جدول جو
جدول جو

معنی قداح - جستجوی لغت در جدول جو

قداح
قدح ها، تیرهای بی پیکان، جمع واژۀ قدح
تصویری از قداح
تصویر قداح
فرهنگ فارسی عمید
قداح
قدح ساز، کاسه گر
تصویری از قداح
تصویر قداح
فرهنگ فارسی عمید
قداح
(قَ)
موضعی است در دیاربنی تمیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قداح
(قِ)
جمع واژۀ قدح. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قدح شود
لغت نامه دهخدا
قداح
(قَدْ دا)
عبدالله بن میمون. فرقۀ میمونیه از فرق اسماعیلی اصحاب اویند. (الفهرست ص 186 به نقل مؤلف خاندان نوبختی ص 265). و این فرقه را نباید با فرقۀ میمونیه از فرق عجاردۀ خوارج اشتباه کرد. (خاندان نوبختی ص 265)
لغت نامه دهخدا
قداح
(قَدْ دا)
میمون مکی پدر عبدالله بن میمون. علماء رجال این لقب را به اوو فرزندش عبداﷲ میدهند. (ریحانه الادب ج 3 ص 280)
سعید بن سالم که علمای علم رجال او را به قداح ملقب سازند. (ریحانهالادب ج 3 ص 280)
لغت نامه دهخدا
قداح
کاسه ساز کاسه فروش، غنچه غنچه گل، جمع قدح، تیر های کمان، تیر های منگ (قمار) جمع قدح تیرهای پیکان نا نهاده تیرهای قمار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقداح
تصویر اقداح
قدح ها، ظروفی که در آن چیزی بیاشامند، ساغرها، پیاله ها، کاسۀ بزرگ ها، جمع واژۀ قدح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداح
تصویر مداح
خوانندۀ اشعار مذهبی، مدح کننده، ستایش کننده، ستایشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قادح
تصویر قادح
کسی که دیگری را سرزنش کند، سرزنش کننده، بدگویی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراح
تصویر قراح
آب خالص و پاکیزه، زمینی که در آن آب و درخت نباشد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ قدح، بمعنی کاسه ای که دو کس را سیر گرداند یا عام است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) :
تن عدوی تو با ناله باد چون تن زیر
لب ولی تو پر خنده چون لب اقداح.
؟
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عیب کردن کسی را. فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آهن چخماق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقدح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَدْ دا حَ)
سنگ یا چوب آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ حَ)
کاسه گری. (منتهی الارب) (آنندراج). قدح ساختن. صناعت قدح. (النقود العربیه ص 39)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قادح
تصویر قادح
سرزنش کننده، بدگویی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدار
تصویر قدار
تنگ میان: مرد، آشپز دیگ پز، مار بزرگ، خوانسالار سنگ آب بر
فرهنگ لغت هوشیار
استوار، بزرگ نژاد بلند پایه: مرد، سنگ آب بهر سنگ آب بر، غوزه سیم از زیور ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قداف
تصویر قداف
کاسه بزرگ، سبوی سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدام
تصویر قدام
پیش، جلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدان
تصویر قدان
سبزه خور سوسک برگخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قداه
تصویر قداه
بوی خوش قدا نیز همین آرش را دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباح
تصویر قباح
زشت گردیدن، جمع قبیح، زشت ها زشتان جمع قبیح و قبیحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدوح
تصویر قدوح
مگس، چاه لب پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قداد
تصویر قداد
موش خرما از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قداحه
تصویر قداحه
مونث قداح و فندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقداح
تصویر مقداح
آتشزنه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدح، کاسه ها پیاله ها ریغال ها پیلپاها زشت گفتن آک نهادن (آک عیب) آک بستن جمع قدح کاسه های بزرگ پیاله ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداح
تصویر صداح
بانگ بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شورش بزرگ، کاسه بزرگ، لشکر گران، تغار از سنگ یا از چوب، بزرگ دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداح
تصویر بداح
زمین فراخ درندشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقداح
تصویر اقداح
((اَ))
جمع قدح، کاسه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقداح
تصویر اقداح
((اِ))
عیب نمودن، بد گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداح
تصویر مداح
ستایشگر
فرهنگ واژه فارسی سره