جدول جو
جدول جو

معنی قدحه - جستجوی لغت در جدول جو

قدحه
(قِ حَ)
آتش برآوردگی از آتش زنه، اندیشیدگی کار. (منتهی الارب) (آنندراج). و در هر دو معنی اسم است اقتداح را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قدحه
(قُ حَ)
یک کفلیزاز شوربا و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: اعطانی قدحه من المرق، ای غرفه منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قدحه
(ذَ)
یک بار چخماق زدن بر آتش زنه. (منتهی الارب). و از همین معنی است: لو شاء اﷲ لجعل للناس قدحه ظلمه کما جعل لهم قدحه نور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قادحه
تصویر قادحه
کرم دندان، کرم چوب خوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرحه
تصویر قرحه
زخم، ریش، جراحت، در پزشکی آبله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمحه
تصویر قمحه
زعفران، گیاهی علفی، پایا و از خانوادۀ زنبق که گل های بنفش دارد، پرچم معطر و خشک شده و قرمز رنگ گل این گیاه که برای معطر و رنگ کردن غذاها به کار می رود و مصرف دارویی نیز دارد، جساد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدوه
تصویر قدوه
سرمشق، الگو، کسی که به او اقتدا کنند، شخصی که از او پیروی کنند، پیشوا
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دَ رَ)
شیشۀ خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، و گویند: کم قدره نخلک، یعنی چه مقدار خرمابنان است. و گویند: غرس علی القدره و هی ان یغرس علی حد معلوم بین کل نخلتین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گشادگی میان سرای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قوح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام موضعی است نزدیک مدینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منزلی است میان راه مکه و مدینه که میان عثبانه و هبط العرج قرار دارد. (از نزهه القلوب ج 3 ص 170)
لغت نامه دهخدا
(دِ حَ)
تأنیث قادح. رجوع به قادح شود
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
مهرۀ افسون که بدان زنها مردها را بند کنند. (منتهی الارب). رجوع به صدحه و صدحه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ حَ)
مهره. (منتهی الارب). رجوع به صدحه و صدحه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ حَ)
مهرۀ افسون که بدان زنها مردها را بند کنند. (منتهی الارب). رجوع به صدحه و صدحه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ دُحْ حَ)
امراءه حدحه، زنی کوتاه بالا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ حَ)
صحن خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِدْ دَ رَ)
گویند: ذهبوا بقدحره وکذا بقندحره، یعنی بجائی رفتند که تا آنجا دست کسی نرسد و کسی بر آنها قادر نشود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ حَ)
آتش زنه. (مهذب الاسماء). آهن چخماق. مقدح. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کفلیز. (منتهی الارب) (آنندراج). کفگیر. مقدحه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَدْ دِ حَ)
چشم در مغاک فرورفته. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تقدیح شود، خیل مقدحه، اسبان چشم در مغاک فرورفته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قداه
تصویر قداه
بوی خوش قدا نیز همین آرش را دارد
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته از قودمت پیش پیشی، دلیری سریانی تازی گشته قدمت در فارسی کهوانی پیشینگی دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردحه
تصویر ردحه
پرده چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدحه
تصویر شدحه
فراخی، گزیر چاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدحه
تصویر صدحه
مهر افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادحه
تصویر قادحه
کرم چوب چوبخوار، کرم دندان مونث قادح
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قدع و شرمگین: زن گبه کوتاه (گبه جبه تازی گشته) مونث قدع و شرمگین: زن
فرهنگ لغت هوشیار
قدرت در فارسی اژ زور توی چمک خود ز ازل ز عون تو دست مراست این چمک تروک (گویش مازندرانی) دسلات (گویش مهابادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندحه
تصویر ندحه
زمین فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدحه
تصویر مدحه
مدحت در فارسی: سون ظفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرحه
تصویر قرحه
زخم چرکین ریش آغاززمستان، مهتر بزرگ یاران یک قرح زخم ریش، آبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردحه
تصویر قردحه
زینه گری بازسازی جنگ افزار، سیب آدم، رام گشتن خوارشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدوه
تصویر قدوه
پیشوا پیشوا مقتدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیه
تصویر قدیه
روش، رسم، عادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قداحه
تصویر قداحه
مونث قداح و فندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدوه
تصویر قدوه
((قُ وِ))
پیشوا، مقتدا
فرهنگ فارسی معین