جدول جو
جدول جو

معنی قبه - جستجوی لغت در جدول جو

قبه
بنایی که سقف آن گرد و برآمده باشد
قبۀ خضرا: کنایه از آسمان
تصویری از قبه
تصویر قبه
فرهنگ فارسی عمید
قبه(قُبْ بَ)
ذوالقبه، ابن ثعلبه لقب حنظله بن ثعلبه است. (منتهی الارب). بدان جهت که دردشت ذی قار گنبدی بر پا ساخته است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قبه(قُبْ بَ)
دهی است از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. در 16000 گزی شمال خاوری کرمانشاه و 6000 گزی شمال شوسۀ کرمانشاه به تهران واقع است. دشت، سردسیر معتدل است. سکنۀ آن 20 تن و آب آن از چاه است. محصول آنجا غلات دیمی، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. عده ای در تابستان برف بشهر حمل مینمایند. راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
قبه(قُبْ بَ)
قبه. برآمدگی هر چیز راگویند. (برهان). بنای گرد برآورده چون گنبد. هرچه مثل گنبد سازند، چون قبۀ سپر. گنبد. (منتهی الارب). خرقاهته. (کشاف اصطلاحات الفنون). خرگاه. (کشاف). ج، قبب، قباب. (منتهی الارب) ، عربان شاخ حجام را میگویند که بدان حجامت کنند. (برهان) ، هزار خانه گوسفندان. (آنندراج) :
فرو شد به ماهی و بر شد به ماه
بن نیزه و قبۀ بارگاه.
فردوسی.
هزاران قبۀ عالی کشیده سر به ابر اندر
که کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا.
عمعق بخارایی
لغت نامه دهخدا
قبه
ابن فیروز اسلمی. والی بلاد جزیره و دیاربکر در زمان خلافت عمر بن الخطاب چون عیاض بن غنم فهری با سپاهی مشتمل بر پنج هزار تن از سپاهیان از شام بلاد جزیره ودیار بکر را بتصرف درآورد بحکم خلیفۀ دوم، عمر امارت آن دو ولایت به قبه بن فیروز اسلمی باز گذاشت و خودبشام برگشت. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 472 و 473)
لغت نامه دهخدا
قبه
برآمدگی هر چیز را گویند، بارگاه بنای گرد برآورده، هر بنای بلند و گرد، گنبد، خرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
قبه((قُ بَّ))
برآمدگی، بنایی که سقف آن برآمده و گرد باشد، جمع قباب
تصویری از قبه
تصویر قبه
فرهنگ فارسی معین
قبه
بارگاه، گنبد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثقبه
تصویر ثقبه
سوراخ کوچک، منفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقبه
تصویر عقبه
راه دشوار در بالای کوه، راه سخت کوهستانی، گردنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقبه
تصویر رقبه
مفرد واژۀ رقاب، گردن، جمع رقبات، کنایه از ملک و زمینی که به کسی داده می شود که تا عمر دارد از آن بهره و فایده ببرد
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ قَ بَ)
کوهی است بین حراء و مکه و در زیر آن مزارع است. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
مدتی از روزگار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). روزگار. پاره ای از زمانه، سال. (از اقرب الموارد). ج، حقب، حقوب
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
آرامش باد. (منتهی الارب). و این یمانی است. (از اقرب الموارد) ، مدت هشتاد سال. (غیاث از منتخب) (مهذب الاسماء). ج، حقب
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ بَ)
واحد زقب یعنی یک راه تنگ. (ناظم الاطباء). یکی زقب یا واحد و جمع در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به زقب و زقب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
خرکره. (از آنندراج). خرکرۀ ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ)
جامه های نگارین هودج. (منتهی الارب). عقبه. و رجوع به عقبه شود، در ماه یک مرتبه کردن کاری را، گویند مایفعل ذلک اًلا عقبه، یعنی هر ماه یک بار آن کار را می کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عقب. (اقرب الموارد) ، اثر: عقبه الجمال، اثر و نشان و هیئت زیبایی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عقبه. و رجوع به عقبه شود
لغت نامه دهخدا
(عُبَ)
جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از هلال بن عامر از عدنانیه را تشکیل میدهند. و طائفه ای از آنان در اصفون و اسنا، در صعید مصر میزیستند. (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایهالارب و البیان و الاعراب)
ابن سکون بن أشرس. جدی است جاهلی از کنده از قحطانیه. و از جمله فرزندان او عیاض و ثعلبه بوده اند. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و السبائک)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ / عَ قِ)
نام چند ناحیه است، از آن جمله محله ای است در ماوراء نهر عیسی نزدیک دجلۀ بغداد. (از معجم البلدان).
