بند شمشیر و کارد، آنچه که بر سر قبضه باشد از سیم یا از آهن، یا آنچه زیرهر دو شارب قبضه است، سوراخ بینی خوک. یا آن قبیعه کسکینه است. (منتهی الارب) (آنندراج)
بند شمشیر و کارد، آنچه که بر سر قبضه باشد از سیم یا از آهن، یا آنچه زیرهر دو شارب قبضه است، سوراخ بینی خوک. یا آن قبیعه کسکینه است. (منتهی الارب) (آنندراج)
گروه از فرزندان یک پدر. (منتهی الارب). گروهی مردم از یک پدر. (ترجمان علامۀ جرجانی). جماعتی را گویند که از یک پدر باشند. (برهان) ، پاره ای از کلۀ سر فراهم آمده با پارۀ دیگر. ج، قبایل، دوال لگام، سنگ بزرگ سر چاه. (منتهی الارب)
گروه از فرزندان یک پدر. (منتهی الارب). گروهی مردم از یک پدر. (ترجمان علامۀ جرجانی). جماعتی را گویند که از یک پدر باشند. (برهان) ، پاره ای از کلۀ سر فراهم آمده با پارۀ دیگر. ج، قبایل، دوال لگام، سنگ بزرگ سر چاه. (منتهی الارب)
نام حلوائی است. قبیطه معرب آن است. (آنندراج) : تا سرین از فرق، نعمت خانه انگیز بین لب قبیده بوسه شفتالو وپستان همچو نار. ملافوقی یزدی (از آنندراج). رجوع به قبیته و قبیطاء شود
نام حلوائی است. قبیطه معرب آن است. (آنندراج) : تا سرین از فرق، نعمت خانه انگیز بین لب قبیده بوسه شفتالو وپستان همچو نار. ملافوقی یزدی (از آنندراج). رجوع به قبیته و قبیطاء شود
ابن ذویب از صحابیان است. (منتهی الارب). صحابی در فرهنگ اسلامی به کسانی گفته می شود که سعادت دیدار پیامبر اسلام را داشته اند و به دین اسلام گرویده اند. این عنوان تنها با دیدار ظاهری حاصل نمی شود، بلکه شرط آن، ایمان و ماندن بر آن تا زمان مرگ است. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند. ابن مهلب از احمقان طائفۀ ازد است. وی ملخی را دید که پرواز میکند گفت: از اینها نهراسید و روزی میگفت: رأیت غرفه فوق بیت و غلام خود را گفت: اذهب الی بیاض الملأ. (عیون الاخبار ج 2 ص 45)
ابن ذویب از صحابیان است. (منتهی الارب). صحابی در فرهنگ اسلامی به کسانی گفته می شود که سعادت دیدار پیامبر اسلام را داشته اند و به دین اسلام گرویده اند. این عنوان تنها با دیدار ظاهری حاصل نمی شود، بلکه شرط آن، ایمان و ماندن بر آن تا زمان مرگ است. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند. ابن مهلب از احمقان طائفۀ ازد است. وی ملخی را دید که پرواز میکند گفت: از اینها نهراسید و روزی میگفت: رأیت غرفه فوق بیت و غلام خود را گفت: اذهب الی بیاض الملأ. (عیون الاخبار ج 2 ص 45)
نام حلوائی است. (بسحاق اطعمه از فرهنگ نظام). بسحاق اطعمه در جای دیگر دیوانش چنین گوید: القبیته نوعان نوع گردکانی و نوع کنجدی. (بسحاق اطعمه از فرهنگ نظام). و باید بدانی که چندان که عزت اردۀ دوشاب در نزد لران است حرمت قبیتۀ کنجدی در نزد کردان صد چندان است. (فرهنگ نظام). محیط اعظم قبیته را فارسی ضبط کرده و قبیده را هم مبدل آن قرار داده پس باید با ’غ’ و ’تاء’ نوشته شود (غبیته) و در معنی ناطف گوید: قبیده و قبیطه نامند و به هندی برفی گویند و آن از حلواهای معروف است گرم و خشک و موافق سینه و ریه و سرفه و خلط بلغمی و مسمن بدن و بجهت منع انصباب مواد بمعده نافع، مضر گرم مزاجان، مصلح آن اشیای ترش. (فرهنگ نظام) : بره ای بشکست پایش دست گردون از قضا آن چنان کز درد شد آن را پریشان پاچه ها گرم کردم تخته بندش از قبیته ی کنجدی وز ضماد تخم مرغش بر قلم بستم طلا. بسحاق اطعمه (از فرهنگ نظام). اگر خواهی که دندانها به یخنی تیز گردانی قبیته ی کنجدی بستان که دارد هیأت سوهان. (از فرهنگ نظام). رجوع به قبیده و قبیطاء شود
نام حلوائی است. (بسحاق اطعمه از فرهنگ نظام). بسحاق اطعمه در جای دیگر دیوانش چنین گوید: القبیته نوعان نوع گردکانی و نوع کنجدی. (بسحاق اطعمه از فرهنگ نظام). و باید بدانی که چندان که عزت اردۀ دوشاب در نزد لران است حرمت قبیتۀ کنجدی در نزد کردان صد چندان است. (فرهنگ نظام). محیط اعظم قبیته را فارسی ضبط کرده و قبیده را هم مبدل آن قرار داده پس باید با ’غ’ و ’تاء’ نوشته شود (غبیته) و در معنی ناطف گوید: قبیده و قبیطه نامند و به هندی برفی گویند و آن از حلواهای معروف است گرم و خشک و موافق سینه و ریه و سرفه و خلط بلغمی و مسمن بدن و بجهت منع انصباب مواد بمعده نافع، مضر گرم مزاجان، مصلح آن اشیای ترش. (فرهنگ نظام) : بره ای بشکست پایش دست گردون از قضا آن چنان کز درد شد آن را پریشان پاچه ها گرم کردم تخته بندش از قبیته ی ْ کنجدی وز ضماد تخم مرغش بر قلم بستم طلا. بسحاق اطعمه (از فرهنگ نظام). اگر خواهی که دندانها به یخنی تیز گردانی قبیته ی ْ کنجدی بستان که دارد هیأت سوهان. (از فرهنگ نظام). رجوع به قبیده و قبیطاء شود
توک موی گرداگرد سر کودک شبیه به ذوایه گذارند. (منتهی الارب) ، زلفهای بناگوش. (ناظم الاطباء) ، موی پاره ای که در وسط سر کودک گذارند خاصه. (منتهی الارب). کاکل. (ناظم الاطباء). قزّعه. (منتهی الارب). رجوع به قزعه شود
توک موی گرداگرد سر کودک شبیه به ذوایه گذارند. (منتهی الارب) ، زلفهای بناگوش. (ناظم الاطباء) ، موی پاره ای که در وسط سر کودک گذارند خاصه. (منتهی الارب). کاکل. (ناظم الاطباء). قُزَّعه. (منتهی الارب). رجوع به قزعه شود
گله رمه، بریدگی جدایی، سپاه، نانپاره زمین یاکشتزاری که فرمانروا به کسی واگذارد برای گذران زندگی، گیره (جیره) جدایی بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ممالک که بکسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند اقطاعه، جمع قطائع (قطایع)
گله رمه، بریدگی جدایی، سپاه، نانپاره زمین یاکشتزاری که فرمانروا به کسی واگذارد برای گذران زندگی، گیره (جیره) جدایی بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ممالک که بکسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند اقطاعه، جمع قطائع (قطایع)