- قتل
- کشتن
معنی قتل - جستجوی لغت در جدول جو
- قتل
- کشتن، شهادت یکی از امامان شیعه مثلاً روز قتل
- قتل
- کشتن
- قتل ((قَ))
- کشتن، کشتار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قتیل ها، مقتول ها، کشته شده ها، جمع واژۀ قتیل
قاتل ها، کسانی که دیگران را بکشند، کشنده ها، جمع واژۀ قاتل
جمع قتیل، کشتگان جمع قتیل کشتگان مقتولان
جمع قاتل
ترکی ک کبودان
ترکی فرخنده
ترکی فرخنده مبارک خجسته
جایی که کسی در آن کشته شده، جای کشتن
در علوم ادبی شعر یا نثری در مدح و ستایش شهدای کربلا و مصائب وارد شده بر آنان،برای مثال دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم / مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا (کسائی - ۶۹) ، جایی از بدن انسان یا حیوان که هرگاه ضربه یا صدمه ای به آن وارد آید باعث هلاک شود
در علوم ادبی شعر یا نثری در مدح و ستایش شهدای کربلا و مصائب وارد شده بر آنان،
کشتن گاه، قتلگاه، زمینی که کسی در آنجا قتل شده باشد، جمع آن مقاتل است
آدمکش، آدم کش
زبان، گفت، پیمان، فرمایش، گفته
چیلان
مهمانسرا
مرتب و منظم کردن چیزی، شیوا و رسا گفتن سخن را، خوبی و آراستگی هر چیز
عطا، بلایه از هر چیزی
فریب دادن
ظرف فلزی که بدان آب کشند دلو جمع اسطال سطول
پولی باشد که در قمار ببرند و به حاضران مجلس یا به صاحب خانه به رسم انعام دهند
کم شدن، کم بودن، کمی
قلب سپاه در میدان جنگ
سرکش، تندخو، آزاردهنده
کسی که دیگری را بکشد، کشنده
گفتگو، گفتار، سر و صدا و هیاهو
قال و قیل: گفتگوی مردم، گفتگوی درهم و برهم،برای مثال از قال و قیل مدرسه حالی دلم گرفت / یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم (حافظ - ۷۰۲)
قال و مقال: قال مقال، گفتگو، هیاهو
قال و قیل: گفتگوی مردم، گفتگوی درهم و برهم،
قال و مقال: قال مقال، گفتگو، هیاهو
پیش، جلو، سابق، در زمان گذشته
مکانی که در مقابل دریافت هزینه، به اشخاص جای خواب و خدمات دیگر از قبیل غذا و امثال آن ها ارائه می شود، مهمان خانه
جانب، طرف، نزد، طاقت و قدرت، جهت، سبب
جنگیدن و کشتن، جنگ کردن، کارزار، پیکار
رو به رو، پیش، جلو، اندام پیش، آلت تناسلی