جدول جو
جدول جو

معنی قباسه - جستجوی لغت در جدول جو

قباسه
(ذَکْوْ)
تیز گشنی شدن نر. (آنندراج) : قبس قباسهً، تیز گشنی شد نر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قباسه
تیز گشنی
تصویری از قباسه
تصویر قباسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قباله
تصویر قباله
نوشته یا سندی که به موجب آن کسی چیزی را بر ذمه گیرد، سند عقد معامله یا نکاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قباچه
تصویر قباچه
قبای کوچک، قبای کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
(حِ سَ)
رجوع به حباس شود. موزخوید. ج، حباسات، بستگی زبان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَبْ با ضَ)
به پنجه گیرنده، بشتاب راننده. (منتهی الارب). رجوع به قبّاض شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
گیاهی. رجوع به قبا شود
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
شهر کوچکی است و اولین اقامتگاه بریدان بود که از شام بمصر میرفتند. آن را درختان بلند خرما بوده. و در زمان ملک عادل بن ایوب شد. وی آن مکان را محل تفریح خود قرار داد. نزدیک آن مصید و شکارگاه زیادی است زیرا در پانزده فرسنگی قاهره واقع است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
نام فرماندهی ازفرماندهان عبیدیین. (از منتهی الارب) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَبْ با)
ده کوچکی است از دهستان بیضاء بخش اردکان شهرستان شیراز. در 67000 گزی جنوب خاور اردکان و 3000 گزی راه فرعی بیضا به زرقان واقع است و 37 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
پدرفتار شدن. (اقرب الموارد). پدرفتاری و کارسازی عمل. اسم است تقبل را. (ناظم الاطباء) ، عرافه: نحن فی قبالته، ای فی عرافته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ لَ)
مکتوبی که در آن مینویسند چیزی را که انسان ملتزم میگردد از کار و عمل و یا دین و جز آن. و نیز چون کسی قبول کند چیزی را بطور مقاطعه و نوشته ای بر طبق آن نویسد، آن نوشته عبارت است از قباله. ضمانت نامه و معاهده. (ناظم الاطباء) ، مکتوبی که در فروش ملک و جز آن مینویسند و در آن ذکر میکنند فروشنده و خریدار و آن چیزی را که خرید و فروش بدان تعلق گرفته ومبلغ ادا شده و شرائط بیع و جز آن را. و چک نامه و ترزده و بیلک. و بیله و ترده و نورده نیز گویند. (ناظم الاطباء) : وی زمانی اندیشید و پس قباله برداشت بدرید و گفت زمین بکار نیست. (تاریخ بیهقی). قباله نوشتند و گواه گرفتند. (تاریخ بیهقی). دو قباله نبشته بودند همه اسباب و صنایع... (تاریخ بیهقی).
جز به جفا وعده هاش پاک دروغ است
ور بدهد مر ترا هزار قباله.
ناصرخسرو.
عمر ضایعکرده ای دارد ز تو چشم قبول
کز قبول تو قباله ی عمر بتوان تازه کرد.
خاقانی.
بطیره گفت مسلمان گر این قبالۀ من
درست نیست خدایا جهود میرانم.
سعدی (گلستان).
همه شب نیارمید از سخن های پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و این قبالۀ فلان زمین است. (گلستان).
- امثال:
پشت قبالۀ مادرش انداخته اند.
قباله کهنۀ جائی بودن، به امور ملکی آنجا بصیرت کامل داشتن. رجوع به قباله کهنه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ چَ)
ناصرالدین حاکم ولایت سند در زمرۀ ممالیک زرخرید سلطان شهاب الدین و مردی بسیار زیرک و باهوش بود و از سیاست و تدبیر امورشهریاری و قواعد مملکت داری بهرۀ فراوان داشت و در کارهای لشکری دارای تبحر و تجربۀ بسیار بود بعد از مرگ سلطان شهاب الدین، در اوچهه و ملتان استقلال یافته بعضی از قصبات سواحل سند نیز بتصرف او درآمد و به سال 621 هجری قمری یکی از سرلشکران چنگیزخان با سپاه فراوان برای تسخیر ملتان روی آورد و چون ناصرالدین را تاب مقاومت با آن سپاه نبود در شهر متحصن شد. مغولان مدت چهل روز ملتان را محاصره کردند و چون فتح و فیروزی ممکن نگردید مراجعت نمودند، و در پایان 623 هجری قمری ملک خان خلجی و اتباع او بر شهرهای سیستان غلبه کردند و قباچه به دفع آنان همت گماشت و میان دو طرف جنگی سخت درگرفت. ملک خان بقتل رسید سپاهیانش راه گریز در پیش گرفتند. در سال 624 سلطان شمس الدین التتمش لشکر به اوچهه کشید و قباچه فرار کرده و به قلعۀ بکهرشتافت. سلطان وزیر خود نظام الملک محمد بن ابی سعید رابمحاصرۀ اوچهه معین کرد و خود به دهلی مراجعت نمود. نظام الملک در روز سه شنبه ششم جمادی الاولی سال 625 اوچهه را بصلح گرفت و متوجه قلعۀ بکهر شد. قباچه از آنجا نیز گریخت و در کشتی نشست و در دریا غرق شد. مدت سلطنت وی 27 سال بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 611 و 612 و لباب الالباب محمد عوفی چ بریل ج 1 ص 289)
لغت نامه دهخدا
(قَ ضَ)
شتاب رفتگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
مام نافی و مامائی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ چَ / چِ)
بمعنی قباچای است که قبا و جامۀ کوچک باشد. (برهان) ، قباچای. قباچه نوعی از کلاه از برای دفع سرما. (فرهنگ دیوان البسه چ استانبول ص 202). نوعی از کلاه زمستانی. (فرهنگ نظام بنقل دکتر معین در حاشیۀ برهان) :
روزی که قباچۀ سیه می پوشد
در ظلمت شب صورت جان می بینم.
ابوعلی مروزی.
گاهی گشادگی بودت گه گرفتگی
داری قباچه و فرجی زان فراخ و تنگ.
نظام قاری (دیوان ص 89).
از آن قباچۀ قلمی دوخته نگر
با جامۀ شکافته غنج و دلال و دوست.
نظام قاری (دیوان ص 41)
لغت نامه دهخدا
(قُبْ با بَ)
عصیده که حلوائی است. (از منتهی الارب در مادۀ عصد) ، نوعی است از ماهی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قلعه ای است در مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
قبائه. گیاهی که ستور آن را چرد. (ناظم الاطباء). گیاهی است که شتران آن را میخورند و به فارسی گیاه چرای شتران نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(کِ سَ)
خوشۀ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). عذق و آن در نخل بمنزلۀ خوشۀ انگور است. ج، کبائس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ با سَ)
دواسه. حلوایی باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دَ)
روباروی. (ناظم الاطباء). روبروی: جلست قبالته، روبروی آن نشستم. (ناظم الاطباء). قبال
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباسه
تصویر مباسه
تنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباسه
تصویر کباسه
خوشه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاسه
تصویر قیاسه
(گویش گیلکی) پارسی است غیاسه دوال چرمی برای بستن بارستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قداسه
تصویر قداسه
پاکیزگی، اشویی
فرهنگ لغت هوشیار
قبای کوچک جامه کوچک برای اطفال، نوعی کلاه که برای دفع سرما بر سر گذارند کلاه زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباحه
تصویر قباحه
زشتی، رسوایی
فرهنگ لغت هوشیار
مکتوبی که در آن می نویسند چیزی را که انسان ملتزم میگردد از کار و عمل و یا دین و جزآن، ضمانت نامه و معاهده، سند عقد معامله یا نکاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباسه
تصویر عباسه
از نام های تازی برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباسه
تصویر دباسه
کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباسه
تصویر خباسه
داد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباله
تصویر قباله
((قَ لَ یا لِ))
سند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قباله
تصویر قباله
پیوند نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
بنچاق، سند، صداق نامه، عقدنامه، مدرک
فرهنگ واژه مترادف متضاد