- عقبهالرکاب، عقبه ای است در نزدیکی نهاوند. و وجه تسمیۀ آن این است که سپاه اسلام چون آهنگ نهاوند کرد در این عقبه سواران آن ازدحام کردند. (از معجم البلدان).
- عقبهالسیر، عقبه ای است تنگ و طویل در ثغور در نزدیکی حدث. (از معجم البلدان).
- عقبه الطین، موضعی است در فارس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
نوبت: تمّت عقبتک، بدل: أخذت من اسیری عقبه، شب وروز، بدان جهت که همدیگر را تعاقب می کنند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عقب. (از اقرب الموارد) ، آنچه از خوردنی در بن دیگ عاریتی به خداوند دیگ فرستند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باقی ماندۀ هر چیزی. (منتهی الارب) : فلان عقبه بنی فلان، او آخرین بازماندۀ آنان است. (از اقرب الموارد) ، نشان و اثر: علیه عقبهالجمال، عقبه الطائر، مسافت ما بین ارتفاع و انحطاط پرنده، و گویند آن دو فرسخ است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عقبهالشیطان، نوعی از نشست که به نشست سگ ماند. (منتهی الارب). عقب الشیطان. رجوع به عقب شود، آنچه از شیرینی، پس از طعام خورند. دسر، عقبه الضبع، سختی و شدت، لقیت منه عقبه الضبع و است الکلب، از او سختی و شدت دیدم. (از اقرب الموارد).
- ابوعقبه، کنیۀ خنزیر و خوک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
ابن عمرو بن ثعلبۀ انصاری بدری، مکنی به ابومسعود. صحابی و از قبیلۀخزرج بود. وی در غزوۀ عقبه و احد و مابعد آنها شرکت داشت. عقبه در کوفه سکنی گزید و از یاران علی (ع) بوده است و مدتی ولایت کوفه را بعهده داشت و به سال 40 هجری قمری در آنجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی از کشف النقاب و الاصابه). رجوع به ابومسعود (عقبه...) شود
ابن عبدالغافر ازدی عوذی، مکنی به ابونهار. وی به سال 83 هجری قمری در جماجم درگذشت. رجوع به تاج العروس ذیل مادۀ ’ج م م’ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ بَ)
واحد عقب. (از اقرب الموارد). پی که از آن زه سازند و ریسمان تابند. ج، عقب. (منتهی الارب). و رجوع به عقب شود، جای دشوار برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راه دشوار در کوه. (غیاث اللغات). گریوه. (تفلیسی). گریوه، یعنی بلندی بلند وسخت. (ترجمان القرآن جرجانی). یقّوش (در تداول ترکی)، پز و کتل. (منتهی الارب). جای دشوار. (غیاث اللغات). راهی که در قسمتهای بالای کوه باشد. (از اقرب الموارد). گردنه. (فرهنگ فارسی معین). پژ. ج، عقاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و عقبات. (اقرب الموارد) عقبه : میان این شهر و تبت مقدار پنج روزه راه است اندر عقبه های سخت. (حدود العالم). و نزدیک وی (ده سنگس) عقبه ای است که او را عقبۀ سنگس خوانند. (حدود العالم). اگر مقام نتوانند کرد عقبۀ کلار را گذاره کنند. (تاریخ بیهقی ص 463).
عقبه ای زین صعبتر درراه نیست
ای خنک آن کش حسد همراه نیست.
مولوی.
هر روش هر ره که آن محمود نیست
عقبه ای و مانعی و رهزنی است.
مولوی.
این تردد عقبۀ راه حق است
ای خنک آن را که پایش مطلق است.
مولوی.
گر کنی قطع عقبه را این جایگاه
راه روشن گرددت تا پیشگاه.
عطار.
کیست کو را عقبه ای در راه نیست.
عطار.
- امثال:
ستوررا به پای عقبه جو دهند سود ندارد (امثال و حکم دهخدا).
، کنایه از امر سخت و عظیم. (از غیاث اللغات). امری سخت و دشوار. (فرهنگ فارسی معین) : فلا أقتحم العقبه، و ما أدراک ما العقبه. (قرآن 12/90). عقبه در قرآن کریم را منزلی از ’صراط’ دانسته اند و برخی گویند آن هفتاد منزل از ’پل صراط’ است. رجوع به تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294 و تفسیر کشف الاسرار ج 10 ص 499 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ بَ)
خلیج باریکی است در شمال بحر احمر و جنوب شرقی شبه جزیره سینا، که در انتهای آن یعنی شمالی ترین نقطۀ آن بندر کوچک عقبه قرار دارد و آن امروز جزو کشور هاشمی اردن است. (فرهنگ فارسی معین) ، نام بندری کوچک در انتهای خلیج عقبه به شمال بحر احمر
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
برگ سبز که پس برگ خشک برآید، نوعی از جامه های نگارین هودج. (منتهی الارب) عقبه. رجوع به عقبه شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ بَ)
سوراخ کوچک. سولاخ. (زمخشری) :
دو دیده همچون ثقبه گشاده ام شب و روز
ولیک بی خبر از آفتاب و از مهتاب.
مسعود.
ج، ثقب. و ثقب، ثقبۀ اعور. (طب) ، ثقبۀ اعور زبان. (طب) ، ثقبۀ بیضی. (طب) ، ثقبۀ جنینیه دهلیز قلب. (طب) ، ثقبه ای که کشف آن به بتال منسوب است و دو دهلیز قلب جنین را بیکدیگر مربوط میکند و هنگام تولد مسدود میشود، ثقبۀ منخرقه (طب) ، ثقبۀ سهمی و حلمه، ثقبۀ عصب باصره، ثقبۀ عنبیه، سوراخی در وسط طبقۀ عنبیه بسیاهی چشم، مانند سوراخی که در عنب یعنی انگوراست گاه جدا کردن آن از چوب خوشه، و آن سوراخ را که ثقبۀ عنبیّه عبارت از آن است به فارسی مردمک و به هندی تل گویند بکسر تای فوقانی و آن منفذ نور بصر است. (غیاث اللغه) ، ثقبۀ عظم قمحدوه (طب) ، ثقبۀ مدوره (طب) ، ثقبۀ مسدوده یا ثقبۀ تحت زهار (طب) ، ثقبۀ واقع در قسمت زیرین عظم خاصره که زهار آن را در قسمت قدامی محدود میکند، ثقبۀ مقدم زائدۀ خارجی قمحدوه (طب) ، ثقبۀ مؤخر زایدۀ خارجی قمحدوه (طب)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
نگهبانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حراست. (از اقرب الموارد). پاسداری، ترس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بی فرزندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پژ پژه گریو گریوه گدار گردنه نپت، ورزاک کار سخت پستا (نوبت)، رمشا تاوان (عوض)، دندان مز، ته کاسه که به هنگام پس دادن دیگ چون ارمغان فرستند، شب و روز راه دشوار در کوه گردنه، امری سخت و دشوار، جمع عقبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقبه
تصویر سقبه
خرکره ماده کره ماچه خر، پشم پیچنده بر دست برای رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقبه
تصویر حقبه
مدتی از روزگار، سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقبه
تصویر ثقبه
سوراخ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
نگهبانی، ترس، بی فرزندی، خود ساختگی خود بزرگی تله پلنگ، زمین بی سود زمین بی بهره بن گردن، برده، زمین ده، دارندگی زمین، زمین ورستادی گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقبه
تصویر عقبه
((عَ قَ بِ))
گردنه، راه سخت کوهستانی، کنایه از کار سخت و دشوار، جمع عقبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقبه
تصویر رقبه
((رُ))
گردن، بنده، غلام، ملکی که به کسی سپرده می شودکه تا پایان عمر از آن بهره ببرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثقبه
تصویر ثقبه
((ثُ بِ))
سوراخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقبه
تصویر عقبه
((عُ قْ بَ))
نوبت، باقی مانده هر چیزی
فرهنگ فارسی معین