جدول جو
جدول جو

معنی قحطسال - جستجوی لغت در جدول جو

قحطسال
(قَ)
سال خشک بی باران. (ناظم الاطباء). خشک سال. (آنندراج). سال مجاعه. (ناظم الاطباء) :
وز بنۀ طبع در این قحطسال
نزل بیفکنده و بنهاده خوان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قحط سال
تصویر قحط سال
سال خشک بی باران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قحط سالی
تصویر قحط سالی
خشکسالی، سال کمیابی و گرانی خواربار، تنگ سال، تنگ سالی، بدسالی
فرهنگ فارسی عمید
(قَ نی یَ)
موضعی است به اسپانیا
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام پادشاه روس است که اسکندر را نوازش کرد و جمیع ممالک خود را بدو داد. (برهان) (آنندراج) :
چو قنطال روسی که سالار بود
شد آگه که گردون بدین کار بود.
نظامی (از حاشیۀ برهان).
به لشکر چنین گفت قنطال روس
که مردافکنان را چه باک از عروس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قِ)
قسطال. (اقرب الموارد). رجوع به قسطال شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
غبار. (منتهی الارب). گرد و غبار. (ناظم الاطباء). غبار ساطع. (اقرب الموارد). ج، قساطیل. (ناظم الاطباء). رجوع به قسطل و قسطلان و قسطول و قساطیل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
آوازدار. (از منتهی الارب). باآواز. (اقرب الموارد) : نهرقسطال، جوی باآوازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
کواره. (بحر الجواهر) ، کندوی زنبور عسل. (بحر الجواهر: کواره)
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ مَ)
دهی است از مصر قدیم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن عامر بن سالح پدر قبیله ای است. (منتهی الارب). قحطان بن عامر بن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح. ریشه اعراب قحطانی و پدر خاندان حمیر و کهلان وتبابعه (شاهان یمن) (شاهان حیره) و غسانیان (شاهان شام) در جاهلیت است. علمای انساب وی را از نخستین مردان دستۀ دوم از دسته های سه گانه عرب (عاربه و متعربه و مستعربه) میشمارند. وگویند او در میان شاهان یمن و جزیره العرب نخستین کسی است که تاج بر سر نهاد. وی از ساکنان حضرموت بود پس به سرزمین صنعاء که در آن زمان خالی از آبادی و سکنه بود رفت و آنجا را آباد کرد. وی را که از اشراف قوم خود بود به شاهی برگزیدند و جماعتی گرد او فراهم آمدند. او به عراق حمله برد و با بعلوس پادشاه آشوریان جنگید و در خلال این جنگها مرد. تاریخ تولد و مرگ وی دانسته نیست. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 761). پشت چهارم ارفخشد فرزند سام بن نوح که عربان از دودۀ اویند. مستوفی آرد: سام بن نوح به قول بعضی مورخان پیغمبر مرسل است اکثر انبیا و جمیع اهل ایران از تخم اویند. او را شش پسر بود، اول ارفخشد و از نسل او چهارم پشت به قحطان و قالغ رسید. قوم عجم از تخم قالغاند و اکثر عرب قحطیانند (ظ. قحطانیان) و زبان عربی از یعرب بن قحطان است و قحطان را نام قحطان بود بسبب آنکه در سالهای سخت سخا کردی و مردم را از تنگی برهانیدی، در حق او گفته اند و یقحط القحوط و یطردها بسخائه، یعنی وی با بخشش و سخای خود قحطی ها را از میان ببرد و قحطان اسم علم او شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج یکم ص 27)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قریه ای به اسپانیا
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حطل
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حسل،
{{ریشه از عربی، صوت}} زه ! احسنت. آفرین. وه ! خه !
چو زد (رستم) تیر بر سینۀ اشکبوس
سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدرگفت ده
فلک گفت احسن ملک گفت زه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جائی که قحطزده است. قحطزده. قحطستان. جائی که در آن قحطی بود:
هزار خرمن برق است و نیم جو حاصل
به قحطزار چنین سعی خوشه چین چه کند؟
میریحیی شیرازی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ عِ)
شکار کردن بچۀ سوسمار که از بیضه برآمده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیماری گوسپندان را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قسطال
تصویر قسطال
گردخاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احطال
تصویر احطال
جمع حطل، گرگان شغالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحط سالی
تصویر قحط سالی
غاز سالی خشکسالی، کمیابی خشکسالی، کمیابی نایابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحطناک
تصویر قحطناک
غاز ناک خشکسال توام با قحط و غلا خشکسال: سالی قحطناک برآمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحط سال
تصویر قحط سال
غاز سال سال بی باران خشکسال سال خشک بی باران سال مجاعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحط سالی
تصویر قحط سالی
خشک سالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تنگسالی، تنگی، جدب، خشکسالی، غلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد