جدول جو
جدول جو

معنی قدد - جستجوی لغت در جدول جو

قدد(قُ دَ)
ابن عماربن مالک سلمی شاعری است که در دوران جاهلیت بزرگ شد و بر پیغمبر وارد گردید و اسلام آورد و با وی عهد بست که هزار سوار از بنی سلیم و عاد بیاورد. وی داستان اسلام آوردن خود را با طائفۀ خویش در میان گذاشت و گروه بسیاری با وی همداستان شده بسوی پیغمبر اسلام به راه افتادند ولی وی در میان راه به سال 8 هجری قمری (= 629 میلادی) وفات کرد و یاران او در سال فتح (عام الفتح) بر پیغمبر وارد شدند و خبر مرگ او و آنچه بر آنها گذشته بود، دادند. رسول خدا بر وی ثنا گفت. رجوع شود به الاصابه ج 3 ص 229 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 792
لغت نامه دهخدا
قدد
جمع قده، دوال ها
تصویری از قدد
تصویر قدد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدد
تصویر صدد
قصد، آهنگ، عزم، منظور، مقصود
در صدد بودن (برآمدن): قصد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدد
تصویر غدد
غده ها، تومور ها، دژپیه ها، جمع واژۀ غده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصد
تصویر قصد
آهنگ، عزم، منظور، مقصود، سوءنیت
قصد داشتن: عزم و آهنگ داشتن
قصد قربت: آهنگ کاری نیکو کردن با نیت تقرب به خدا
قصد کردن: آهنگ کردن، عزم کردن، برای مثال کجا گویم که با این درد جانسوز / طبیبم قصد جان ناتوان کرد (حافظ - ۲۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قید
تصویر قید
زندان، بند، یادداشت، ذکر، افسار،
در دستور زبان کلمه ای که مفهوم فعل، صفت یا کلمۀ دیگر را به زمان، مکان یا چگونگی و حالتی مقید می سازد،
در علوم ادبی در قافیه، حرف ساکنی که قبل از حرف روی واقع می شود مانند «ر» در کلمۀ «مرد»، درصورتی که قافیه واقع شده باشد،
ریسمان یا چیز دیگر که به پای انسان یا چهارپایان می بستند
در قید حیات بودن: زنده بودن
قید اندازه: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است قید مقدار
قید تاکید: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ تاکید است مانند بی گفتگو، ناچار، بی گمان، بی چند و چون، البته، لابد
قید ترتیب: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ چگونگی قرارگرفتن است مانند یکان یکان، دسته دسته، پیاپی، دمادم
قید حالت: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ حالت فعل است مانند چنین، گریان، شتابان، عاقلانه
قید زمان: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مانند ناگهان، پیوسته، همواره، دیر، زود، بامداد
قید شک و ظن: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ گمان و تردید است مانند گویی، پنداری، مگر، شاید
قید مقدار: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است مانند بسیار، اندک، بیش، کم، بسا، بسی
قید مکان: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ مکان است مانند بالا، پایین، پیش، پس، آنجا، اینجا، همه جا
قید نفی: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ نفی یا رد است مانند نه، هرگز، به هیچ رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدس
تصویر قدس
پاک شدن، پاک و منزه بودن، پاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قند
تصویر قند
ماده ای جامد، سفید و شیرین، که از چغندر قند یا نیشکر تهیه می شود، در پزشکی کنایه از مرض قند، کنایه از بوسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدک
تصویر قدک
جامۀ کرباسی رنگ کرده، کرباس آبی یا نیلی رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم
تصویر قدم
اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه، گام، کار، عمل
قدم افشردن: پا فشردن، پافشاری کردن
قدم برداشتن: حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن
قدم برگرفتن: حرکت کردن، راه افتادن
قدم بریدن: ترک آمد و شد کردن، پا بریدن
قدم زدن: راه رفتن و گردش کردن
قدم گذاردن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
قدم گشادن: کنایه از راه رفتن
قدم نهادن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی
قدم گذاشتن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدد
تصویر عدد
کلمه ای که شماره را بیان می کند، شماره، تعداد،
