جدول جو
جدول جو

معنی قالبه - جستجوی لغت در جدول جو

قالبه
(لِ)
دهی از بخش صالح آباد شهرستان ایلام. در 18000گزی جنوب خاوری صالح آباد و 2000گزی خاوری شوسۀ ایلام به تهران واقع است. موقع جغرافیائی آن کوهستانی گرمسیر است. 25 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کنجان چم و محصولات آن غلات، ذرت، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین آن از طایفۀ گچی ملکشاهی وچادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سالبه
تصویر سالبه
سال به، سال خوب، سال خوش، کسی که هر سال او از سال پیش بهتر باشد، نامی از نام های مردان بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالبه
تصویر سالبه
جملۀ منفیه، سالب
سالبۀ جزئیه: در علم منطق جمله ای که در آن نفی بعض باشد مثل بعض الحیوان لیس بانسان (بعضی از جانوران انسان نیستند)
سالبۀ کلیه: جمله ای که در آن نفی کل باشد مانند لا شیء من الانسان بحجرٍ (هیچ انسانی سنگ نیست)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قابله
تصویر قابله
زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد، ماما، دایه
قابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاطبه
تصویر قاطبه
همه، همگی، تمام، جمیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صقالبه
تصویر صقالبه
سقلابی، از مردم سقلاب، اسلاو، سقالبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقالبه
تصویر سقالبه
سقلابی، از مردم سقلاب، اسلاو، صقالبه
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لِ)
هرآنچه در قالب شده باشد. (ناظم الاطباء). ریختگی. (ناظم الاطباء) : کرۀ قالبی. پنیر قالبی. ماست قالبی، ماستی ستبر و زفت، مقابل کوزه ای، قلاّبی. غیراصلی. بدلی:
کسی که فرق نداند میان قالب و جان
حدیث قالبی او چرا بجان شنوی.
اوحدی.
از دو حرف قالبی کز دیگران آموخته
دعوی گفتار بر طوطی مسلم کی شود.
صائب
لغت نامه دهخدا
(لِ صَ)
مؤنث قالص: شفهٌ قالصه،لبی بازپس جسته. (مهذب الاسماء). رجوع به قالص شود
لغت نامه دهخدا
یکی از بلاد مشهور یمن است. (نزهه القلوب چ بریل ج 3 ص 263)
لغت نامه دهخدا
(قَ یِ)
از نواحی صنعاء شرقی است در یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
ابن ابراهیم بن ملک الممنع. پیری عظیم الشان و رفیعالحال بود و در خدمت شیخ ابومسلم الفسوی تربیت شده. و شیخ ابوالحسن علی بن خواجه کرمانی را ملاقات و با شیخ اباعبدالله محمد بن علی مصاحبت داشت و خانقاه خودرا در کوار قرار داد و مدت سی سال در آنجا کسانی راکه بخانقاه می آمدند طعام میخورانید رحمه الله علیهم. (شدّالازار ص 180 و181) (نامۀ دانشوران ج 3 ص 90). وعده زیادی از علماء و صالحین با او مجاورت داشته اند. در او فتوت و نشاط فراوان بود. او در سال 473 هجری قمری فوت کرده و در خانقاه خود او را دفن کرده اند
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
سالبه. مؤنث سالب. رجوع به سالب شود، و به اصطلاح علم منطق قضیه بر دو قسم است: 1- قضیۀ سالبۀ جزئیه 2- قضیۀ سالبۀ کلیه.
قضیه سالبۀ جزئیه: جمله ای است که در آن نفی بعض باشد چنانکه بعض الحیوان لیس بانسان. قضیه سالبۀ کلیه: جمله ای که در آن نفی کل باشد مثل لاشی ٔ من الانسان بحجر. رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
تأنیث صالب
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
مؤنث طالب، ماچه خر گشن خواه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَ)
جمع واژۀ قلیب، بمعنی چاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قلیب شود، خوار و حقیر کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) ، بشگفت آوردن، موافق آمدن چراگاه شتران را، خداوند شتران فربه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
امراءه ثالبهالشوی، متشققهالقدمین
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
زن فریبنده. مؤنث خالب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ بَ)
قالبی که چیت سازان پارچه را با آن نقاشی کنند
لغت نامه دهخدا
(لِ بِ)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. در 38000 گزی جنوب ساردوئیه و 14000گزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه واقع است. 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(صَ لِ بَ)
جمع واژۀ صقلابی. رجوع به صقلاب و صقلابی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سقالبه
تصویر سقالبه
جمع سقلب، صقالبه، صقلبیان
فرهنگ لغت هوشیار
نشپیل آهنی خمدارکه بدان ماهی شکارکنند برگرفته از (قلب) به آرش برگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قائبه
تصویر قائبه
مرغانه تخم مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتالبه
تصویر قتالبه
لاتینی تازی گشته گوالدوزک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
مهرک ابزار نگار گری بر پارچه قالبی که چیت سازان پارچه را با آن نقاشی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قالبی
تصویر قالبی
یتکی، چپاندنی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قابل شایندک شایسته زن، پایندان (ضامن)، شب آینده، دایه، پازاج باراج ماناف ماما مونث قابل، زن شایسته، زنی که بچه زایاند ماما مام ناف ماماچه، زنی که بچه را پرورش دهد دایه، ظرفی که مایع مقطر از قرع و انبیق در آن جمع گردد و میز آب را در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطبه
تصویر قاطبه
همگی، تمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالبه
تصویر خالبه
مونث خالب: فریبنده زن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سالب ناینده بازستان مونث سالب. یا قضیه سالبه. قضیه سالبه بر دو قسم است: الف - سالبه جزئیه جمله ایست که در آن نفی بعض باشد چنانچه) بعض جانوران انسان نیستند (ب - سالبه کلیه جمله ایست که در آن نفی کل باشد مانند) هیچ انسانی سنگ نیست. (یا سالبه باتنفاء محمول. سلب نسبت حکمیه به جهت عدم ثبوت محمول است برای موضوع مقابل سالبه بانتفاء موضوع. یا سالبه بانتفاء موضوع، سلب نسبت حکمیه محمول است از موضوع از آن جهت که موضوع در خارج وجود ندارد تا محمول برای آن ثابت باشد مقابل سالبه بانتفاء محمول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقالبه
تصویر صقالبه
جمع صقلابی صقلبی اسلاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابله
تصویر قابله
((بِ لَ یا لِ))
پذیرنده، زن شایسته، ماما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاطبه
تصویر قاطبه
((طِ بَ یا بِ))
عموماً، همگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قابله
تصویر قابله
ماما
فرهنگ واژه فارسی سره