جدول جو
جدول جو

معنی قالمه - جستجوی لغت در جدول جو

قالمه
یکی از بلاد مشهور یمن است. (نزهه القلوب چ بریل ج 3 ص 263)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سالمه
تصویر سالمه
(دخترانه)
مؤنث سالم، فاقد بیماری، بدون عیب یا خرابی
فرهنگ نامهای ایرانی
ظرف بزرگ فلزی دردار که در آن خوراک می ریزند یا چیزی در آن می پزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاتمه
تصویر قاتمه
رشته، رشتۀ پشمی ضخیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قائمه
تصویر قائمه
قائم، ستون، قبضه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قادمه
تصویر قادمه
قادم، پیشرو، پر دراز از بال مرغ
فرهنگ فارسی عمید
(لِ صَ)
مؤنث قالص: شفهٌ قالصه،لبی بازپس جسته. (مهذب الاسماء). رجوع به قالص شود
لغت نامه دهخدا
(لِ مَ)
تأنیث ظالم
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آبی است مر بنی ضبّه را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
مقدم پالان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پر دراز بال مرغ. (منتهی الارب). در هر بالی از مرغ چهارده پر است و آنکه از همه بزرگتر است آن را قادمه گویند. ج، قوادم و قدامی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ /مِ)
رشته ای از موی خشن بافته. طنابی است از موی. بز مو. تاب. ثناء. ثنایه. رجوع به همین کلمه شود. نوعی رسن از پشم خشن تافته باریکتر از طناب
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ/ مِ)
قسمی ظرف بزرگ فلزّی (مسین و غیره). ظرف فلزّی بزرگ با درو سرپوش هم از فلز که بر وی استوار شود برای نگاه داشتن پلو و دیگر چیزها. دیگ فلزی سربسته برای طبخ.
ترکیب ها:
- قابلمه پز. قابلمه پزی. قابلمه کاری کردن
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از بخش صالح آباد شهرستان ایلام. در 18000گزی جنوب خاوری صالح آباد و 2000گزی خاوری شوسۀ ایلام به تهران واقع است. موقع جغرافیائی آن کوهستانی گرمسیر است. 25 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کنجان چم و محصولات آن غلات، ذرت، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین آن از طایفۀ گچی ملکشاهی وچادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
ابن کامل، ملقب به عادل. پس از پدر به سال 635 هجری قمری سلطان مصر شد. سپس از سلطنت برکنار شد و برادرش صالح ایوب نجم الدین به جای او نشست. (تاریخ الخلفاء ص 307)
لغت نامه دهخدا
(لِ مَ)
مؤنث عالم. رجوع به عالم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دم -اگستن. مورخ فرانسوی که در سال 1672 در ناحیه ای نزدیک کومرسی بدنیا آمد و در سال 1757 میلادی درگذشت. وی مؤلف تاریخ لورن است
لغت نامه دهخدا
(لُ / لَ مَ / مِ)
کالم. (آنندراج). زن بیوه. زن شوی مرده، زن که دوشیزگی او ربوده باشند:
عنین که وصالی پس سالیش نبودی
با کالمۀ پیر بصد حیله و دستان
امروز بدان حد بودش زور که یکشب
صد بکر کند حامله از قوت حمدان.
ملامظهر (از آنندراج).
رجوع به کالم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
رسن از موی. رجوع به قاتمه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
تراشه و چیدۀ ناخن و جز آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- قلامۀ ناخن، آنچه از سر ناخن چیده شود و بیفتد، و این مثل است درباره خسیس و پست. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءِ می یَ)
شهری است در یمن از خان بنی سهل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
دلوگونه ای از چرم که در آن یخ ریزند و شیشه های شربت یا شیشه های شراب و دیگر مسکرات را در وی نهندتا سرد شود و خنک بماند. ظرفی دلو مانند که غالباً از چرم بلغار و گاه از چرم عادی سازند و مورد استعمالش آن است که ریزه های یخ در آن ریزند و شیشه های شربت یا مسکرات را درون وی گذارند تا سرد شوند. نوعی ظرف چرمی بزرگ بشکل دلو که در آن یخ کنند و شیشه هایی راکه محتوی انواع مشروبات هستند برای سرد شدن و سرد ماندن درون وی نهند. ظرفی چون دلوی بزرگ، از چرم بلغار یا چرم عادی مخصوص نگاه داشتن یخ، که شیشه های محتوی آشامیدنیهای مختلف را برای سرد شدن و سرد ماندن درون آن گذارند. جایخی. جای یخ. ظرف مخصوص نگه داشتن یخ. یخچال دستی، قسمی عمامه که هندیان دارند. نوعی عمامه که بعضی از مردم هند بر سر نهند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نوعی از ’اسکورسونر’. (از دزی ج 1 ص 139). سالسی فی وحشی. (دزی ایضاً). بلقک. سفور. جنۀ اسود. اسفورچینای سیاه. اسفورچینۀسیاه. قعبول اسود. قعبارون اسود. سالسی فی سیاه. گیاهی است که ریشه آن خوردنی است. سالسی فی اسپانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کالمه
تصویر کالمه
زنی که شوهرش مرده یا طق گرفته باشد بیوه: (پای تو از میانه رفت و زنت ماند کالم که نیز نکند شوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلامه
تصویر قلامه
تراشیده تراشه، چیده ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قایم (قائم)، یک پای یا یک دست ستور (اسب و جز آن)، جمع قوایم (قوائم)، چراغپایه، پایین پای تختخواب، قبضه (شمشیر و جز آن) یا قایمه خنجر (شمشیر)، قبضه خنجر (شمشیر) دسته آن، ستون پایه، آستانه در، شمع که در بنایی بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قائم و راستایی، پای ستور، دسته دسته تیغ، پادیر تیری که زیر آسمانه یا دیوار شکسته نهند، سیاهه، تراز نامه مونث قایم (قائم)، یک پای یا یک دست ستور (اسب و جز آن)، جمع قوایم (قوائم)، چراغپایه، پایین پای تختخواب، قبضه (شمشیر و جز آن) یا قایمه خنجر (شمشیر)، قبضه خنجر (شمشیر) دسته آن، ستون پایه، آستانه در، شمع که در بنایی بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف بزرگ مسین با در و سرپوش که بر روی هم استوار است و جهت نگهداری پلو و غیره بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
موی دم یا یال اسب و استر، رشته و طنابی که از موی دم و یال اسب و استر بافند بزمو تاب
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قادم و پیشپالان، پر دراز مونث قادم، مقدم پالان، پر دراز بال مرغ، جمع قوادم و قدامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاتمه
تصویر قاتمه
رشته پشمی ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظالمه
تصویر ظالمه
مونث ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سالم شهند درست حساب سال و ماه و روز تاریخ، در مدت ماهها و سالها علی الدوام. مونت سالم: ابدان سالمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاتمه
تصویر قاتمه
((مَ یا مِ))
موی دم و یال اسب و استر، رشته و طنابی که از موی دم و یال اسب و استر بافند، بزمو، تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قایمه
تصویر قایمه
((یِ مَ یا مِ))
مؤنث قایم، هر یک از دست و پای ستوران، نام زاویه ای که از عمود شدن خطی بر خط دیگر به وجود می آید و اندازه آن 90 می باشد، جمع قوائم
فرهنگ فارسی معین
مشتی که انگشت شست از دو انگشت سبابه و وسطی بیرون آمده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی