جدول جو
جدول جو

معنی قبوص - جستجوی لغت در جدول جو

قبوص
(قَ)
اسب استوارخلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسب سخت تیز و تند که چون تازند آن را جز نوک سم وی بزمین نرسد. (منتهی الارب). اسب سخت تند و تیز که چون بر وی هی کنند جز نوک سمب آن به زمین نرسد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبور
تصویر قبور
قبرها، گورها، جمع واژۀ قبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبول
تصویر قبول
پذیرفتن و گرفتن چیزی، گفتار کسی را به راستی و درستی پذیرفتن، پذیرفته
قبول افتادن: پذیرفته شدن، مقبول واقع شدن، برای مثال صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ - ۴۷۲)
قبول شدن: پذیرفته شدن
قبول کردن: پذیرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(ذَلْیْ)
قبح. قبوحه. قباح. زشتی. زشت گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
رفتن در زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قبن قبوناً، رفت در زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
سر در پوست کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: قبع القنفذ قبوعاً، سر در پوست کشید خارپشت. (آنندراج) (منتهی الارب). قبع الرجل فی قمیصه، سر در گریبان پیراهن کشید و سپس ماند از یاران خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قبر. (منتهی الارب). گورها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
زمین پست و نرم، خرمابن زود بارآور، خرمابن که بارش در شاخ او بوده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
زشت و زبون. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موضعی است، و در اشعار عدی بن زید از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذِلْ لَ / ذُلْ لَ)
بانگ و فریاد نمودن در خصومت. گویند: قب القوم قبوباً، بانگ و فریاد کردند در خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پژمرده گردیدن گوشت و پوست خرما، خشک شدن ریش و جراحت و بی آب گشتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
ج قیص، بانگ کننده. (منتهی الارب). رجوع به قیص شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گوسپند که بزند دوشنده را و دوشیدن ندهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
برجستن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قلص الرجل، وثب و در لسان آمده: تدانی وانضم و در صحاح آمده: ارتفع. (اقرب الموارد) ، شوریدن دل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قلصت نفسه، غثت . (اقرب الموارد) ، کم گردیدن در کشیده شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قلص الضل عن کذا، انقبض. (اقرب الموارد) ، برآمدن آب در چاه و بازبستن است، بلند شدن و برجستن آب. قلص الماء، ارتفع بمعنی ذهب یقال قلص الغدیر، اذا ذهب ماؤه، فراهم آمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قلص القوم، اجتمعوا فساروا. (اقرب الموارد) ، کوچ کردن و سیر نمودن قوم. (منتهی الارب) ، درکشیده شدن جامه بعد از شستن است، درهم کشیده شدن لب و درترنجیدن و برهم جستن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جوان شدن و راه رفتن: قلص الغلام، شب ّ و مشی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کوهی است به خیبر و بر آن کوه است حصار ابوالحقیق یهودی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از معجم البلدان). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 377- 379 شود
لغت نامه دهخدا
رنگ، یقال: تغیر بوصه ، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، رنگ و لون، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ وَ)
پیوستگی میان دو لب و ضم کردن حرف را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسب بانشاطبسیار سبقت کننده. (منتهی الارب). اسب دوندۀ شادان
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
پیش گرفتن و تقدم نمودن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبوح
تصویر قبوح
زشتی، زشت گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبول
تصویر قبول
پذیرفتن، پذیرائی، مقبول
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن با سر انگشتان، شاد مانیدن ریشه نژاد، انبوه مردم شماره بسیار از مردم بزرگ سر، جگر درد، شکمدرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبوع
تصویر قبوع
پس ماندن از یاران، سر در گریبان کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبوض
تصویر قبوض
جمع قبض، رسید ها جمع قبض رسیده ها جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبور
تصویر قبور
جمع قبر، گور ها دخمه ها جمع قبر گورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبوب
تصویر قبوب
بانگ دشمنی، پژمردگی ترنجیدگی، خشک شدن خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروص
تصویر قروص
لگام تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
برجستن، شور رفتن درکشیده شدن جامه پس از شستن، شوریدن دل دلشورگی، فراروش (کوچ)، ترنجیدن لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبور
تصویر قبور
((قُ))
جمع قبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول
تصویر قبول
پیش آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول
تصویر قبول
((قُ))
خوبی، زیبایی، جمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول
تصویر قبول
((قَ))
پذیرفتن، پذیرایی، پذیرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبوض
تصویر قبوض
((قُ))
جمع قبض، رسیدها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول
تصویر قبول
پذیرش، پذیرفته شده
فرهنگ واژه فارسی سره
اجابت، استجابت، باور، پذیرش، پسند، تایید، تراضی، تصدیق، تصویب، تقبل، توافق، رضا، رضامندی، رضایت، صوابدید
متضاد: رد
فرهنگ واژه مترادف متضاد