جدول جو
جدول جو

معنی قافوری - جستجوی لغت در جدول جو

قافوری
کافور، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به قافور و قافورنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سابوری
تصویر سابوری
سابری، از مردم سابور، مربوط به سابور، نوعی جامۀ ابریشمی لطیف، زره محکم ریزبافت، نوعی خرمای لطیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاذوره
تصویر قاذوره
نجاست از قبیل ادرار و مدفوع، کار زشت، گناه فاحش
زنا، پلیدی
مردار
کسی که به سبب بدخویی با دیگران مراوده و آمیزش نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاروره
تصویر قاروره
شیشه، شیشۀ شراب، نوعی ظرف شیشۀ دهان تنگ، در طب قدیم شیشه ای که ادرار بیمار را برای معاینه یا تجزیه در آن می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافوری
تصویر کافوری
تهیه شده از کافور، در علم زیست شناسی گیاهی علفی و پایا از خانوادۀ اسفناج، کنایه از به رنگ کافور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاجاری
تصویر قاجاری
مربوط به قاجار مثلاً دورۀ قاجاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باحوری
تصویر باحوری
روز بسیار گرم، شدت گرمای تموز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وافوری
تصویر وافوری
کسی که عادت به کشیدن تریاک دارد
فرهنگ فارسی عمید
کافور، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به قافور و قافوری شود
لغت نامه دهخدا
لغتی است در کافور، (المعرب جوالیقی ص 268)، غلاف شکوفۀ خرما، (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کسی که وافور کشد، وافورکشنده، بافوری، تریاکی
لغت نامه دهخدا
کافور است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
ابوالقاسم عبدالسلام بن احمد بن ابی حرب امام مسجد جامع قیساریه است. وی از سلامه بن منیر مجدلی از ابی احمد بن محمد بن عبدالرحیم بن ربیعه قیسرانی روایت کند. و قیس ارمنازی روایت نوشته و حافظ بن نجار نقل کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شبل بن علی بن شبل بن عبدالباقی مکنی به ابوالقاسم و ملقب به صوینی، وی در دمشق از ابوالحسن محمد بن عوف و ابوعبداﷲ محمد بن عبدالسلام روایت شنیده و ابوالفتیان دهستانی و عمر بن عبدالکریم از وی روایت دارند، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
یحیی بن عبدالملک بن احمد بن شعیب کافوری حلبی مکنی به ابوزکریا، او در سال 476 ه، ق، در حلب متولد شد و با شیخ حماد مصاحبت و ملازمت داشت و از ابوحسین بن طیوری و غیره حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی سماع حدیث کرد، (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
نسبت است به قاروره. شیشه فروش. شیشه گر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به کافور که نوعی عطر است، فروشندۀ کافور، (انساب سمعانی)، هرچیز خالص و صاف بسیار سفید، (ناظم الاطباء)، سفیدگون، برنگ سفید:
بافت زربفت خزانم علم کافوری
من همان سندس نیسان به خراسان یابم،
خاقانی،
دیده کافوری و جان قیری کند
در سیه کاری سپیدی خوی تو،
خاقانی،
در زمستان جامه کافوری میپوشید تا سردی نیفزاید، (نظام قاری ص 169)،
- دیدۀ کافوری، چشم نابینا، (شعوری ج 1 ص 444)،
- شمع کافوری، رجوع به شمع کافوری در همین لغت نامه شود،
- طبع کافوری، طبعی که شهوت جماع ندارد:
ور مزاج گوهران را از تناسل بازداشت
طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند،
خاقانی،
،
رستنیی باشد که آن را بابونه گویند و به عربی اقحوان خوانند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، کافور یهودی، کافوریه، ریحان الکافور، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به بابونه و اقحوان شود، نوعی از گل بابونه هم هست که آن را گل گاوچشم گویند، (برهان) (ناظم الاطباء) (شعوری ص 265)، که عربان عین البقر مینامند و آن را خشک کرده بسایند و با سکنجبین بیاشامند اسهال بلغم کند و بوئیدن آن خواب آورد، (برهان)، رجوع به گاوچشم شود
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
نسبت است به قافون. رجوع به قافون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صابوری
تصویر صابوری
نادرست نویسی سابوری شاپوری گونه ای جامه نوعی جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاخوری
تصویر فاخوری
سریانی تازی گشته از فخرا سفال ساز سفالگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصفوری
تصویر عصفوری
منسوب به عصفور
فرهنگ لغت هوشیار
دهه دهم محرم سوکروز حسین بن علی علیه السلام، دهساخته گویند در چنین روزی خدا ده چیز ساخته: آسمان تختگاه (کرسی) شید (نور) جان پلمه (لوح) کلک (قلم) زمین مشی (آدم) مشیانه (حوا) بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
کاپوری سپیده سپید، کاپور فروش، بابونه از گیاهان منسوب به کافور: هر چیز بسیار سپید و صاف: (در زمستان جامه کافوری میپوشد تا سردی نیفزاید) (نظامی قاری 169) یا شمعلک کافوری. شمعی که از موم سپید سازند، فروشنده کافور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافوری
تصویر وافوری
کسی که بکشیدن تریاک معتاد است تریاکی افیونی
فرهنگ لغت هوشیار
فرتیغی منسوب به ساطور آنچه به ساطور ریزه ریزه شده باشد از سبزی و گوشت و جز آن، دارنده ساطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قافور
تصویر قافور
نیام شکوفه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجوری
تصویر تاجوری
تاج داری، سلطنت پادشاهی بزرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفوری
تصویر فرفوری
چینی (ظروف)، ظروف چینی ژاپن (مخصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافوری
تصویر وافوری
تریاکی، معتاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانوری
تصویر جانوری
حیوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادوری
تصویر دادوری
قضاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زایوری
تصویر زایوری
تولید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زادوری
تصویر زادوری
تولید مثل
فرهنگ واژه فارسی سره
افیونی، تریاکی، عملی، معتاد، وافورکش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوزه بند، پوزه بند آهنی
فرهنگ گویش مازندرانی