جدول جو
جدول جو

معنی قدمان - جستجوی لغت در جدول جو

قدمان
(رَ ءَ)
از سفر بازآمدن. (منتهی الارب). قدوم. رجوع به قدوم شود
لغت نامه دهخدا
قدمان
محکم –استوار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کدمان
تصویر کدمان
(پسرانه)
نام اصلی داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ادمان
تصویر ادمان
مداومت کردن در انجام کاری، پیوسته شراب خوردن، شراب خوری مداوم
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
نام جائی است. و عمرانی گوید قزمان به فتح قاف نام جای دیگری است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
توانستن. (منتهی الارب) (آنندراج). قادر شدن. (آنندراج). گویند: قدر قدراً و قدرهً و مقدرهً (د / د/ د) و مقداراً و قداراً (ق / ق ) و قدارهًو قدوراً و قدورهً و قدراناً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قدح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
قدیم. قدموس. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به قدموس شود
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
قدما
لغت نامه دهخدا
(رَءْ یَ)
شتافتن اسب، خوشبوی و بامزه شدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَآ)
نخست گیاه خوردن گرفتن ستور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، به ضعف و سستی خوردن. (منتهی الارب). الاکل الضعیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
اقلیمی است در روم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و گاه قرمان خوانده شود. (اقرب الموارد). شهری است در ترکیه. نام قدیم آن لارندا است. این شهر در جنوب شرقی قونیه در فاصله 57000 گزی آن قرار گرفته و خاندان قرمان اغلو در قرن چهاردهم میلادی آن را پایتخت خود گردانیدند. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نوعی از ماهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بمعنی سعد است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز، سکنۀ آن 500 تن. آب آن از رود خانه شاهپور. محصول آن غلات، برنج، کنجد و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ سادات سیدمحسن، سیدحسن وسیدمیرخلف هستند. این ده معدن نمک دارد و مردم آن چادرنشین می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ردمان بن رعین، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
ردمان بن ناجیه، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
ردمان بن وائل، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ دِوْ)
نام آبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به معنی ایثار است و آن از خود گرفتن و به دیگری صرف کردن باشد. (برهان). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
تثنیه، دو کوهند به یمامه دیار قشیر. (معجم البلدان در کلمه جمل)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی درخت که در گرما می روید.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اندوهناک و پشیمان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام درختی است.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یعقوب گوید: شعبه و شکافیست در جانب راست بدر و تا بدر سه میل مسافت دارد. کثیر گوید:
لمن الدیار بأبرق الحنان
فالبرق فالهضبات من ادمان.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ آدم. مردم گندم گون. گندم گونان.
لغت نامه دهخدا
(فُ)
پیوسته کاری کردن. (تاج المصادر بیهقی). پیوسته و همواره کردن چیزی را. دائم کردن کاری را. (غیاث اللغات) :
رفتن تیر شاه برسم گور
هست از ادمان نه از زیادی زور.
نظامی.
و در کار عشرت و ادمان تلهی، گوئی نصیحت قهستانی را بسمع قبول استماع نموده:تمتع من الدنیا... (جهانگشای جوینی).
- ادمان خمر، پیوسته خوردن شراب. مداومت شراب. استلاج. دائم الخمر بودن. پیوسته خوردن می را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ ندیم. (المنجد). رجوع به ندیم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ندمان
تصویر ندمان
پشیمان، می یار، همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیان
تصویر قدیان
شتافتن اسپ، خوشبویی خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدران
تصویر قدران
توانستن، قادر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدیم، دیرینگان دیرینه ها جمع قدیم. یا قدماء خمسه. در میان فلاسفه یونان کسانی بودن، د که قایل به پنج مبدا قدیم برای عالم وجود بودن، د: باری تعالی نفس هیولی دهر و خلا و بتعبیر دیگر: باری تعالی نفس کلیه هیولای اولی مکان و زمان مطلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدماس
تصویر قدماس
سالینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدمان
تصویر سدمان
پشیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقمان
تصویر دقمان
پارسی تازی گشته دگمان چکش چوبی گوشتکوب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ادم، گند مگونان پیوسته و همواره و دایم کاری را کردن، یا ادمان خمر. پیوسته شراب نوشیدن مداومت در شراب خوارگی دایم الخمر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادمان
تصویر ادمان
((اِ))
پیوسته و دایم کاری را کردن
فرهنگ فارسی معین