کنایه از کسی که بتوان به او توجه یا اعتنا کرد، فرد مهم مثلاً تو پیش او عددی نیستی،
عدد صحیح مثلاً عدد اصلی، هر یک از عددهای ۴، ۳، ۲، ۱، و..،
عدد ترتیبی مثلاً نشان دهندۀ مرتبۀ یک چیز در یک جمع است، یکم، دوم، سوم، ..،
عدد کسری مثلاً به صورت کسر نوشته می شود مانند ۵/۱، ۴/۲، یک صدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدر
تصویر قدر
اندازه، اندازۀ چیزی، طاقت، قوه، توانایی، فرمان الهی، سرنوشت و آنچه خداوند برای بندگان خود مقدر نموده، توانگری، در علم نجوم هر یک از مراتب کواکب در کوچکی و بزرگی، سرسخت مثلاً حریف قدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدح
تصویر قدح
ظرفی که در آن چیزی بیاشامند، ساغر، پیاله، کاسۀ بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدح
تصویر قدح
عیب کردن، طعن کردن در نسب کسی، عیب جویی، بدگویی، سرزنش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدس
تصویر قدس
پاکی
بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، دارالقرار، علّیین، فردوس، سرای جاوید، سبزباغ، اعلا علّیین، فردوس اعلا، دار قرار، دارالسّرور، باغ خلد، باغ ارم، دارالخلد، مینو، دارالنّعیم، نعیم، دارالسّلام، گشتا، خلدستان، خلد، باغ بهشت، رضوان، جنّت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدر
تصویر قدر
دیگ، ظرف فلزی یا سنگی که در آن چیزی بجوشانند یا غذا طبخ کنند، مرجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدر
تصویر قدر
اندازه گرفتن، اندازه کردن چیزی، ارزش، اعتبار، اندازه، شب قدر، حرمت، وقار، نود و هفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، انّا انزلنا، اهل الکتاب
قدر مشترک: در علم منطق مفهومی کلی که در افراد خود مشترک باشد مانند وجود که ماهیت آن مقداری است مشترک در افراد موجودات، اعم از انسان و حیوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم
تصویر قدم
سابقه در امری، دیرینگی، مقابل حدوث، در فلسفه وجود چیزی در جهان ازل و بدون وابستگی به چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(سُ دُ)
اسب لاغر کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ دُ)
می کشوث که گیاهی است. (منتهی الارب). شرابی از مویز یا عسل یا کشوث و همان فقد است که ذکر شد. (از اقرب الموارد) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَسْ سُ)
بشکافته شدن. (زوزنی). شکافته و بریده گردیدن، مختلف و متفرق گردیدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پراکنده شدن قوم و دارای امیال و آراء مختلف گردیدن آنان. (از اقرب الموارد) ، خشک شدن هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره شدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاره و کهنه شدن جامه. (از اقرب الموارد) ، بهزال درآمدن ناقه یا لاغر بوده فربه شدن گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عدد
تصویر عدد
شمار کردن، شمردن، شماره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدد
تصویر غدد
جمع غده
فرهنگ لغت هوشیار
قصد چیزی را کردن، در پی کاری شدن، قصد نمودن، در پی تحصیل چیزی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدد
تصویر سدد
جمع سده، پیشخانه ها آستانه ها تخت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدد
تصویر حدد
خشم گرفتن، منع، بازداشت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جده، راه ها جدگاره ها (طرق)، جمع جدید، نوها راه راست، زمین راست، هامون زمین هموار درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقدد
تصویر سقدد
اسپ لاغر میان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاد
تصویر قاد
اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدد
تصویر عدد
شماره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قند
تصویر قند
کند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قید
تصویر قید
سان واژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدح
تصویر قدح
سبو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدر
تصویر قدر
اندازه، ارج، گونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قصد
تصویر قصد
خواست، آهنگ، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره