جدول جو
جدول جو

معنی قالبکار - جستجوی لغت در جدول جو

قالبکار
کسی که سیمان یا آهک را برای ساختمان در قالب ریزد قالب دار
تصویری از قالبکار
تصویر قالبکار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قالب کار
تصویر قالب کار
خواره گر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که قلب اندود سازد: هر کجا قلبکار دزد بود گر سیاست کنند مزد بود، متقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحبکار
تصویر صاحبکار
کار فرما، سرپرست کار گزار پاکار (مباشر واژه نامه مازندرانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلب کار
تصویر قلب کار
کسی که سیم و زر ناسره به کار ببرد، برای مثال خاقانیا به بغداد اهل وفا چه جویی / کز شهر قلب کاران این کیمیا نخیزد (خاقانی - ۸۵۱)، کسی که پول قلب سکه بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قالب کاری
تصویر قالب کاری
خواره گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قالب دار
تصویر قالب دار
آنکه در کوره های آجر پزی خشت زند خشت زن خشت مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابلکاری
تصویر قابلکاری
عمل قالبکار ساختن بنایی که سقف آن از آهک و خشت یا سنگ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلبکاری
تصویر قلبکاری
عمل و شغل قلبکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبکار
تصویر طلبکار
بستانکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نابکار
تصویر نابکار
بدکار، بدکردار، بی حاصل، بی فایده، بیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلبکار
تصویر طلبکار
بستانکار، وام ده، خواستار
فرهنگ لغت هوشیار
نقاش، آنکه بروی برنج و نقره و طلا حکاکی کند، پارچه ای ساده و مازو شده از کرباس و کتان و غیره که بر آن به وسیله قالب و مهر نقوشی تصویر کرده باشند و آن را باشکال پرده سفره رومیزی و غیره در آورند، در همدان تاجریزی پیچ را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابکار
تصویر نابکار
شریر، بی آئین، اوباش، بدکار و بدکردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبکار
تصویر طلبکار
((طَ لَ))
بستانکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلمکار
تصویر قلمکار
پارچه ای که با آلات چوبی دستی روی آن نقش و نگار چاپ کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابکار
تصویر نابکار
((بِ))
بدکردار، بدکار، بی حاصل، بی فایده
فرهنگ فارسی معین
پارچه ای که با آلت های چوبی دستی روی آن نقش و نگار چاپ کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابکار
تصویر ابکار
دوشیزگان، شتابیدن، نابسودگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابکار
تصویر ابکار
بکرها، کنایه از تازه، بدیع، جمع واژۀ بکر
کشت و زرع، کشاورزی، برای مثال چو ورزه به ابکار بیرون شود / یکی نان بگیرد به زیر بغل (ناصرخسرو۱ - ۳۲۱)، مزرعه، برای مثال دریغ سی و سه باره زر و دروازه ده / دریغ حایط و قصرم زمین و ابکارم (سوزنی - ۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
مهرک ابزار نگار گری بر پارچه قالبی که چیت سازان پارچه را با آن نقاشی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابکار
تصویر ابکار
((اَ))
جمع بکر، دوشیزگان، دختران دوشیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابکار
تصویر ابکار
((اِ))
پگاه برخاستن، بامداد از خواب بیدار کردن، بامداد
فرهنگ فارسی معین