تلو تلو مثلاً حرکت بی اراده به چپ و راست مانند راه رفتن آدم مست، تلوتلو خوردن مثلاً به چپ و راست حرکت کردن، نامرتب راه رفتن در حالت مستی یا حالت ضعف و ناتوانی
تَمِشک، میوه ای ترش مزه شبیه شاتوت یا توت فرنگی و به رنگ سرخ مایل به سیاهی که بوتۀ آن خودرو است و در جاهای گرم و مرطوب در جنگل ها و صحراها می روید در بعضی جاها آن را می کارند و تربیت می کنند و میوۀ بهتر و درشت تری از آن به دست می آورند، دارای ویتامین C، قند، اسیدسیتریک و اسیدمالیک بوده و اشتهاآور و ملین و مدر و ضد اسکوربوت است همچنین ترشح عرق را زیاد می کند و برای تصفیۀ خون نافع است، عُلَّیقُ الجَبَل، عُلَّیق، توتُ العَلیق، سِه گُل، توتِ سِه گُل
پایین تیر باشد جایی که پی در آن پیچند و رنگ کنند و پیکان مضبوط سازند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). پایین تیره. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) : تیر اندر قلب دشمن تا تلو میخلد چونانکه در چشمش تلو. ابورافع (از فرهنگ جهانگیری)
دو روستای مجاور هم بنام تلو بالا و تلو پایین است که در بخش شمیران شهرستان تهران کنار راه شوسۀ تهران به شمشک واقع است و200تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
مطلق خار را گویند. (برهان). خار. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). علیق و تمش. (ناظم الاطباء). تیغ شوک. شوکه. تمشک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تیر اندر قلب دشمن تا تلو میخلد چونانکه در چشمش تلو. ابورافع (از فرهنگ جهانگیری). برای او از تلو و خار و خاشاک تاج بافتند و آن تلو به شیوۀ تاج برسرنهادند. (ترجمه دیاتسارون ص 350)