طعن کردن در نسبت کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قدح فیه قدحاً. (منتهی الارب) ، شکاف کردن در تیر به بن پیکان. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند قدح فی القدح، شکاف کرد در تیر به بن پیکان. (منتهی الارب) ، آتش برآوردن از آتش زنه. (آنندراج) (منتهی الارب). چخماق زدن بر آتش زنه تا آتش دهد. (آنندراج) ، به کفلیز برداشتن شوربا را، فرورفتن چشم در مغاک، خوردن کرم دندان و چوب را، آب تباه شده از چشم برون کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). میل زدن چشم که آب آورده است: و قد احضر سبعه انفس لقدح اعینهن. (عیون الانباء ج 1 ص 230) ، فروخوردن آب چشمه و چشم. (منتهی الارب) (آنندراج)
طعن کردن در نسبت کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قدح فیه قدحاً. (منتهی الارب) ، شکاف کردن در تیر به بن پیکان. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند قدح فی القَدح، شکاف کرد در تیر به بن پیکان. (منتهی الارب) ، آتش برآوردن از آتش زنه. (آنندراج) (منتهی الارب). چخماق زدن بر آتش زنه تا آتش دهد. (آنندراج) ، به کفلیز برداشتن شوربا را، فرورفتن چشم در مغاک، خوردن کرم دندان و چوب را، آب تباه شده از چشم برون کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). میل زدن چشم که آب آورده است: و قد احضر سبعه انفس لقدح اعینهن. (عیون الانباء ج 1 ص 230) ، فروخوردن آب چشمه و چشم. (منتهی الارب) (آنندراج)
کاسه که دو کس را سیر گرداند یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). کلمه قدح از کلمه Cadus لاتینی گرفته شده است و آن را نخست از خزف میساختند و پس از چوب و سپس ازمس نیز معمول گردید. نام قدح در قصیدۀ ارخیلوقس دفاروس peros du Arcfiloque متوفی 660 قبل از میلاد برده شده است، پس از او هرودت مورخ متوفی 308 قبل از میلاد این کلمه رابه کار برده و سپس معنای آن توسعه یافته و به شسب وبرنی و جره نیز اطلاق شده است. (النقود العربیه ص 39). ج، اقداح. (منتهی الارب) (آنندراج). و گرداب و گوش و ترازو از تشبیهات آن است. (آنندراج) : هوش به گرداب قدح در فتاد داد همه رخت ادب را به باد. میرخسرو (از آنندراج). سخن کز لب شیشه بیرون شود به گوش قدح تا رسد خون شود. بیدل (از آنندراج). و با لفظ خوردن و نوشیدن و آشامیدن و کشیدن و چشیدن و پیمودن و زدن، کنایه ازشراب خوردن است و با لفظ بر سر زدن و بر سر کشیدن بکمال رغبت خوردن است. (آنندراج) : عاشق قدحی که در جگر زد معشوق همان قدح به سر زد. ابوالفیض فیاضی (از آنندراج). چون تنک ظرفان نه بر اندازه ساغر میکشم صد قدح چون شاخ گل یک بار بر سر میکشم. قاسم تبریزی (از بهار عجم) (از آنندراج). مستان قدح به نیت خیرالعمل زدند آن نیم شب که نعرۀ حی علی زدیم. سنجر کاشی (از آنندراج). اگر تیغ بارد تو ساغر بکش قدح را سپر ساز و بر سر بکش. ابراهیم (از آنندراج). گرفت و بر لبش مستانه بنهاد قدح نوشید و لب بوسید و جان داد. زلالی (از آنندراج). می تست خون خلقی همه دور می دمادم مخور این قدح که فردا به خمار خواهی آمد. امیرخسرو (از آنندراج). امیدها به لبش داشتم ندانستم که این قدح به چشیدن تمام میگردد. صائب (از آنندراج). ، در اصطلاح عرفا وقت را گویند. (فرهنگ مصطلحات عرفا)
