، توانائی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پارک پاره، زون بهره بهر بهرک، فرشیم نسک، بخش بندی جز جزو پاره، نصیب بهره، سرنوشت تقدیر: قسمت حوالتم بخرابات می کند هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم. (حافظ 219) یا دیوان قسمت. جهان تقدیر: عیبم مکن برندی و بد نامی ای حکیم، کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم. (حافظ 213)، عوارضی که برای مصارف فوق العاده یا برای تامین مخارج دیوان و غیره وصول می شده است، جمع قسم. یا قسمت بزرگ. قسمت کبری در ادوارالوف: سالهاء عالم نزدیک با معشر سیصد و شصت هزار سالست و طوفان بر میانگاه است و او را اندر آن کتابی است نامش کتاب الالوف. درجه های فلک برابر هزارها نهاد نخستین هر درجه ای را هزار سال تا حصه یک سال سه ثانیه گشت و سه پنجیک ثانیه و این را قسمت بزرگ نام کردست. یا قسمت خرد. قسمت صغری در ادوارالوف (بیرونی در دنباله عبارات قبل آورد:) آنگاه بروج را دیگر بار برابر هزارها نهاد هر برجی را هزار سال. و این را انتها الوف نام کرد. آنگه سوم بار بروج را بسالها که آحادند برابر نهاد هر برجی را سالی تا انتها سالها بحاصل آمد چنانک گفتیم پیشتر زین. و چهارم بار درجه ها را برابر آحاد سالها نهاد هر درجه ای را سالی تا قسمت خرد بجای آمد. یا قسمت صغری. قسمت خرد. یا قسمت کبری. قسمت بزرگ. یا قسمت متسوعب. مستوعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیمت
تصویر قیمت
بهای کالا، ارزش هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمت
تصویر خدمت
((خِ مَ))
بندگی، چاکری، خدمت نظام وظیفه
خدمت به کران بردن: به پایان رساندن خدمت، کامل کردن خدمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدمت
تصویر صدمت
((صَ مَ))
کوفتن، کوفتن دو چیز به هم، کوفتگی، آسیب، آزار، مصیبت، صدمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قامت
تصویر قامت
اذان خفیف که پس از اذان گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قامت
تصویر قامت
((مَ))
قد، اندام، تنه آدمی، جمع قامات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدما
تصویر قدما
((قُ دَ))
جمع قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدرت
تصویر قدرت
((قُ رَ))
توانایی داشتن، توانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیمت
تصویر قیمت
((ق مَ))
ارزش، نرخ
قیمت خون پدر کسی: کنایه از بهای بسیار گزاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قسمت
تصویر قسمت
((قِ مَ))
بهره، نصیب، جزء، سرنوشت، تقدیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیمت
تصویر قیمت
بها، نرخ، ارزش، ارج
قیمت عادله: قیمت متعارف و به نرخ معمول بازار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدمت
تصویر خدمت
کار کردن برای کسی به قصد کمک، در امور نظامی سربازی، شغل دولتی، پیشگاه، کنایه از عریضه، کنایه از عرض ادب، سلام، کنایه از هدیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدما
تصویر قدما
قدیم ها، پیشین ها، دیرین ها، دیرینه ها، قدیمی ها، جمع واژۀ قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدمت
تصویر خدمت
Service
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قامت
تصویر قامت
Stature
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قدرت
تصویر قدرت
Power, Authority, Forcefulness, Formidability, Strength, Vigor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
autoridade, força, formidabilidade, poder, vigor
دیکشنری فارسی به پرتغالی