بشتافتن و سبک و چست و چابک گردیدن در گریختن، آهسته رفتن و درنگی نمودن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قزع الظبی قزوعاً. (منتهی الارب). این کلمه از اضداد است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
بشتافتن و سبک و چست و چابک گردیدن در گریختن، آهسته رفتن و درنگی نمودن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قزع الظبی قزوعاً. (منتهی الارب). این کلمه از اضداد است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
دهی است به قدس که انگبین را بدان نسبت کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). (خیمه زدن). یکی از شهرهای یهودا است که در نزدیکی بیت اللحم به جنوب شرقی اورشلیم واقع بود و فعلاً آن را تقوعه گویند و ظاهراً اشحور اساس آن را گذاشته. (قاموس کتاب مقدس) (از ایران باستان ج 1 ص 183). رجوع به مراصد الاطلاع و معجم البلدان یاقوت و قاموس کتاب مقدس شود
دهی است به قدس که انگبین را بدان نسبت کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). (خیمه زدن). یکی از شهرهای یهودا است که در نزدیکی بیت اللحم به جنوب شرقی اورشلیم واقع بود و فعلاً آن را تقوعه گویند و ظاهراً اشحور اساس آن را گذاشته. (قاموس کتاب مقدس) (از ایران باستان ج 1 ص 183). رجوع به مراصد الاطلاع و معجم البلدان یاقوت و قاموس کتاب مقدس شود
بسیار کشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). کثیرالقتل. (اقرب الموارد) : امراءه قتول، زن کشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار قتل و کشش. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قتل و قتل. (منتهی الارب)
بسیار کشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). کثیرالقتل. (اقرب الموارد) : امراءه قتول، زن کشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار قتل و کشش. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قُتل و قُتُل. (منتهی الارب)
سر در پوست کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: قبع القنفذ قبوعاً، سر در پوست کشید خارپشت. (آنندراج) (منتهی الارب). قبع الرجل فی قمیصه، سر در گریبان پیراهن کشید و سپس ماند از یاران خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
سر در پوست کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: قبع القنفذ قبوعاً، سر در پوست کشید خارپشت. (آنندراج) (منتهی الارب). قبع الرجل فی قمیصه، سر در گریبان پیراهن کشید و سپس ماند از یاران خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
رهبری در تاریکی شب کردن و بسوی مقصدی روان شدن. ختع. (از متن اللغه) (تاج المصادر بیهقی) ، هجوم کردن. (از متن اللغه). این مصدر در این معنی با کلمه ’علی’متعدی میشود. منه: ختع علیهم ختوعاً: هجم علیهم، رفتن. روان شدن. در این معنی این مصدر با کلمه ’فی’ می آید، منه: ختع فی الارض ختوعا، ذهب و انطلق فی الارض، فرار کردن. هزیمت کردن، از بین رفتن: ختع السراب ختوعاً، ای ’اضمحل’، سرعت ورزیدن. تعجیل کردن: ختع فلان ختوعاً، ای اسرع، شتر فحل در عقب شتر ماده روان شدن. (از متن اللغه) ، لنگانه گام برداشتن: ختعت الضبع ختوعاً
رهبری در تاریکی شب کردن و بسوی مقصدی روان شدن. خَتع. (از متن اللغه) (تاج المصادر بیهقی) ، هجوم کردن. (از متن اللغه). این مصدر در این معنی با کلمه ’علی’متعدی میشود. منه: ختع علیهم ختوعاً: هجم علیهم، رفتن. روان شدن. در این معنی این مصدر با کلمه ’فی’ می آید، منه: ختع فی الارض ختوعا، ذهب و انطلق فی الارض، فرار کردن. هزیمت کردن، از بین رفتن: ختع السراب ختوعاً، ای ’اضمحل’، سرعت ورزیدن. تعجیل کردن: ختع فلان ختوعاً، ای اسرع، شتر فحل در عقب شتر ماده روان شدن. (از متن اللغه) ، لنگانه گام برداشتن: ختعت الضبع ختوعاً