کاسه که دو کس را سیر گرداند یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). کلمه قدح از کلمه Cadus لاتینی گرفته شده است و آن را نخست از خزف میساختند و پس از چوب و سپس ازمس نیز معمول گردید. نام قدح در قصیدۀ ارخیلوقس دفاروس peros du Arcfiloque متوفی 660 قبل از میلاد برده شده است، پس از او هرودت مورخ متوفی 308 قبل از میلاد این کلمه رابه کار برده و سپس معنای آن توسعه یافته و به شسب وبرنی و جره نیز اطلاق شده است. (النقود العربیه ص 39). ج، اقداح. (منتهی الارب) (آنندراج). و گرداب و گوش و ترازو از تشبیهات آن است. (آنندراج) : هوش به گرداب قدح در فتاد داد همه رخت ادب را به باد. میرخسرو (از آنندراج). سخن کز لب شیشه بیرون شود به گوش قدح تا رسد خون شود. بیدل (از آنندراج). و با لفظ خوردن و نوشیدن و آشامیدن و کشیدن و چشیدن و پیمودن و زدن، کنایه ازشراب خوردن است و با لفظ بر سر زدن و بر سر کشیدن بکمال رغبت خوردن است. (آنندراج) : عاشق قدحی که در جگر زد معشوق همان قدح به سر زد. ابوالفیض فیاضی (از آنندراج). چون تنک ظرفان نه بر اندازه ساغر میکشم صد قدح چون شاخ گل یک بار بر سر میکشم. قاسم تبریزی (از بهار عجم) (از آنندراج). مستان قدح به نیت خیرالعمل زدند آن نیم شب که نعرۀ حی علی زدیم. سنجر کاشی (از آنندراج). اگر تیغ بارد تو ساغر بکش قدح را سپر ساز و بر سر بکش. ابراهیم (از آنندراج). گرفت و بر لبش مستانه بنهاد قدح نوشید و لب بوسید و جان داد. زلالی (از آنندراج). می تست خون خلقی همه دور می دمادم مخور این قدح که فردا به خمار خواهی آمد. امیرخسرو (از آنندراج). امیدها به لبش داشتم ندانستم که این قدح به چشیدن تمام میگردد. صائب (از آنندراج). ، در اصطلاح عرفا وقت را گویند. (فرهنگ مصطلحات عرفا)
دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام. 13000گزی جنوب باختری آبدانان کنار راه مالرو دهلران به آبدانان. کوهستانی، معتدل، سکنۀ آن 100 تن است. آب از رود خانه چم کبود و محصول آن غلات، لبنیات، تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری است. در دو محل به فاصله 4000 گز واقع به نام علیا و سفلی مشهور است. سکنۀعلیا 50 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام. 13000گزی جنوب باختری آبدانان کنار راه مالرو دهلران به آبدانان. کوهستانی، معتدل، سکنۀ آن 100 تن است. آب از رود خانه چم کبود و محصول آن غلات، لبنیات، تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری است. در دو محل به فاصله 4000 گز واقع به نام علیا و سفلی مشهور است. سکنۀعلیا 50 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
اگر درخواب بیند قدحی پرآب یا گلاب داشت و از آن بخورد، دلیل است زن خواهد یا کنیزک خرد و از ایشان فرزندی پارسا آید. محمد بن سیرین دیدن قدح در خواب بر سه وجه است. اول: زن. دوم: کنیزک. سوم: خادم حوائج دار .
اگر درخواب بیند قدحی پرآب یا گلاب داشت و از آن بخورد، دلیل است زن خواهد یا کنیزک خرد و از ایشان فرزندی پارسا آید. محمد بن سیرین دیدن قدح در خواب بر سه وجه است. اول: زن. دوم: کنیزک. سوم: خادم حوائج دار .
اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه، گام، کار، عمل قدم افشردن: پا فشردن، پافشاری کردن قدم برداشتن: حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن قدم برگرفتن: حرکت کردن، راه افتادن قدم بریدن: ترک آمد و شد کردن، پا بریدن قدم زدن: راه رفتن و گردش کردن قدم گذاردن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن قدم گشادن: کنایه از راه رفتن قدم نهادن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی قدم گذاشتن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه، گام، کار، عمل قَدَم افشردن: پا فشردن، پافشاری کردن قَدَم برداشتن: حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن قَدَم برگرفتن: حرکت کردن، راه افتادن قَدَم بریدن: ترک آمد و شد کردن، پا بریدن قَدَم زدن: راه رفتن و گردش کردن قَدَم گذاردن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن قَدَم گشادن: کنایه از راه رفتن قَدَم نهادن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی قَدَم گذاشتن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قَدَم نهادن