جدول جو
جدول جو

معنی قایم - جستجوی لغت در جدول جو

قایم
پنهان، مخفی
قایم شدن: پنهان شدن، مخفی شدن
تصویری از قایم
تصویر قایم
فرهنگ فارسی عمید
قایم
(یِ)
قائم. ایستاده. برپا، دلاک حمام: دست بر پشت شیخ میمالید و شوخ بر بازوی شیخ جمع میکردچنانکه رسم قایمان باشد. (اسرار التوحید). رجوع به قائم شود، در تداول، پنهان. رجوع به قایم کردن شود، در تداول، سخت. محکم: یک کشیدۀ قایم زدن، در تداول، بسی بلند وجهوری: آواز و صدای قایمی کردن. مقابل یواش گفتن
لغت نامه دهخدا
قایم
در تداول، سخت، محکم و بمعنی پنهان
تصویری از قایم
تصویر قایم
فرهنگ لغت هوشیار
قایم
((یِ))
ایستاده، برپا، پایدار، استوار
تصویری از قایم
تصویر قایم
فرهنگ فارسی معین
قایم
((یِ))
پنهان، مخفی
تصویری از قایم
تصویر قایم
فرهنگ فارسی معین
قایم
پنهان
تصویری از قایم
تصویر قایم
فرهنگ واژه فارسی سره
قایم
استوار، ایستاده، برپا، برخاسته، ثابت، سرپا، قائم، سخت، سفت، قرص، محکم، مستحکم، بلند، رسا، پنهان، مختفی، مخفی، نهان، عمود، پاینده، باقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قایم
سفت و سخت، دیرشکن، استوار، سمج، پنهان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاسم
تصویر قاسم
(پسرانه)
بخش کننده، مقسم، نام پسر پیامبر (ص)، به صورت پسوند و پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدیدمی سازد مانند محمد قاسم، قاسمعلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لایم
تصویر لایم
ملامت کننده، نکوهش کننده، سرزنش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قایق
تصویر قایق
کشتی کوچک پارویی یا موتوری، کرجی، زورق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قویم
تصویر قویم
راست و درست، معتدل، استوار، خوش قامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قادم
تصویر قادم
آینده، مسافری که از سفر برگردد، پیشرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نایم
تصویر نایم
کسی که به خواب رفته، خوابیده، خفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدیم
تصویر قدیم
پیشین، دیرین، دیرینه، قدیمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هایم
تصویر هایم
سرگردان، سرگشته، متحیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسم
تصویر قاسم
قسمت کننده، بخش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
شهری است در یمن از خان بنی سهل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
یا رقائم. جمع واژۀ رقیمه. (آنندراج). جمع واژۀ رقیمه، نبشته ها. نامه ها. (فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ رقیم. (ناظم الاطباء). رجوع به رقیم و رقیمه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ مَ)
تأنیث قایم. رجوع به قائمه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
قائمی. نسبت است به قائم بامراﷲ خلیفۀ عباسی. قائم بامراﷲ را خادمانی بود که از وی حدیث شنیدند و به وی منسوب شدند. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
قائمی، عفیف. وی به کارهای نیکو و شنیدن حدیث رغبتی فراوان داشت. از خراسان به عنوان رسالت با امام ابواسحاق شیرازی خارج گردید و از ابوالحسن احمد بن محمد بزاز وابوالقاسم علی بن احمد یسری و طبقۀ این دو حدیث شنید و گروهی از استادان و مشایخ ما از او حدیث شنیده اند. سمعانی گوید: گمان میبرم که وی در حدود سال 490 هجری قمری یا پیش از آن وفات یافته. (الانساب سمعانی)
(قائمی) صندل بن عبدالله مکنی به ابوالحسین و ملقب به مخلص مردی جلیل القدر است. وی از ابوالحسن احمد بن محمد یفور بزاز روایت کند و ابوالمعمر انصاری از وی روایت دارد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
مونث قایم (قائم)، یک پای یا یک دست ستور (اسب و جز آن)، جمع قوایم (قوائم)، چراغپایه، پایین پای تختخواب، قبضه (شمشیر و جز آن) یا قایمه خنجر (شمشیر)، قبضه خنجر (شمشیر) دسته آن، ستون پایه، آستانه در، شمع که در بنایی بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه روزه گیرد روزه دار روزه گیر جمع صایمین، یکی از امعا که پس از اثنا عشر قرار دارد و بدان پیوسته است معا صایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایم
تصویر تایم
بیوه شدن، زمانی بگذرد و ازدواج نکرده باشد فرصت، زمان، وقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایم
تصویر دایم
جاوید پایدار، همیشه همواره
فرهنگ لغت هوشیار
چرنده جمع سوائم (سوایم)، توضیح چارپایانی که بچرا روند بر حسب عادت مانند: شتر اسب گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقایم
تصویر رقایم
نبشته ها، نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقایم
تصویر رقایم
((رَ یَ))
جمع رقیمه، نامه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قایمه
تصویر قایمه
((یِ مَ یا مِ))
مؤنث قایم، هر یک از دست و پای ستوران، نام زاویه ای که از عمود شدن خطی بر خط دیگر به وجود می آید و اندازه آن 90 می باشد، جمع قوائم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیام
تصویر قیام
خیرش، خیزش، شورش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دایم
تصویر دایم
پایا، همیشگی، پاینده، همیشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قایق
تصویر قایق
کرجی، کلک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدیم
تصویر قدیم
دیرین
فرهنگ واژه فارسی سره
پایه، ستون، شمع، قبضه، راست
فرهنگ واژه مترادف متضاد