- قبچاقی
- فردی از قبچاق. از مردم قفچاق
معنی قبچاقی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گریزکی بنحو قاچاق بطور غیر قانونی و پنهانی: قاچاقی وارد مرز شد
از مردم قفچاق
ترکی نام دشتی است در ترکستان، بیباک
کسی که مال التجارء ممنوع الورود و یا ممنوع المعامله بدون کسب اجازه از دولت و یا پرداختن گمرک وارد کند یا بفروشد
قباچه
غوچانی خبوشانی منسوب به قوچان، از مردم قوچان، لهجه مردم قوچان
پرزوری قوت نیرومندی، زورگویی
خیاط، دوزنده
خیاط دوزنده. یا قیچاجی امرائی. خیاط مخصوص امرا و وزرا. یا قیچاجی خاصه. خیاطی که موظف به دوختن ملبوس شاه و اهل حرم و خلعتهای گرانبها بود (صفویه)
کسی که به معاملات غیرقانونی می پردازد
کسی که کالای غیرمجاز خرید و فروش کند یا به خرید و فروش غیرمجاز کالایی بپردازد
خیاط، دوزنده، درزی
خیوی گلیزی مربوط به ترشحات دهان مربوط ببزاق ترشحات بزاقی غدد بزاقی جرمهای بزاقی
جمع باقی باقیه، مانده ها مانداک ها جمع باقی و باقیه مانده ها بازمانده ها
کاستک از ماهیان
شبدر وحشی
باقی ماندن
چابک، چست و چالاک، کنایه از سرحال
قطعه ای از پولاد که لشکریان بر ساعد می بستند، ساعدبند
آنچه که در ورود آن به کشور و یا معامله آن از طرف دولت ممنوع است، ممنوع المعامله، کار پنهانی
منسوب به قبا از مردم قبا قباوی
منسوب به قبا از مردم قبا اهل قبا
پارسی تازی گشته کپانی ترازو دار
قبای کوچک جامه کوچک برای اطفال، نوعی کلاه که برای دفع سرما بر سر گذارند کلاه زمستانی
ترکی از پارسی گوبراک چابک چابک چشت چالاک
ترکی دستوانه دستانه آهنی دستکش و آرنج بند آهنی که در جنگ پوشند دستانه آهنی که لشرکیان در قدیم داشتند: ز قلچاق چیزی دگر نیست به که ساعد ازو یافت دست زره بمعنی بود گر چه دست یلان بصورت بود لیک چون ناودان
از مردم قفچا هر یک از افراد قوم قفچاق (قبچاق) قفچاقی: از تو بیدل دوستانت همچو قفچاقان ز خان. (سنائی. مصف. 315)
خرید و فروش اجناس به طور غیرقانونی
خرید و فروش کالاهایی که معاملۀ آن ها در انحصار دولت یا ممنوع است، وارد کردن یا صادر کردن کالاهایی که ورود و صدور آن ها ممنوع است، ویژگی کالایی که معاملۀ آن ممنوع باشد
باقی ها، پایدارها، پاینده ها، جاویدها، بازمانده ها، به جامانده ها، باقی مانده های خراج یا مالیات که بر عهده های کسی است، جمع واژۀ باقی
ثبات، با ثبات، دائم، برقرار، همیشه، استوار، جاویدان
بازمانده، مانده