جدول جو
جدول جو

معنی قحطره - جستجوی لغت در جدول جو

قحطره
(ذَ لَ)
زه کردن کمان را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آرامش با زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گائیدن زن را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطره
تصویر قطره
(دخترانه)
مقدار کمی از مایع که از جایی بچکد، چکه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قطره
تصویر قطره
یک چکه، چک، چکه، یک دانه باران، در پزشکی نوعی داروی مایع که به مقدار یک چکه در چشم یا گوش ریخته می شود
قطره قطره: چکه چکه مثلاً قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنطره
تصویر قنطره
پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دهله، خدک، بل، پول، جسر
فرهنگ فارسی عمید
(قَ طَ)
شهری است در اندلس از توابع جیان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / رِ)
یکی قطر. (منتهی الارب). واحده القطر، ای النقطه. (اقرب الموارد). پارۀ آب که از جائی چکد، و گره از تشبیهات آن است. (آنندراج) :
هر نفسی بر دل آن پاکزاد
چون گره قطره نبودش گشاد.
طاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
اندک و هیچکاره. الشی ٔ التافه الیسیر الخسیس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَضَ)
بشهر و ده جای گرفتن و ترک بادیه کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، مالک مال بقنطار شدن. (آنندراج) (منتهی الارب). مالک شدن مال فراوانی را که گویی با قنطار سنجیده شود. (اقرب الموارد) ، دیر ماندن و بجایی پیوسته اقامت کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گائیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بستن و محکم کردن. (اقرب الموارد از زجاج) ، برهم نهادن. (ترجمان عادل جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ رَ)
پل بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه بر روی آب سازند برای عبور. (اقرب الموارد) :
نوح نه بس علم داشت گر پدر من بدی
قنطره بستی به علم بر سر طوفان او.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 365).
، هر بنای بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، قناطر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ صَ)
فراهم آمدن و گرد گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، فراهم آوردن و گرد کردن. لازم و متعدی استعمال شود. (اقرب الموارد) ، گائیدن جاریه را. (منتهی الارب) (ذیل اقرب الموارد) ، بستن سر مشک را به بند سر مشک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پر کردن مشک، گریختن است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ عَ)
دهی است از دهستان آختاچی حومه شهرستان مهاباد، واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 22هزارگزی باختر شوسۀ بوکان به میاندوآب. موقع آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 718 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون، چغندرقند و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد و میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ دا)
بر زمین افکندن کسی را. رجوع به قعطله شود، استوار گردانیدن، پر کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَثْیْ)
نقد کردن دراهم و دینار را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
کلان سالی و فرتوت شدگی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
پراکنده نمودن و پریشان کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
بر زمین افکندن، زدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ بَ)
ابن شبیب طائی یکی از سرداران لشکر ابومسلم خراسانی است. مستوفی آرد: ابومسلم پس از آنکه خراسان وی را مسلم گشت، قحطبه بن شبیب طائی را بجانب عراق فرستاد قحطبه، گرگان بقهر بستد و ری و ساوه و قم و ولایت کاشان بی حرب مسخر گردانید و با مردم اصفهان جنگ کرد و بگرفت و از آنجا برگشت و به نهاوند رفت و همدان با مردم نصر سیار جنگ کردند ایشان را بکشت و از آنجا به حلوان شد و شهر زور و حلوان بستد و عزم کوفه کرد. یزید بن میسره از واسط عزم حرب ایشان کرد بر کنار فرات بهم رسیدند، شب بود، حرب درپیوست قحطبه را اسب خطا کرد و او را در آن آب غرق گردانید اما لشکرش وقوف نداشتند. یزید بن میسره را نیز بکشتند چون روز شد و قحطبه غرق شده بود، پسرش حسین بن قحطبه را بر خود امیر گردانیدند و به کوفه شدند. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 286). و رجوع شود به کامل بن اثیر ج 5 ص 191 و 192. تاریخ وفات وی 132 هجری قمری (= 750 میلادی) است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 791)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
شتر کلان سال با بقیۀ طاقت، مرد کلان جثه، خشمناک، بسیارنوش، کوتاه قامت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قمطره
تصویر قمطره
فراهم آمدن، بستن مشک، تباه گشتن شیر، گادن نامه دان، بویه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطره
تصویر قنطره
پل، ساختمان بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطره
تصویر قطره
پاره ای آب را از جائی چکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحفره
تصویر قحفره
درستگویی، نرم روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطره
تصویر قاطره
مونث قاطر و کوس (قطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمطره
تصویر قمطره
((قِ مَ رَ یا رِ))
صندوقی که در آن کتاب یا عطریات نگهدارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنطره
تصویر قنطره
((قَ طَ رِ))
پل، جمع قناطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطره
تصویر قطره
((قَ رِ))
چکه، مقدار کمی آب، جمع قطرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطره
تصویر قطره
چکه
فرهنگ واژه فارسی سره
جرعه، چکه
فرهنگ واژه مترادف متضاد