جدول جو
جدول جو

معنی قتل - جستجوی لغت در جدول جو

قتل
کشتن، شهادت یکی از امامان شیعه مثلاً روز قتل
تصویری از قتل
تصویر قتل
فرهنگ فارسی عمید
قتل
(قِ)
دشمن جنگ آور، مقاتل، جائی که به زدن بر آنجا مردم هلاک گردند، دوست، همتا، مانند. گویند: هما قتلان، ای مثلان. (منتهی الارب) ، پسر عم، دلیر، دانای بدی و فساد. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: انه لقتل شر، ای عالم به. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قتل
(ذَ مَ)
کشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (منتهی الارب). قتله. (منتهی الارب) :
قتل این کشته به شمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود.
حافظ.
، بر تن زدن. (آنندراج) (منتهی الارب). گویند: قتل الرجل، بر تن وی زد. (منتهی الارب). اصاب قتاله، ای نفسه. (اقرب الموارد) ، نیکو دانستن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قتل الشی ٔ خبراً، نیکو دانست آن چیز را. (منتهی الارب). و از این باب است قول خدای تعالی: و ما قتلوه یقیناً (قرآن 157/4) ، ای لم یحیطوا به علماً. (منتهی الارب) ، آمیختن با آب. (منتهی الارب) (آنندراج). قتل الشراب، آمیخت شراب را به آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قتل
کشتن
تصویری از قتل
تصویر قتل
فرهنگ لغت هوشیار
قتل
((قَ))
کشتن، کشتار
تصویری از قتل
تصویر قتل
فرهنگ فارسی معین
قتل
کشتن
تصویری از قتل
تصویر قتل
فرهنگ واژه فارسی سره
قتل
ترور، جنایت، قربانی، کشتار، کشتن، هلاک، هلاکت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلت
تصویر قلت
کم شدن، کم بودن، کمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قتلی
تصویر قتلی
قتیل ها، مقتول ها، کشته شده ها، جمع واژۀ قتیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قتله
تصویر قتله
قاتل ها، کسانی که دیگران را بکشند، کشنده ها، جمع واژۀ قاتل
فرهنگ فارسی عمید
(قَ لا)
جمع واژۀ قتیل به معنی مقتول. مقتولان. (آنندراج) (منتهی الارب). کشته شدگان
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برای حاجت آمدن: تقتل لحاجته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تأنی برای حاجت. (از اقرب الموارد) ، خمیدن و درپیچیدن زن در رفتار و برگشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروتنی کردن و ذلت نمودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
کشنده تر: اقتل الداء للنفوس الدواء. (ابن شبلی بغدادی)
لغت نامه دهخدا
(قُ لُ)
برادر بایسنقر در مراغه به سال 563 هجری قمری با سلطان ارسلان بن طغرل مخالفت کرد و اندیشۀ جنگ داشت. اتابک محمد به حکم سلطان برفت و او را مقهور ساخت. (تاریخ گزیده چ لندن ص 472)
(امیر...) امیری از امیران شیراز (764 ه. ق). (معجم الانساب ص 365)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی از دهستان خورخوره بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. واقع در 62000 گزی شمال باختر دیواندره و 16000گزی جنوب شوسۀ دیواندره به سقز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی، سردسیر و سکنۀ آن 180 تن است. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آنجا غلات، توتون و پنبه و ارزن و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَ)
قتل. کشتن. (منتهی الارب). رجوع به قتل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ لَ)
جمع واژۀ قاتل
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ده کوچکی است از دهستان گروه بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. در 24000گزی شمال خاوری ساردوئیه و 18000گزی باختر راه مالرو راین به ساردوئیه واقع است و 15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قِلَ)
هیأت کشتن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قتلغ
تصویر قتلغ
ترکی فرخنده مبارک خجسته
فرهنگ لغت هوشیار
پولی باشد که در قمار ببرند و به حاضران مجلس یا به صاحب خانه به رسم انعام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستل
تصویر ستل
ظرف فلزی که بدان آب کشند دلو جمع اسطال سطول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختل
تصویر ختل
فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتل
تصویر حتل
عطا، بلایه از هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
مرتب و منظم کردن چیزی، شیوا و رسا گفتن سخن را، خوبی و آراستگی هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتلی
تصویر قتلی
جمع قتیل، کشتگان جمع قتیل کشتگان مقتولان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتله
تصویر قتله
جمع قاتل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتلو
تصویر قتلو
ترکی ک کبودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتلق
تصویر قتلق
ترکی فرخنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتلغ
تصویر قتلغ
((قُ لُ))
قوتلوغ. قوتلوق، مبارک، خجسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبل
تصویر قبل
پیش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قاتل
تصویر قاتل
آدمکش، آدم کش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قول
تصویر قول
زبان، گفت، پیمان، فرمایش، گفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قفل
تصویر قفل
چیلان
فرهنگ واژه فارسی سره
غذایی که با شیر و تخم مرغ و برنج درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی