جدول جو
جدول جو

معنی قافی - جستجوی لغت در جدول جو

قافی
نعت فاعلی از قفو، ازپی رونده، پیرو، خادم، خدمتکار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قافی
از پس رونده پیرو از پی رونده پیرو
تصویری از قافی
تصویر قافی
فرهنگ لغت هوشیار
قافی
از پی رونده، پیرو
تصویری از قافی
تصویر قافی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قانی
تصویر قانی
سرخ، سرخ پررنگ، بسیار سرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قالی
تصویر قالی
زیرانداز بزرگ پرزدار بافته شده با نخ، پشم یا الیاف دیگر به رنگ ها و نقش های مختلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافی
تصویر نافی
نفی کننده، رد کننده، دور کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاضی
تصویر قاضی
کسی که از طرف قوۀ قضائیه یا حاکم وظیفۀ رسیدگی و حل و فصل دعاوی مردم را دارد، حاکم شرع، دادرس، رواکنندۀ حاجت
قاضی فلک (چرخ): در علم نجوم کنایه از ستارۀ مشتری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قافل
تصویر قافل
بازگردنده، بازگردنده از سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوافی
تصویر قوافی
جمع واژۀ قافیه، پشت گردن، پس گردن، آخر چیزی، در علوم ادبی یک مصوت یا رشته ای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراع های یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معنی واحد نباشد مانند «ﺴﺖ» و یا « ر»، پساوند، سرواده، در بیت اخیر کلمۀ «دارد» ردیف است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسی
تصویر قاسی
سخت دل، سنگدل، بی رحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شافی
تصویر شافی
درست، راست، قانع کننده، شفابخش، صحّت بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حافی
تصویر حافی
کسی که بی کفش راه می رود، پابرهنه، برهنه پای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جافی
تصویر جافی
جفا کننده، جفاپیشه، بدخو، خشن، تندخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قافیه
تصویر قافیه
پشت گردن، پس گردن، آخر چیزی، در علوم ادبی یک مصوت یا رشته ای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراع های یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معنی واحد نباشد مانند «ﺴﺖ»، برای مثال ای نرگس پرخمار تو مست / دل ها ز غم تو رفت از دست و یا « ر»، برای مثال زلف تو تکیه بر قمر دارد / لب تو لذت شکر دارد (انوری - ۸۰۰)پساوند، سرواده، در بیت اخیر کلمۀ «دارد» ردیف است
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
مشتق از قفو. (آنندراج). پس گردن. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) ، ازپی رونده. (آنندراج) : اتیته علی قافیته، ای علی اثره، پس آوند. سرواده. (ناظم الاطباء). در اصطلاح عبارت است از مجموع آنچه تکرار یابد در الفاظ مشابههالاواخر یا لفظی متغایرالمعانی که واقعند در اواخر مصراعها یا بیت ها. (آنندراج). کلمه اخیر از بیت که اعادۀ آن لازم باشد و یا آخرین حرف متحرکی در بیت که پس از آن حرف ساکنی باشد و این حرف ساکن پیروی حرف متحرک را نماید و یا حرفی که بنای قصیده بر آن باشد. (ناظم الاطباء). نزد شعراء آخرین کلمه از شعر را گویند. مانند لفظ حومل در این شعر:
قفا نبک من ذکری ̍ حبیب و منزل
بسقط اللوی بین الدخول فحومل.
و این قول اخفش است. و دیگران گفته اند: قافیه از آخر بیت تا نزدیکترین ساکنی که بدان ملحق گردد، با حرکتی که پیش از آن واقع است، قافیه باشد. و نیز گفته اند با متحرکی که قبل از آن است. بنابراین بنا بر تعریف اول در شعر مذکور قافیه از حرکت حاء حومل است تا آخر بیت. و بنابر تعریف ثانی از خود حاء تا پایان شعر است. هکذا ذکر السید السند فی حواشی العضدی. مولوی عبدالحکیم گوید: قافیه مشتق است از قفو و آن بمعنی تبعیت است، زیراقوافی یکی بر اثر دیگر آید. صاحب مطول گفته: قافیه آخرین کلمه از بیت می باشد. و تقفیه عبارت است از توافق بر حرف اخیر. و در پاره ای از رسائل آمده که حرف روی اگر متحرک بود قافیه را مطلقه، و اگر غیر آن بود قافیه را مقیده نامند و مقیده گاه مردفه و گاه مجرده و گاه مؤسسه باشد و قافیۀ مطلقه بر شش قسم بود: مطلقۀ مجرده، مطلقۀ مردفه، مطلقۀ مؤسسه، مطلقۀ به خروج، مطلقۀ به ردف و مطلقۀ به تأسیس و خروج - انتهی. و در رسالۀ منتخب تکمیل الصناعه می آورد: قافیه نزد شعرای عجم عبارت است از: مجموع آنچه تکرار یابد در الفاظ مختلفه بحسب لفظ و معنی یا به حسب لفظ فقط و یا بحسب معنی فقط که آن الفاظ واقع شده باشد در اواخر مصراع ها و یا بیتها و یا در چیزی که بمنزلۀ آنها باشد. بشرط آنکه مجموع از حروف و حرکاتی معینه باشد، مثل روی و تأسیس و اشباع. و آنکه بعضی تمام کلمه را قافیه گویند، و بعضی دیگر مجرد حرف روی را بطریق مجاز است بنا بر قول جمهور و ذکر قید مختلفه برای احتراز است از ردیف و ذکر قید مصراع ها و بیتها برای شمول تعریف مطلعها را و قطعه ها را و غزلها را و غیرذلک. و ذکر قید یا در چیزی که بمنزلۀ آنها باشد برای شمول تعریف قوافی را که بعد آنها ردیف آید چه این قوافی اگرچه در اوایل مصرعها واقع شوند، اما حکم آخر دارند چرا که ردیف چون به یک معنی مکرر شود بمنزلۀ معدوم است. اطلاق قافیه بر قافیۀ اول از شعر ذوالقافیتین و ذوالقوافی بطریق مجاز است و قید بشرط آنکه مجموع الی آخره بجهت احتراز است از حروف و حرکات که بطریق صنعت لزوم مالایلزم شاعر تکرار آن را در اواخر ابیات التزام کرده.
انواع قافیه به اعتبار تقطیع پنج است به اجماع اهل عرب و فارس: مترادف، متدارک، متکاوس، متواتر، ومتراکب. و بعضی این الفاظ را القاب قوافی گویند. و بعضی حدود قافیه گویند. و گفته اند: مترادف، قافیه ای است که بحسب تقطیع در اواخر آن دو حرف ساکن پیاپی باشند مثاله این معما به اسم شهاب. شعر:
هست پیش ما لبت آب حیات دلنواز
آمده همچون حباب از وی برون تبخاله باز.
و متواترقافیه ای است که بحسب تقطیع از ساکن که در آخر او است تا اول ساکن که پیش از این ساکن است از یک حرف متحرک زیاده واسطه نباشد. مثاله، شعر:
شکردهنا غمی نداری
دیر آی می مغانه درکش.
و متدارک قافیه ای است که بحسب تقطیع از ساکنی که در آخر او است تا اول ساکن که پیش از آن ساکن است دو حرف متحرک واسطه باشند مثاله، این معما به اسم یوسف. شعر:
شمع جان چون سوخت در فانوس تن
شد از آن صورت پریشان حال من.
و متراکب آنکه بحسب تقطیع از ساکنی که در آخر او است تا اول ساکنی که پیش از این ساکن است سه متحرک واسطه باشند. مثاله، این معمّا به اسم بهاء. شعر:
ای عطائی دل و دین رفت ز ما سوی عدم
در دل ما چو رقم بست سر زلف صنم.
و متکاوس آنکه بحسب تقطیعاز ساکنی که در آخر او است تا اول ساکنی که پیش از این ساکن است چهار متحرک واسطه باشند و این بسبب غایت ثقلش در اشعار پارسی بغایت اندک است - انتهی. و درجامعالصنایع گوید: قافیۀ مطلق آن است که قافیه بی ردف و تأسیس و دخیل و وصل و خروج بود. و قافیۀ مقید آن است که قافیه بعد از ردف اصلی افتد. و قافیه درتلفظ بر حسب تبعیت و اشباع ظاهر گردد، و در تقطیع حذف شود. مثاله، شعر:
دل ز من بردی کنونش خون کنی
گر بری جان را ندانم چون کنی.
نون ’خون و چون’ از این قبیل است. قافیۀ پیوندی آن است که بیت را چنان انشا کند که معنی بی آوردن قافیه تمام شود. و اما چون آوردن قافیه شرط است بضرورت بیاورد. مثاله، شعر:
ای لبت شکر و سخن شیرین
چه کنی عیش بنده تلخ ببین.
لفظ ’ببین’ قافیۀ پیوندی است که اتمام معنی بدان احتیاج ندارد. و قافیۀ ملک آن است که قافیه در مصراع اول مطلع است، و در آخر دوم بیت همان لفظ را قافیه سازد. و اگر در ابیات دیگر آرد هم روا باشد. لکن استعمال فصحا در بیت دوم است و این از قبیل ایطاء نیست. قافیۀ متولده آن است که آخر بیت الفاظی متصل الفاظ قافیه آورد که پنداشته آید که الفاظ قافیه از آن الفاظ متصل زیاده شده است. مثاله، شعر:
بست چون بر روی من دلدار در
شد ز اشکم طرۀ دستار تر
دل ز من بردی و جان آواره شد
جان آواره کنون یکبارتر.
(از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1241).
و رجوع به کشف الظنون شود.
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع
چار پیش و چار پس، این مرکز آنها دائره
حرف تأسیس و دخیل و ردف و قید آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است ومزید و نایره.
رجوع به حروف قافیه در همین لغت نامه شود:
شادی و بقابادت و زین بیش نگویم
کین قافیۀ تنگ مرا نیک بپیخست.
عسجدی.
شعر درازتر ز قفا نبک پیش او
کوته شود چو قافیۀ شعر مثنوی.
فرخی.
چون من ترا مدحت کنم گویم که خود اعشی منم
از بس که اندر دامنم از چرخ بارد قافیه.
منوچهری.
در مطلعی که وصف دهانش بیان کنم
غیر از میان چه قافیۀ آن دهان کنم.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
- امثال:
قافیه که آمد باید گفت
لغت نامه دهخدا
(یَ)
رجوع به قافیه شود
لغت نامه دهخدا
از قاتمق ترکی در هم گل ام (گویش نایینی) گل هم (گویش تهرانی) مخلوط درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاپی
تصویر قاپی
ترکی دروازه دروزاه در بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
مرده ماهی که روی آب آید، آبسوار آنچه بر آب نشیند رو در روی درد که ته نشین شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضافی
تصویر ضافی
یک دست جامه صفت) کامل تمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقی
تصویر قاقی
از ریشه پارسی کاکی نان کاکی منسوب به قاق: نان قاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قافل
تصویر قافل
باز گردنده از سفر، خشک پوست، مرد خشک دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسی
تصویر قاسی
سخت و سیاهدل، سنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
آبیاب، دراز موی، درآینده میهمان، روزی جوی، دهش، بخشیده، نیست کننده آمرزنده عفو کننده گناه جمع عفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافی
تصویر صافی
بی غش، پاکیزه، بی درد، خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافی
تصویر شافی
شفا دهنده، بهبود بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافی
تصویر خافی
پنهان و پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافی
تصویر حافی
برهنه پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جافی
تصویر جافی
خشن و تند خوی، ستمگر، جفا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پس گردن، از پی رونده و کلمه آخر بیت یعنی کلمه ای که شعر به آن ختم میشود را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاری
تصویر قاری
خواننده قرآن یا کتاب آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قافیه
تصویر قافیه
((فِ یَ یا یِ))
از پی رونده، حرف یا کلمه آخر بیت در شعر
قافیه را باختن: کنایه از مغلوب شدن، فرصت را از دست دادن
قافیه به کسی تنگ شدن: کنایه از به زحمت و دردسر افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صافی
تصویر صافی
پالایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قاضی
تصویر قاضی
دادرس، دادور، داور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قالی
تصویر قالی
فرش
فرهنگ واژه فارسی سره