جدول جو
جدول جو

معنی قتلو - جستجوی لغت در جدول جو

قتلو
(قُ)
دهی از دهستان خورخوره بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. واقع در 62000 گزی شمال باختر دیواندره و 16000گزی جنوب شوسۀ دیواندره به سقز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی، سردسیر و سکنۀ آن 180 تن است. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آنجا غلات، توتون و پنبه و ارزن و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
قتلو
ترکی ک کبودان
تصویری از قتلو
تصویر قتلو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلو
تصویر تلو
تمشک، میوه ای ترش مزه شبیه شاتوت یا توت فرنگی و به رنگ سرخ مایل به سیاهی که بوتۀ آن خودرو است و در جاهای گرم و مرطوب در جنگل ها و صحراها می روید در بعضی جاها آن را می کارند و تربیت می کنند و میوۀ بهتر و درشت تری از آن به دست می آورند، دارای ویتامین C، قند، اسیدسیتریک و اسیدمالیک بوده و اشتهاآور و ملین و مدر و ضد اسکوربوت است همچنین ترشح عرق را زیاد می کند و برای تصفیۀ خون نافع است، علّیق الجبل، علّیق، توت العلیق، سه گل، توت سه گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قتلی
تصویر قتلی
قتیل ها، مقتول ها، کشته شده ها، جمع واژۀ قتیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قتله
تصویر قتله
قاتل ها، کسانی که دیگران را بکشند، کشنده ها، جمع واژۀ قاتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلو
تصویر تلو
دنباله، پیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قتل
تصویر قتل
کشتن، شهادت یکی از امامان شیعه مثلاً روز قتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلو
تصویر تلو
تلو تلو مثلاً حرکت بی اراده به چپ و راست مانند راه رفتن آدم مست، تلوتلو خوردن مثلاً به چپ و راست حرکت کردن، نامرتب راه رفتن در حالت مستی یا حالت ضعف و ناتوانی
فرهنگ فارسی عمید
(قِلَ)
هیأت کشتن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
دهی از دهستان ارس کنار بخش پل دشت شهرستان ماکو. دارای 181 تن سکنه، آب آن از قره سو و محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از طوایف قشقایی. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 83)
لغت نامه دهخدا
(قُ تُ)
قنقو. قیقو. قوتوقو. وی از امیران لشکر چنگیزخان بود. چنگیزخان قوتوقو نویان (شیکی قوتوقو) را با چند امیر دیگر با سی هزار مرد به محافظت راه غزنین و غرجستان و زابل و کابل بدان حدود فرستاده بود تا آن نواحی را به قدر امکان مسخر کنند و نیز قراول باشند تا خویشتن و پسرش تولوی خان به فتح ممالک خراسان از سر فراغت مشغول توانند بود. (جامعالتواریخ چ برزین ج 3 ص 119- 120 بنقل محمد قزوینی در حاشیۀ تاریخ جهانگشای جوینی چ لیدن ص 130)
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَ)
قتل. کشتن. (منتهی الارب). رجوع به قتل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ لَ)
جمع واژۀ قاتل
لغت نامه دهخدا
(قُ لُ)
برادر بایسنقر در مراغه به سال 563 هجری قمری با سلطان ارسلان بن طغرل مخالفت کرد و اندیشۀ جنگ داشت. اتابک محمد به حکم سلطان برفت و او را مقهور ساخت. (تاریخ گزیده چ لندن ص 472)
(امیر...) امیری از امیران شیراز (764 ه. ق). (معجم الانساب ص 365)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ده کوچکی است از دهستان گروه بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. در 24000گزی شمال خاوری ساردوئیه و 18000گزی باختر راه مالرو راین به ساردوئیه واقع است و 15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ لا)
جمع واژۀ قتیل به معنی مقتول. مقتولان. (آنندراج) (منتهی الارب). کشته شدگان
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بسیار کشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). کثیرالقتل. (اقرب الموارد) : امراءه قتول، زن کشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار قتل و کشش. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قتل و قتل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ وَل ل)
برجای ماندۀ سست. (منتهی الارب) (آنندراج). العی ﱡ المسترخی. (اقرب الموارد) ، فروهشته اندام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قتول
تصویر قتول
بسیار کشنده، زن کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلو
تصویر قلو
قلیا بنگرید به قلیا سبک، تیزرو پرتوان ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتل
تصویر قتل
کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتلی
تصویر قتلی
جمع قتیل، کشتگان جمع قتیل کشتگان مقتولان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتله
تصویر قتله
جمع قاتل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلو
تصویر تلو
بلند، پیرو، بچه اشتر دنبال پس پی، پس رو دنبال گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتلق
تصویر قتلق
ترکی فرخنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتلغ
تصویر قتلغ
ترکی فرخنده مبارک خجسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلو
تصویر تلو
((تِ))
دنبال، پس، بچه شتر که دنبال مادر خود می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قتل
تصویر قتل
((قَ))
کشتن، کشتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قتلغ
تصویر قتلغ
((قُ لُ))
قوتلوغ. قوتلوق، مبارک، خجسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قتل
تصویر قتل
کشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
چشمک، نیش خند
فرهنگ گویش مازندرانی
کج و کوله
فرهنگ گویش مازندرانی
بطلب، بخواه
فرهنگ گویش مازندرانی
غذایی که با شیر و تخم مرغ و برنج درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی