جدول جو
جدول جو

معنی قتق - جستجوی لغت در جدول جو

قتق
(قَ تِ)
قاتق. (ناظم الاطباء). ماست و کشک. (آنندراج) ، ترشی که در آش کنند و نانخورش سازند. (آنندراج). رجوع به قاتق شود
لغت نامه دهخدا
قتق
ترکی ترشی چاشنی، نانخورش، ماست ماست و کشک، ترشیی که در آش کنند و نانخورش سازند
فرهنگ لغت هوشیار
قتق
((قَ تِ))
ماست و کشک، ترشی ای که در آش کنند و نانخورش سازند
تصویری از قتق
تصویر قتق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلق
تصویر قلق
بی آرامی، اضطراب، ترس و لرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتق
تصویر عتق
آزاد شدن بندۀ زرخرید از قید بندگی
بزرگواری
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، داشات، عطیّه، داد و دهش، جدوا، بغیاز، بذل، فغیاز، جود، داشاد، دهشت، منحت، برمغاز، اعطا، صفد، احسان، سماحت، داشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتق
تصویر تتق
خیمه، سراپرده یا چادر بزرگ، برای مثال وآن تتق های گوهرآموده / چرم های دباغت آلوده (نظامی۴ - ۶۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاتق
تصویر قاتق
چیزی که با نان بخورند مانند ماست، پنیر و دوغ، نان خورش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبق
تصویر قبق
قاپوق، دار اعدام، چوبی بلند که در وسط میدان برپا می کردند و بر سر آن حلقه یا چیز دیگر می گذاشتند تا سواران در حین تاختن آن را با تیر بزنند، قباق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قتل
تصویر قتل
کشتن، شهادت یکی از امامان شیعه مثلاً روز قتل
فرهنگ فارسی عمید
(قُ تُ)
قنقو. قیقو. قوتوقو. وی از امیران لشکر چنگیزخان بود. چنگیزخان قوتوقو نویان (شیکی قوتوقو) را با چند امیر دیگر با سی هزار مرد به محافظت راه غزنین و غرجستان و زابل و کابل بدان حدود فرستاده بود تا آن نواحی را به قدر امکان مسخر کنند و نیز قراول باشند تا خویشتن و پسرش تولوی خان به فتح ممالک خراسان از سر فراغت مشغول توانند بود. (جامعالتواریخ چ برزین ج 3 ص 119- 120 بنقل محمد قزوینی در حاشیۀ تاریخ جهانگشای جوینی چ لیدن ص 130)
لغت نامه دهخدا
گرزک خانه گرزک خومه (گویش گلیکی) خانه گرزک (زنبور زنبور وحشی) چوبخوار دیو چه
فرهنگ لغت هوشیار
روده بریان، خوراندن روده ساز روده پز، خوی گیر زیر پالان نهند پالان تنگ، خشمگین بد خوی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی دار کدو دار آماج چوبی بلند که در میدان بر افرازند و بالای آن انگله ای زرین بیاویزند و سوار آن را نشانه گیرند و هر کس که تیز از انگله گذراند انگله از او باشد قباق بنگرید به قباق چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز - آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرق
تصویر قرق
جای هموار، در بیابان سیر کردن بازداشت و منع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتلق
تصویر قتلق
ترکی فرخنده
فرهنگ لغت هوشیار
ناآرامی دلهره تاس تاسه تالواسه، جنبیدن ناآرام تاسیده ناآرامی دلهره تاس تاسه تالواسه، جنبیدن ترکی ویژگی، سرشت، خوی بی آرام شدن، بی آرامی بیقراری اضطراب آشفتگی پریشانی: و از برای تسکین قلق و اضطراب خانزاده... مرد بی آرام. قلق. خلق خاص خوی مخصوص: بد قلق. یا قلق اسب. عادت و خوی اسب. یا قلق تفنگ. وضع خاص تفنگ (تپانچه) لم تفنگ (تپانچه)، توضیح گاه باشد که تفنگ یا تپانچه در هدف گیری کمی براست چپ بالا یا پایین زند و رفع این نقیصه نمی شود مگر آنکه تیر انداز قلق سلاح را به دست آورد و به هنگام تیر اندازی آن فاصله را حساب نمایند آنگاه تیر را پرتاب کند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مهمان مهمان: صوفیی میگشت در دور افق تا شبی در خانقاهی شد قنق، مسافر
فرهنگ لغت هوشیار
نادان شتابکار: مرد، زاغ کبود قیق آوای ماکیان، آواز بلند فریاد آواز ماکیان چون خروس را به جهت سفاد بخواند، فریاد و آواز بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتق
تصویر نتق
جنباندن، افشاندن، آب کشیدن، پر فرزندی، پوست باز کردن، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتل
تصویر قتل
کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاق
تصویر قاق
مرد احمق و سبک روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتم
تصویر قتم
شمشاد از گیاهان، گرد شمشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتی
تصویر قتی
قوتی ترکی از پارسی بنگرید به قوتی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی قباق بنگرید به قباق چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز - آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ترشی چاشنی، نانخورش، ماست ماست، ناخورش ادام، ترشیی که بر آشها زنند چاشنی یا قاتق نان خود بهم رسانیدن، چیزی از کسب حلال بهم رسانیدن و از پریشانی در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتق
تصویر فتق
شکافتن، گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتق
تصویر عتق
بنده زر خرید از قید بندگی آزاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتق
تصویر تتق
چادر بزرگ، سرا پرده
فرهنگ لغت هوشیار
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتق
تصویر بتق
پارسی تازی شده بوته بوته زرگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتق
تصویر تتق
((تُ تُ))
چادر، پرده بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رتق
تصویر رتق
((رَ))
بستن، دوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتق
تصویر عتق
((عِ تْ))
آزاد شدن بنده و غلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتق
تصویر فتق
((فَ تْ))
شکافتن، گشودن، حل کردن، گشادگی، هر جای گشاده و فراخ، غری، بیماری ورم بیضه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قتل
تصویر قتل
کشتن
فرهنگ واژه فارسی سره